عشق دوطرفه و تکذیب آن از طرف دختر
سلام.
من پسری هستم 16ساله(مهدی) از تهران . من قصد دارم سال بعد برای سال دوم به هنرستان رفته و یکی از بهترین نوابغ رشته ی کامپیوتر شوم .
عموم دو تا دختر داره که یکیشون (سحر)(28ساله)با یک پسر واقعا گُل ازدواج کرده و یکی دیگشون (فاطمه)(14ساله)(من عاشقشم) مجرده.
کل فامیل مذهبی به جز پسر خاله بابام
پسرِ مذهبی فامیل : منم دخترِ مذهبی فامیل : فاطمه
و اما بدبختی من :امسال خانواده ی ما با خانواده عموم رفتیم مشهد خونه عمم (خودشون اونجا نبودن)
وقتی اونجا بودیم متوجه شدم رفتار فاطمه با من تغییر کرده (عاشقم شده) چند مورد از رفتار هاش رو مینویسم ببینید
1. (من آهنگ محسن یگانه خیلی دوست دارم و گوش میدم) هرموقع می رفتیم خونشون وقتی آهنگ میزاشتم میگفت: قطع کن اون اصوات جهنمی و آتشین رو
(تو دلم میگفتم چشم) به خودش میگفتم باشه بعد خاموش میکردم. اما تو مشهد به من گفت : هرچی آهنگ داری برای من بولوتوث کن ( جالب این جاست که به من گفت : اونایی که دوست داریو بگو که منم اونارو بیشتر گوش کنم)
2.یک بار (مامان من،بابای من، بابای اون) رفتند حرم (من،اون،مامان اون) موندیم خونه . مامانش داشت نماز میخوند ،من و فاطمه هم نمازمون رو خونده بودیم داشتیم فیلم میدیدیم که متوجه شدم با یک لبخند عاشقانه(با فاصله ی 30 سانت) خیره شده به من . تا نگاش کردم سرشو چرخون سمت تلویزیون . تا دوباره تلویزون را نگاه کردم نگاه کرد به من(از تو آینه ی بالای تلویزیون دیدمش داره بازم منو نگاه می کنه.)
3. قبلا منو با لحن معمولی مایل به خشن منو صدا میزد(مهدی) اما دیگه با لحن دخترونه و با عشوه منو صدا میزد(مهدیییی) البته فقط بحث اسم نبود کلا خیلی از کلمات رو دخترونه و با عشوه میگفت .
4. همه جا خودشو جلوی من ظاهر میکرد و از هر بهانه ای استفاده میکرد تا بتونه بیشتر با من حرف بزنه.
5. هر پیشنهادی میدادم سریع قبول میکرد و برای من بی حوصله و بی وقت نبود.
6. بعد از دو سه روز شروع کرده بود سوالاتی از من میکرد راجب(خودم،تصمیمات آیندم، علایق و تنفراتم،وغیره…)بعدش ی کار میکرد که خودشو بامن متفاهم جلوه بده
(فاطمه جونشم در بیاد دروغ نمیگه اما نمی دونم چی شد برای اینکه خودشو با من متفاهم نشون بده از دروغ استفاده کرد.)
7. تا زمانی که ازم پرسید بزرگ ترین آرزوت چیه . من اول تفره رفتم و گفتم اگه آرزومو بهت بگم دیگه به آرزوم نمیرسم. اما بعد کلی خواهش (منم خنگ) بعد کلی فکر کردن فهمیدم که باید نامه بدم(بد ترین راه) اما نمی دونم چی شد همین که خواستم آخرای شب نامم رو بهش بدم مامانش ما رو دید.(من تونامم فقط نوشته بودم که آرزوم رسیدن به تو هست با چند تا اصتلاح عاشقانه (عزیزم، خوشگلم،جیگرم)
تا اینکه فرداش مامانم اومد نصیحتم کنه ( خب شما بهتر میدونید آدم حاظر همه چیو بگه اما نصیحت راجب عشق نشنوه) منم همه چیو گذاشتم کف دست مادرم.
اونم که بدش نمیومد فاطمه بشه عروسش سرزنشم کرد و گفت: چرا این کارو کردی؟
به هر حال تا فردا شد که قرار بود بر گردیم و دیدم رفتار عمو و زن عموم با من خیلی بد شده
فاطمه هم با بغض و عصبانیت نیگام میکرد حتی بد تر از قبل
(آخه اون همه عشق یکدفه کجا رفت)
وحالا….. بعید می دونم دیگه بعدا اجازه خواستگاری به من بدن
(((یعنی از اون موقع تا همین الان که شما دارید اینو میخونین شبی به من نگذشته که بدون(فکر،گریه،بغض) خوابم ببره .
راستی کل فامیلامون(چه مادری ،چه پدری)همدان زندگی می کنند اما ما تهران .
کمک کنین ، نه اصلا فحش بدین ولی نگین که باید فراموشش کنم.
تورو خدا کمممممممممک .
