با عرض سلام و خسته نباشید خدمت مشاور عزیز
بنده دختری 28 ساله ام با تحصیلات کارشناس ارشد از خانواده ای متوسط رو به بالا،متاسفانه بعد از اتمام درسم کار پیدا نکردم و در زمینه ازدواج نیز چون فعلا در خانه ای قدیمی زندگی میکنیم که ظاهر مناسبی نداره، و علیرغم اینکه از لحاظ ظاهر هم قیافه ام زیبا و اندامی متناسب دارم متاسفانه خاستگار مناسبی نداشتم، از لحاط روحی کاملا بهم ریخته بودم و داشتم افسرده میشدم تا اینکه با ی اقای دکتر اشنا شدم و ایشون گفتند که برا ازدواج میخان که با هم رابطه داشته باشیم،البته این اقا حدوده 9 سال از من بزرگترند ومنو تشویق کردن که برا دکترا بخونم . و از لحاظه ظاهر هم من خیلی بهتر از ایشون هستم،ی مدت از اشناییمون گذشت و باهم بیرون میرفتیم و با هم صمیمی شدیم و من ایشون رو دوست داشتم و ایشون ادم راحتی بودن،مدام دستم رو میگرفتن و بغلم میکردن و بوسم میکردن …و لب میگرفتن و من اولا اجازه نمیدادم و اون میگفت ما هم دیگه رو دوست داریم و اشکالی نداره و کار بدی انجام نمیدیم. دیگه این رفتارا بینمون عادی شده بود،خیلی ببخشید و عزر میخام تا اینکه اولین بار ایشون داخل ماشین و از طریق خوردن و لمس سینه هام منو ارضا کردن، و از من درخاست اورال سکس کرد و من ایشون رو ارضا کردم برای اولین بار توی عمرم آلت مردانه رو دیدم. تا اینکه ی بار برا خرید کتاب کنکور رفتیم بیرون و ایشون من رو بردن خونه ای که به گفته خودش خونه برادرش بود، اونجا هرچی من سعی کردم که جلوشو بگیرم متاسفانه من رو برد اتاق خاب و لباسای من و خودش رو کامل در اورد و باهم دیگه معاشقه داشتیم البته با حفظ باکرگی من(بدون هیچ دخولی)،اما هر دومون ارضا شدیم😔😔😔 و این کار ی بار دیگه هم تکرار شد، الان به ایشون میگم بیا با مادرم صحبت کن تا فعلا ی قدم در جهت علنی شدن رابطمون بردارم اما ایشون میگن فعلا شرایطش نیس و تو الان باید وقتت رو بزاری فقط برا دکترا و برای ازدواج وقت هست و….
البته از روزیم که با هم رفتیم تو خونه ایشون انگار نسبت به من سرد شدن و کمتر پیام میدن وهمش میگه خیلی گرفتارم
حس میکنم من بازیچه این اقا هستم و ایشون اصلا منو دوست ندارن و فقط میخان من براش پارتنر جنسی هستم.
الان علاوه بر جریحه دار شدن احساساتم متاسفانه پاکی و نجابتی که تا این سن داشتم رو حس میکنم از دست دادم و دست خورده شدم نمیدونم چکار کنم !!! بین عقل و احساسم موندم. نمیدونم چجور این رابطه رو ادامه بدم با قطع کنم از طرفی من عذاب وجدانی که دارم دیگه نمیتونم خاستگار قبول کنم چون فکر میکنم نسبت به طرف مفابلم نمیتونم صداقت داشته باشم چون نمیتونم این خطا رو بهش بگم.
چکار کنم تو رو خدا راهنماییم کنید
من بخدا شبانه روز کارم گریه شده
کمکم کنید
چگونه راضیش کنم که بیاد خاستگاری