باسلام
من 23 سالمه و همسرم 24 سالشه 4ساله که ازدواج کردیم که بایه عشق داغ شروع شد ولی از همون اول مشکلات زیادی داشتیم بعد از اینکه درسم تموم شد تصمیم به بچه دارشدن گرفتیم هردوباهم این تصمیم رو گرفتیم و از طرفی اصرار زیاده خانواده شوهرمم بود.اوایل بارداری خیلی ویار سختی داشتم و رفتار شوهرمم خیلی محبت آمیز نبود تا ماه 6 بارداری که دچار علائم زایمان زودرس شدم و چون خونه ما طبقه سوم بود و پله واسم ممنوع شده بود نزدیک 2ماه خونه پدریم موندم شوهرمم گهگاهی بهم سر میزد و بیشتر تلفنی احوال میپرسید بعد از یه مدت شروع کرد راجب طلاق حرف زدن که من بچه نمیخواستم تو مجبورم کردی از این زندگی خوشم نمیاد و… خدا میدونه چقدر تو دوران بارداری من و اذیت کرد و با حرفاش عذابم داد منم فکر کردم شاید به خاطر این دوری باشه رفتم خونه خودمون اوایل همون حرفارو میزد بعد یه مدت خوب بود باز الان که من توی ماه9 هستم و تا چندوقت دیگه باید زایمان کنم همش حرف طلاق میزنه میگه من منتظر اون بچه نیستم تو و بچه رو نمیخوام میخوام ادامه زندگیمو واسه خودم باشم این زندگی عشق توش نیست… همش اشک منو درمیاره عذابم میده روحیمو کلا از دست دادم دچار افسردگی شدم همش عذاب وجدان دارم که چرا یه بچه بی گناه و دارم به این دنیا میارم وقتی حتی باباش منتظرش نیست. من باید چیکار کنم؟چجوری این زندگی رو درست کنم؟ممکن پای کس دیگه ای وسط باشه؟لطفا راهنماییم کنین