سلام.ببین پسر جان من به دوس داشتنت احترام میزارم اما این فقط یه حسه رهگذر هست چون تو اونو جلوی چشمات دیدی و با اولین لبخند وعشوه دختری به خودت یک حس دوست داشتن بهش پیدا کردی ک اسمش رو گذاشتی عشق.پسر از سن ۱۵ تا ۲۶ سالگی و دختر از ۱۳ تا ۲۱ سالگی زیاد عشق عوض میکنند پس مواظب باش زندگیتو بر پایه یک نگاه و لبخند نابود و زجر آور نکنی.
صبر پسشه کن
سلام
خیلی ببخشیدا ملی مثل اینکه شما همینجوری سرسری مطلب منو خوندی
جناب آقای یونس خان اون زمان که من عاشقش شدم اصلا از این ادا اصولا نداشت . من عاشق خودش شدم نه عاشق عشوه هاش بعدشم من تا حالا دختری که با عشوه خیلی زیاد باهام حرف بزنه زیاد دیدم .. اما عاشقش نشدم احساس رهگذرم خودت داریو…….. ی چیز دیگت که این جا زشت بگم
قرار شد شما مشاوره بدسن که چجوری دل خودشو مامان بابشو به دست بیارم نه اینکه راهکار بدین واسه خودم
سلام.حرفات کاملا قل درک بود.به نظر من به خاطر اشکار شدن عشقت خودتو سرزنش نکن.اما به عموت و زن عموت وحتی دختر عموت یکم فرصت بده.بذار جو اروم بشه و روابطتون به حالت عادی برگرده.اعتماد عموتو جلب کن.اگه خواهر داری بعد یه مدت بذار اون با دخترعموت صحبت کنه.یه درصد احتمال بده شاید عشقت یه طرفه بوده.
در جواب مهرسا : اولا خانواده ما کلا چهار نفره
من
بابام
مامانم
داداشم(۹ساله)
خواهر ندارم
اصلا فرض میکنیم عشقم یک طرفه بوده حالا من چه قلتی بکنم
اگه برا خلاص شدن از دست من بخان شوهرش بدن که من بدبخت میشم
به قران خود کشی میکنم
توروخدا یکی یک راهکار درست و حسابی بده من دیگه واسم اشک نمونده
سلام
فکر نکنین دیوونم
دارم این کارو میکنم تعداد نفرات بیشتری جواب بدن
خوب اینم یک راهه دیگه
لطفا داستانم رو بخونین وکمکم کنید
من باهوش تر از یک سایتم
هههه
گفتم که من خیلی زرنگ ترم از یک سایت
سلام اگه فکر میکنین من دی وونم پس الان تو ایت سایت چیکار میکنم
ببخشیدا ولی میخواستم فضای بیشتری رو برای پست خودم اشغال کنم که تعداد بازدید کننده گان زیاد بشه
اخه دیگه برام اشک نمونده
تورو خدا کمک
دارم کمکم دیوونه میشم
.
.
.
.
راستی کسی که پست منو خوندی من شماره عشقمو دارم ولی اون شماره منو نداره به نظرتون با این شماره چیکار باید بکنم
یا میگین که وعض رو نباید خراب تر کنم هااااا؟……
جون هرکس دوست دارید جواب بدین
به خدا دارم میمیرم
اگه واقعا انقد دوستش داری خب چرا محکم تر قدم برنمیداری؟مگه ضعف یا مشکلی داری که نمیتونی خودتو ثابت کنی؟خانوادتم که راضی ان.فامیلم که هستین.زنعموت لابد چون دخترش کوچیکه ناراحت شده.داداش خودتو بهشون ثابت کن که بفهمن هیشکی دخترشونو قد تو دوست نداره و نخواهد داشت.ولش نکنیا.
نه بهش زنگ نزنی ها.با خونوادت باید پا پیش بذاری.اگه به دخترعموت زنگ بزنی مامانش بیشتر کفری میشه اگه بفهمه که.خیلی ها هستن تو سن تو ازدواج میکنن اونم دختر عمو پسر عمو.البته با حمایت خانواده ها.
