سردرگمی در زندگی اعتماد به نفس
سلام وقتتون بخیر
من حدود یک سال هست که خیلی بهم ریخته هستم از خودم بدم میاد همش فکر میکنم خدا از من بدش میاد بقیه بهم میگن تو خیلی خوبی خیلی مومنی تا این حرف رو میشنوم بیشتر از خودم متنفر میشم هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه همش فکر میکنم من برای چی به این دنیا اومدم قراره چیکار کنم این سوال منو دیوونه کرده سمت هر چیزی میرم شکست میخورم از کارای هنری تا حد درسی…
اصلا هیچ استعدادی ندارم از اینکه انقدر بی فایده ام واقعا ناراحتم زندگیم اصلا شاد و سرحال و زنده نیست خودم دلمرده شدم
نه انگیزه دارم نه هدفی واسه زندگی انقدر اعتماد به نفسم رو از دست دادم که نمیتونم تو جمعا یا حتی کلاسام هم حرف بزنم همش میگم اخه من کی هستم که بخوام نظر بدم…
کمکم کنید از این بلا تکلیفی خسته شدم
ممنونم ازتون
سردرگمی در زندگی اعتماد به نفس:یکی دیگر از علل آشفتگی فکری را ناشی از بیماری وسواس میداند و در این زمینه اظهار میکند: افرادی که دچار این بیماری هستند، دائم وقت و زمان خود را برای تمیز کردن وسایلی که با آن سروکار دارند صرف میکنند و از طرفی مراقب این هستند که دستهایشان با آلودگی در تماس نباشد و به همین دلیل از انجام کارهای اصلی زندگی خود باز میمانند و برخلاف تصور ممکن است زندگی شلخته و درهمریختهای نیز داشته باشند. بهعبارت دیگر فرد وسواسی اینطور نیست که بهطور حتم نظیف و مرتب باشد زیرا در مواردی این افراد بهدلیل وسواس شدید از انجام امور روزمره خود ابا دارند.
به عنوان مثال افرادی که مرتب نگران آلودگی بدن خود هستند و ۵-۴ ساعت وقت خود را در حمام صرف میکنند، ممکن است به دلیل صرف زمان طولانی از رفتن به حمام خودداری کنند و حتی ماهها استحمام نکنند. سایر امور زندگی این افراد نیز به همین ترتیب است؛ مانند اینکه درها یا شیرهای گاز چندینبار بررسی شود تا مطمئن شوند که بسته است. این افراد حتی ممکن است از انجام امور منزل مانند آشپزی، نظافت و سروسامان دادن به امور منزل سرباز زنند و به دلیل وسواس شدیدیکه دارند از انجام اینگونه امور خودداری کنند. کاهش بینظمی با اصلاح آموزههای تربیتی توجه به شیوههای تربیتی کودکان موضوعی بسیار مهم و سرنوشتساز است. برخورداری از آموزش تنها کسب تحصیل و درس نیست بلکه نکات و ظرایف بسیاری دارد که مرتب و منظم بودن یکی از آنهاست.
شاید اگر در سالهای اولیه عمر کودک نتوان او را مرتب و منظم بار آورد، امکان برخورداری از نظم فکری در بزرگسالی نیز برای او دشوار شود. دکترشعبانی در این خصوص با بیان اینکه بخشی از ویژگیهای شخصیت افراد میتواند ناشی از آموزههای تربیتی باشد، میافزاید: اما این موضوع به تنهایی کافی نیست زیرا هر فردی چه کودک، نوجوان یا جوان شخصیتی مستقل و با ویژگیهای خاص خود دارد که میتواند شباهتها یا تفاوتهایی با والدین و شیوههای تربیتی آنها داشته باشد. به عنوان مثال مشاهده میشود که پدر و مادری که خود افرادی منظم، هدفمند و موفق در زندگی نبودند، فرزندان آنها توانستهاند افرادی با برنامه، موفق و توانمند باشند یا والدینی که بسیار آیندهنگر، ساعی، موفق یا دارای مدارج تحصیلی بالا هستند، فرزندانی بیتفاوت، بیانگیزگی و ناموفق دارند.
شیوههای مقابله با بینظمی درباره اینکه چگونه افراد فاقد نظم فکری، میتوانند بر مشکل خود فائق آیند،و برای رفع این موضوع ابتدا باید علت به وجود آورنده آن ریشهیابی شده و در صورت نیاز مداخلات درمانی انجام شود. به عنوان مثال اگر کسی در اثر یک اختلال اضطرابی یا بیماری افسردگی دچار اختلال رفتاری شده است، باید با روشهایی مانند دارودرمانی، رواندرمانی و گروهدرمانی بیماری وی درمان شود. سردبیر مجله روانپزشکی و روانشناسی بالینی ایران با تأکید بر اینکه متأسفانه بسیاری از افراد مسائل روانپزشکی را به چشم مسائل پزشکی نمیبینند، میافزاید: اینکه مشکلاتی از این قبیل را بسپاریم تا خود به خود حل شود، یا فرد معتقد باشد که خود به تنهایی از عهده مشکلات روانی برمیآید، نتیجه مثبتی به دست نخواهد داد زیرا در بسیاری از موارد تأخیر شروع درمان سالها طول میکشد و فرد سالهای مهمی از زندگی خود را در این شرایط از دست میدهد.
ببنید دوست عزیز باید قبول کنیم جامعه و خانواده های ما فاقد شرایطی هستند که تمام جنبه های هوشی و خلاقیت های ما رو کشف و به کار بگیرند. در مدارس و دانشگاهها صرفا جنبه های تحصلی در نظر گرفته شده و تقریبا با اموزش صرف روبرو هستیم. بنابراین شما باید دنبال استعداد واقعی خودتون باشید. عناوین هنری تا درسی رو بزارید کنار. شاید شما سخنور خوبی ستید. شاید یک ایده پرداز باشید. شاید در کارهایی مثل نجاری یا طراحی چوب مهارت دارید. بنابراین بدون ترس از شرایط حاکم برید دنبال علاقه تون.
در ضمن اینکه خدا از شما بدش میاد احساسی هست که گاهی افراد با توجه به اموزه هاو شکستهاشون دارن. خدا نجات دهنده ست. بخوایید نجاتتون بده حتی اگر خطایی دارید ازش کمک بخوایید. گاهی سرخوردگی ها و تضادهای اجتماعی و خانوادگی باعث این احساس میشه.
با توکل بخدا دوباره شروع کنید . زندگی در شرایط حاضر سخت است و غیر قابل فرض