من19 سالمه 8 ماهه ک عقدکردم بای پسری ک همیشه کارداره یاب دروغ ب من میگ کارداره وقتاییم ک وقت ازادداره ی بهونه پیدامیکن ک پیش من نیادتواین8 ماه من اصلااستفاده ای ازدوران نامزدیم نبردم ازهرچن وقت یبارمیریم بیرون ک اونم همش1 ساعته اصلاب من توجه نمیکنه مهمونی ک میریم منوتنهامیذاره وب بهونه کارمیره بیرون من خیلی وقتاچیزی نمیگم ولی بعضی وقتاواقعادلم میشکنه وسرش غرمیزنم ک اون عوض اینک معذرت خواهی کن بدترعصبی میش اخرشم من بدهکارمیشم هروقت دلم میگیره یاحوصله ندارم هیچ تلاشی برای اروم کردنم نمیکن ومنوتنهامیذاره اصلابامن مهربون نیست اصلادلش نمیسوزه هروقت بهش اینارومیگم میگه من ی مدته کارام بهم ریخته اگ کارم درست بشه منم خوب میشم ولی من طاقت ندارم شوهرم باهام انقدبدرفتارکنه اون حتی خیلی وقتای زنگم بهم نمیزنه همیشه من بهش زنگ میزنم من دوسش دارم وهمیشه بهش توجه میکنم خیلی توجه میکنم چه توجمع چه توتنهاییمون ولی اون همیشه منوناراحت میکنه باهمه میگه میخنده ولی ب من ک میرسه اخمووبداخلاق!منم خیلی حساسم ب اینک شوهرم بایدفقط ب من توجه کنه واکثروقتشوبامن باشه همیشه بخاطراین چیزاناراحتم واحساس میکنم افسرده شدم چون خونواده خودمم زیادتوجه نمیکنن بهم من یطورکمبودمحبت دارم فکرمیکردم ازدواج کنم درس میشه ولی بدترشد زندگیم واقعاعذاب اوره