با سلام و خسته نباشید.
ممنون میشم ،از تجربیات شما استفاده کنم.
من دختری 29 ساله و پزشک هستم.حدود 10 سال قبل،ترم دوم پزشکی،یکی از همکلاسیهای من آقایی نجیب،باایمان به من ابراز علاقه کردن.ایشون اونقدر منو دوست داشتن و رفتارهاشون تابلو بود(نه خارج از عرف) که خیلی سریع همه کلاس و حتی بچه های دانشکده و حتی سایر رشته ها،متوجه شدن و دایم منو برای ازدواج و قبول این شخص ترغیب میکردن.(عشق اون به من به سر زبونها افتاد)ولی تا چند سال،ابراز علاقه ایشون،غیرمستقیم یا از طریق واسطه بود.تا اینکه در سال چهارم،ایشون مستقیما ابراز علاقه کردن و از من خواستن تا اگه ایشون رو دوست دارم،منتظرشون شم تا ایشون بعد از یک استقلال مالی،برای ازدواج اقدام کنند.از اونجاییکه هر دوی ما پایبند به اصول اعتقادی هستیم،نه اهل دوستیهای نامناسب بودیم و شرایط هم جوری بود که شناخت بنده از ایشون کم و در حد یک همکلاسی معمولی بود و با توجه به طولانی بودن دوره پزشکی،ازشون خواستم تا قضیه رو رسمی کنن(زیر نظر خانواده)تا اگه تفاهم نداریم،همون اول عشقی هم شکل نگیره.ولی ایشون علی رغم وضع مالی نسبتا خوب پدرشون،اظهار میکنن که میخوان کاملا مستقل باشن و بهترین زندگی رو برام بسازن و اون زمان اقدام کنن…خیلی طولانیه،ولی بنده باهاشون مخالفت کردم.بماند که طی این چند سال تا فارغ التحصیلی،رابطه ما در نوسان بود و ایشون هر بار به بهانه ای سعی میکردن به من نزدیک شن و بفهمونن دوسم دارن.3سال هست که فارغ التحصیل شدیم،هر 2 طرحمون رو تموم کردیم،ایشون سال قبل تخصص هم قبول شدن(4سال باید بخونن) ولی من نه.هنوز به من علاقه دارن،ولی رابطه ما تنها ازطریق پیامکه،راستش من تو این چند سال خیلی از خواستگارامو هم رد کردم.ایشون رو دوست دارم ولی میترسم.خانوادم منو سرزنش میکنن و همش میگن منو سر کار گذاشته.میدونم هیچ آدم عاقلی این همه سال صبر نمیکنه.ولی از طرفی به علاقه ایشون به خودم ایمان دارم و اینکه دانشجوی تخصص ان و حقوق کمی میگیرن و نمیتونن اقدام کنن.اعصابم به هم ریخته،همش میترسم این انتظار خیلی طولانیتر شه و آخرشم به تفاهم نرسیم..چند ماهیه که پیامک ندادم(تنها راه ارتباطی ما) تا شاید رابطه تموم شه.ولی ایشون به بهانه های مختلف پیام میدن،گاها جواب هم نمیدم.واقعا گیج شدم.عقل میگه تمومش کن،تا همین حالاشم اشتباه کردم.ولی احساسم میگه نه صبر کن،ارزش داره،پسر خوبیه،آینده داره…تو این 10 سال حرف یا رفتاری مبنی بر خدای نکرده سو استفاده،ناپسند و..نزدن و حتی منو ” تو ” خطاب نکردن .هنوز کسایی که ما رو میشناختن،باورشون نشده ما ازدواج نکردیم،همه فکر میکنم من جواب منفی دادم یا سخت میگیرم…از کسی هم نمیتونم بخوام تا واسطه شه و بپرسه،چون همکلاسیهام خیلی حسود بودن..
در ضمن ما هم سن و همشهری هستیم.
ممنون میشم نظرتون رو بدونم..راستش اونقدر ذهنم درگیره که نمیتونم واسه درس خوندن تمرکز کنم و هر بار خواستگاری هم میاد عزا میگیرم.من خودم همیشه به همه کمک میکنم و یا مشاوره میدم ولی خودم بدجوری گیر افتادم.
به نظرتون حتی همون رابطه محدود اس ام اسی رو هم تموم کنم…؟؟
ببخشید خیلی طولانی شد.
ممنون از لطفتون.