سلام به دوستای عزیزم .
خیلی داغونم بچه ها ….
بد دلمو شکونده.
شوهرم چند وقت پیش اومدو گفت میخواد واسه تعطیلیه عید فطر با دوستاش بره سفر به قول خودش اومده بود اجازه بگیره .گفت اطراف استان میخوان برن منم مخالفتی نکردم .
در حالی که دلم پر بود از اینکه توی این سه سال که دوسالش عقد بود ی سال عروسی ما فقط ی بار اونم با خانواده رفتیم سفر . توی این ی سالی که عروسی کردیم حتی ی دور هم منو نبرده بیرون تو شهر غریب. باورتون نمیشه ولی توی این سه سال شاید سه چهار بار دوتایی رفتیم بیرون اونم با اصرار و پیشنهاد من .
حالا اصلا اینا به کنار اینا به درک .
اخه دیگه چرا بهم دروغ میگه ؟؟؟؟؟ خیلی وقته میدونم با دوستاش برنامه شمال ریختن اما هر چی ازش میپرسیدم حالا قرار شد کجا برین میگفت هنوز معلوم نیست .پیامایی که رو گوشیش میومد رو میدیدم که واسه همچیشون برنامه ریزی کرده بودن ولی به من میگفت حتی تصمیم نگرفتیم کجا بریم .حتی واسه اطمینان از یکی از خواهرای دوستشم پرسیدم و اون گفت میخوان برن شمال ……فکر اینجاشو نکرده بود……..
تا امروز که اومد گفت یکی از شهر های اطراف استانمون میخوایم بریم و قطعیه .
نمیفهمم چرا اینقدر راحت به منی که خودش میگه عشقشم دروغ به این بزرگی میگه …. البته خیلی وقتا منو پیچونده و حقیقت رو به من نگفته ولی من هیچوقت رو خودم نیاوردم.
تمام زندگیش شده دوستاش حتی بخاطر دوستاش از چیزی که من میخوام میزنه ولی به خوشگدرونی با دوستاش میرسه .
به حدی رسیده که دیگهحس میکنم هیچ جایی تو زندگیش ندارم .هیچ ارزشی واسش ندارم . دیگه تحملم تموم شده واسه این همه گذشت این همه دیدن و حرف نزدن .
دیگه این دروغ اخری واقعا کلافم کرده نمیدونم چیکار کنم هنوز هیچی بهش نگفتم که حقیقتو میدونم حتی بد اخلاقیم نکردم و مثل همیشه باهاش مهربون بودم .ولی از درون دارم میسوزم .شما جای من بودید چیکار میکردید.
اونشبم که گفتم ی خورده خرید دارم به حالت سوالی نگام کرد و گفت تو خریداتو بذار واسه مهر الان نمیتونم .خیلی بهم برخورد چطور واسه دوستاش داره واسه من نداره . من خیلی قانع و کمخرجم ولی داره سو استفاده میکنه طوری که در اومد بهم گفت: واسه سفری که شاید با هم رفتیم با پولایی که تو جمع کردیم میریم چون من که پولی جمع نکردم .
دیگه ظرفیتم تموم شده طوری که دارم به جدایی فکر میکنم