سلام.
سال89 زمانی که تازه وارد دانشگاه شده بودم با یکی از پسرای کلاس آشنا شدم. رفته رفته آشنایی ما زیاد شد دوست شدیم. بهم علاقمند شدیم. اعتمادمون بهم زیاد شد. تا جایی که باهم قرار ازدواج گذاشتیم. اشتباهم اینجا بود که خیلی زود اعتماد کردمو باور کردمو پذیرفتم ک باهاش ازدواج کنم. منو به خانوادش معرفی کرد. تا جایی که اصلا نمیتونستم ازش یک لحظه دل بکنم. اولین رابطمون با عذاب وجدانهای من شروع شد و با حرفهاش منو خام میکرد که من تو رو میخوام حکم شوهرتو دارم منم خیلی راحت میپذیرفتم چون واقعا میخواستمش. 3سال باهم بودیم تو این 3سال شاید یک سالشو قهر بودیم. ولی هرچند وقت باهم رابطه داشتیم. خلاصه اختلافات ما زیاد شد یک بار اون منو پس میزد یک بار من تا جایی که یه روز تو فصل امتحانات پایان ترم جوابمو نمیداد رفته بود پیش دوستمو گفته بود که میخوام باهاش کات کنم. منم خیلی عذاب کشیدم خیلی دیگه قانع شده بودم که همه چیز تموم شده. فکر نمیکردم دوباره بعد از چندین ماه بخواد برگرده. ولی برگشت گفت اشتباه کردمو حاضرم هرکاری بگی بکنم. ولی دیگه من نتونستم بپذیرمش چون بسختی فراموشش کردم. خطمو عوض کردم که دیگه هیچ اثری ازش نباشه و نشد. الانم بخاطر این موقعیتم خدا رو هزاران بار شاکرم چون حالم خوبه. پیش دکتر زنان هم رفتمو مشکلی نداشتم از لحاظ سلامت دختر بودنم. ولی چیزی که هست اینه که هرازگاهی بهش فکر میکنم التماساش خواهشاش واسه برگشتنش منو ناراحت میکنه. ولی وقتی با خودم فکر میکنم که تصمیم عاقلانه ایی واسه هردومون گرفتمو از هیچ نظر تفاهم نداشتیم خیالم راحت میشه. گاهی با خودم میگم نکنه منو نفرین کنه و نفرینش دامن منو بگیره. گاهی ام میگم اگه اون منو طلسم کرده باشه چی اونوقت چکارکنم آخه هرچی خواستگار واسم میاد به نحوی منصرف میشن با اینکه چیزی کم ندارمو دختر آرومی هستم. این افکار منفی مدام منو اذیت میکنه. لازمه بهش زنگ بزنمو حلالیت بطلبم؟ اونوقت اگه صداشو بشنومو اون خاطرات تداعی شه چی اونوقت چیکار کنم. کسی که تو این رابطه بیشتر اذیت شده منم. منم که با احساسم بازی شده با دخترانه هام بازی شده و اثیر هوا و هواس های اون شده. اون بود که ترکم کرد و بسختی فراموشش کردم و بعد یادش اومد برگرده و بگه بخاطر تو من قرص اعصاب میخورم موهام میریزه بیا برگرد. و من برنگشتم تا دوباره احساسم غرورم شکسته نشه. نمیدونم باید چکار کنم کمکم کنید لطفا.ممنونم