سرگردانی درزندگی
باسلام
دختری ۲۸ساله هستم توزندگیم واقعابامشکلات. زیادی روبرو هستم..نمیدونم چکارکنم ازکی کمک بگیرم…هفت ماه هست این حالت عصبانیت و افسردگی روپیداکردم..دوباره خودکشی کردم اما نتیجه نداد
مشکلم اینکه دوره تحصیل دانشگام کیسایه زیادی بخواستگاریم اومدن اماخانوادم بدلیل خواهر بزرگترم اجازه صحبت و حتی بمن نمیدادن منم بخاطرایناست اونا حتی کیس گه باخودم موضوروبامادرم میکردم صرفنظر میکردم
تااینکه خواهرم ازدواج کردن ومسئله دانشگاه راه دورم مطرح شده ازیترم که دانشگاه رفتن متوجه شدم خواهرم بانحراف کشیده شده موضوروبامادرم مطرح کردم
اونام انتقالی خواهرموگرفتن اما بعدازاون ماجراخواهرم باحالتی پرخاش ودشمنی بامن رفتارمیکردن. تااینکه براشون خواستگار اومدن…پدرم بدون اجازه خواستن ازمن اجازه خواستگاری رودادن امابعدمتوجه شدم قصدشون من بوده نه خواهرم..امابخاطرخواهرم حاضرنشدم واردجلسه شم وخواهرم درنهایت باهمین اقاازدواج کردن
اماازلحظه ازدواجشان که سال میگذره من چیزی جزتهمت ازطرف خواهرم ندیدم..والان مکه قصدازدواج. دارم وکارمناسبی همه ندارم گزینه مناسبی برایه ازدواج نمی بینم
تحمل فشارعصبی خواهرم وخواهران دیگمون ازم
طوری گه برایه فراموشیه رفتارشان و واردسایتهایه همسریابی شدم امابنتیجه نرسیدیم…اگه امکانش هست راهنماییم کنید
ممنون
سلام
من دختری ۲۵ هستم و خواهری ۲۳ دارم من به خواهرم خیلی حسادت میکنم و واقعا آرامش ندارم او خودش نیز میداند که به او حسودی میکنم من تمام موقعیت های که به دست آروده ام با تلاش واقعا فراوان و سختی بودهو چیزی نشده که میخاستم ولی خواهرم بدون سختی و البته از من بهتر شده و من تمام خواستگارانم را به خاطر اینکه تمایل دارم اول او ازداج کند بعد من جواب رد داده ام بدون هیچ دلیلی ولی خواهرم میداند که دلیلم چیست ولی اخیرا خواستگاری دارم که به او میگویم قصد ازدواج ندارم ولی او پافشاری میکند و دلیل میخواهد و من نمیدانم چکار کنم.لطفا راهنمایی کنید.
دوست عزیز اولا شرایط و موقعیت هر کسی با دیگری تفاوت داره و کسی از حکمت خداوند خبر نداره … همچنان که در جامعه میبینید یک نفر با سختی امرار معاش میکنه و شخص دیگری در نهایت رفاه و آرامش …
پس با خودتون لجبازی نکنید و سعی کنید ریشه چنین احساساتی رو در وجودتون پیدا و خشک کنید …. چون دلیلی نداره که شما در مسیر زندگی جداگانه ای که دارید به کسی دیگه در مسیرش خودش حسادت کنید …
عده ای از روان کاوان معتقدند که حسادت نتیجه ی آن است که فرد احساس آشفتگی ، ضعف و ناتوانی ، پوچی ، آسیب پذیری و ترس شدید می کند . انسان حسود ، علاوه بر این که آنچه دیگری دارد می خواهد ، آرزو و خواسته ی او این است که طرف مقابلش اصلاً آن چیز را نداشته باشد و از نارحتی و نداری شخص مورد نظرش احساس رضایت می کند . انسان حسود پشت سر دیگران آزارشان داده ، با غیبت از فرد او را ترور شخصیت می کنند .
عده ای آنان را بر انگیخته و سبب آزارشان شود . این نوع حسادت بسیار بدخیم است . در خانواده هایی که بین فرزندان خود تبعیض قائل می شوند و در این کار زیاده روی می کنند فرزندان آنان به آسیب پذیری حاد دچار شده و به حسادت بدخیم می رسند ، آنان حالتی جبران کننده و تلافی جویانه می گیرند و علاقمند هستند آنچه دیگری دارد از او بگیرند و او را از داشتن آن چیز یا موقعیت محروم کنند.
به طور کلی حسادت رفتار و عمل غیر عادی است که فرد در مقابل عدم موفقیت در رقابت و همچشمی با دیگران ( اعم از کودک یا بزرگسال ) از خود بروز می دهد . گاه این رقابت های خواسته یا ناخواسته در کنار نقص تربیتی در کودکان و نوجوانان باعث به وجود آمدن حسادت شده و در درون آنها ریشه می دواند و همه ی عمر آنان را آزار می دهد . عمق برخی از احساسات درونی ما ، ما را به تعحب وا می دارد.
حسادت یکی از آن احساساتی است که در شکاف های تاریک قلبمان کمین کرده و در نامناسب ترین موقعیت ها ظاهر می گردد. حسادت ریشه در احساس ناامنی دارد و اصولاً در نتیجه ترس از دست دادن ایجاد می گردد.
حسادت وسواس گونه یک مرد به علت ترس از دست دادن همسر و یا دوستش است. کارگر به کارگر دیگر حسادت می ورزد زیرا می ترسد مقام و اعتبارش را از دست بدهد. ریشه حسادت ترس و ریشه ترس، ناامنی است.
باسلام.دختری ۲۷ ساله ام ک تا دو سال پیش با هیچ پسری حتی حرفم نزده بودم،البته اونموقع در اشتباه بودم،حالا بگذریم.دوسال پیش پسری به صورت اینترنتی بهم نزدیک شد و ابراز علاقه کرد.منم قبول کردم،یه سال باهاش دوست بودم، دیدمش،چون شهرش ب ما دور بود.تقریبا عاشقش بودم که دیدم دیگه طاقت دوریشو دوبارهمدوریشوداونم چون شرایط ازدواج و به شهر ما اومدن رو نداشت،تصمیم گرفتم ازش جدا بشم.در همون برحه زمانی با یه پسر دیگه ک سه سال از خودم کوچیکتر بود اشنا شدم.اون شدیدا ب من علاقه مند شده بود،ولی شرایطش اصلا در حد من نبود،ترجیح دادم زود کات کنم،سه ماه نگذشت ک ازش جدا شدم.بعد ازین دوتا رابطه یک مرد متاهل سن بالا بهم پیشنهاد دوستی داد،اول قبول نکردم،ولی باحرفاناموفقکرد.راباحخاممضی شدم ک باهاش دوست بشم.زنشو دوست داشت،در کنارش منم میخواست . شش ماهی از میگذره، نمیتونم ازش دل بکنم،نمیتونم بهش بگم نه،مطمینم هیچوقت دوزنشو ومطمینمیکنهیکنه. ولی کار ب جایی رسیده ک نمیتونه منم ول کنه.من دیگه دو سال پیش نیستم.دوستی با سه م مادمسهادموت از قشرهای متفاوت رو تجربه کردم.میدونم دیگه درست بشو نیستم.یکی بهتر از نفر اخرم پیدا بشه،ترکش میکنم و میزم سراغ اون ادم جدید. از خودم متنفرم.هیچ کسیو ندارم ک باهاش از دردم بگم.چی بگم! تف سر بالاست.یکم راهنماییم کنید شاید ادم شدم.دچار منجلابی ام ک بیرون اومدن ازش باعث یه دوره افسرگی میشه،چون عواقبش خیلی زیاده و ممکنه خیلی چیزا رو از دست بدم.
اگه منظورتون روابط یله و بی عفتی است اتفاقا کار درستی میکردید.
قدیما زودتر جواب آدمو می دادید!
من چطور می تونم سوال بپرسم
https://sppm.ir/%d8%a7%d8%b2%d8%af%d9%88%d8%a7%d8%ac-%d8%a8%d8%a7-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1-%d8%b9%d9%85%d9%88/#comment-13965
از این قسمت میتونید طرح سوال کنید : ” عضویت یا ورود و ارسال پرسش “
سلام پسری هستم ۳۵ ساله ۱۲ ساله ازدواج کردم که ازدواج من بعد سخت ترین شکست زندگیم یعنی از دست دادن کسی که عاشقش بودم اتفاق افتاد .
فکر می کردم با ازدواج می تونم فراموشش کنم. خانمم به انتخاب خانواده بود یعنی اون روزا واقعا من قید دنیا رو زده بودم و تحت فشار خانواده پاسخ دادم .
خانمم بسیار گوشه گیر و منزوی هستن و هیچ وقت منو همراهی نکردن واز همه بدتر به شدت سرد مزاج و بی تفاوت به مسایل زندگی هستند . طی سالهای گذشته از طرف من اقدامات بسیاری انجام شد تا نجات بدم زندگیمو اما متاسفانه قادر به تغییر و تحول تو زندگی نبودم و با درگذشت پدر و مادرم به اوج تنهایی رسیدم . واقعا دارم دیوونه می شم تو رو خدا کمکم کنید
در این مورد حتما ” با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