تنکیو وری ماچ
از نظرت ممنونم
(در جواب ST)
البته قربون هرکی نظر میده من برم
(البته هر نظری به جز اینکه فراموشش کنم)
ترو خدا
سلام
من دیوونه نیستم ولی الان که نگاه میکنم میبینم نظارات جدید همه منم
اگه فکر میکنین من دی وونم پس الان تو ایت سایت چیکار میکنم
ببخشیدا ولی میخواستم فضای بیشتری رو برای پست خودم اشغال کنم که تعداد بازدید کننده گان زیاد بشه
اخه دیگه برام اشک نمونده
تورو خدا کمک
دارم کمکم دیوونه میشم
کمکم کنییییییییییییییییییییییییییید لطفااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
ببین عزیزم تو واسه این حرفا خیلی جوونی میدونم مرد شدی و بزرگ شدی اما به خاطر شان خودت و خونوادت و همینطور عموت بذار هر دو تاتون بزرگ شید و بعد اقدام به خواستگاری کن تا اون موقع هم شما هم خدمت رفتی و هم دانشگاه و یک کار خوب پیدا میکنی انشااله، بعدشم نگران نباشید الا نکه عصر بربریت نیست که دختر ۱۴ ساله رو به خاطر یک نگاه پسر عموش شوهر بدید اونا به سعادت دخترشون فکر میکنند، الان به جای گریه بهتره به درس ها و امتحانات برسی و آینده ای زیبا برای خودت و همسرت بسازی پس لطفا قوی باش مثل یک مرد واقعی آیندتو بساز آفرین
سلام برادر من
من تو سن ۲۸ سالگی همین چند ماه پیش دیونه وار عاشق یه دختر شده بودم که همکارم بود، اون هم مدام رفتارهای محبت امیز از خودش نشون میداد ولی انکار می کرد همچی رو، اگه یک روز نمیدیدمش دیونه میشدم، اما اون انکار میکرد عشق رو و سعی میکرد ثابت کنه که دوسم نداره، اخرشم سر یه ماجرا کادومو پس فرستاد و همچی بهم خورد چهارماه میگذره از اخرین باری که دیدمش عین تو هر شب کارم شده بود گریه کردن و سوختن که چرا از دستش دادم ولی کاری نمیشد کرد و اونقدر صبر کردم تا بتونم فراموشش کنم، و شاید تازه از سرم افتاده باشه
اما در مورد شما امیدوارم که برعکس این موضوع باشه و اونا قبول کنن، عجله نکن و با سیاست پیش برو و سعی کن اول دل مادرشو بدست بیاری، ولی جدا از احساسات به فکر مشکلات زندگی بعد از ازدواج هم باش که خدای نکرده گریبان گیر نشه و پشیمانی ببار نیاره
سلام درجواب
اولا من یک چیز راجب خودم بگم که:من سربازی بهعلت جانبازی بابام معافم
دوما مگه من میخوام الان ازدواج کنم من میخوام حوادث رو جوری به نعف خودم بچرخونم که بعدا اگه رفتم خواستگاری بتونم جواب مثبت بگیرم
دارم از همه دوستای گلم مخصوصا مشاوری که اصلا نظر نمیده خواهش میکنم منو درباره موارد زیر راهنمایی کنند
۱ . چه جوری خودم تا زمان مناسب نگه دارم که نمیرم
۲ . چه جوری یواش یواش روابط رو بهبود بدم
(((((راستی من رابطه ام با مادرو پدرم اصلا خوب نیست ولی اونا با هم خیلی خوبن احساس اضافی بودن نه تنها در خانواده بلکه در کل دنیا می کنم)))))در این مورد هم کمک
راستی هرچقدر دلتون میخواد بنویسید من از خودن مطالب شما قلبم ارووم میشه .
هر چه بیشتر لطفا
راستی پست های دیگران که در جواب مطلب من دادن و منم جوابشون رو دادم رو هم نگاه کنید بعد برای من پست بزارین
نوکرتونم
بااااااییییی
دوست گرامی اگر خدمت سربازی هم نرید آیا نمیخواید کسب و کاری برای رفع نیاز های یک زندگی مشترک داشته باشید؟
آیا نمیخواید تحصیلات دانشگاهی داشته باشید که در آینده بتوانید فرزندان خوبی به جامعه تحویل بدید؟
آیا تا به حال پسری را دیده اید در سن ۱۶ سالگی ازدواج کرده باشد؟
از شما بیشتر توقع دارم یکیم با خودتون به آبنده و زندگی مشترک و دردسرهایش فکر کنید
در زندگی عشق کافی نیست نیست نیست
در جوابnina1182
یک بار گفتم یک بار دیگه هم میگم من نمیخوام الان باهاش ازدواج کنم
حداقل ۷ ۸سال دیگه بعدشم بهقول خودت کدوم پسری توسن۱۶سالگی ازدواج کرده که من بخوام فکر کنم که دومیش باشم من باید درسم رو بخونم دانشگامو برم شاغل بشم بعدا فکر ازدواج با عشقم باشم
بعدشم هرکسی مخصوصا شما که میخواد کمکم کنه لطفا فقط در مورد مظالب زیر
۱ . چه جوری خودم تا زمان مناسب نگه دارم که نمیرم
۲ . چه جوری یواش یواش روابط رو بهبود بدم
(((((راستی من رابطه ام با مادرو پدرم اصلا خوب نیست ولی اونا با هم خیلی خوبن احساس اضافی بودن نه تنها در خانواده بلکه در کل دنیا می کنم)))))در این مورد هم کمک
سلام اقامهدی.من مطلبتوخوندم ونظرم اینه..عشق به سن وسال ورتبه ومقام وشرایط واینااصن ربطی نداره یه حسیه که اگه نابش بیادتوقلب ادم خیلی چیزارومیتونه هم عوض کنه هم دگرگون..پس بنظرم اول مطمعن شوازخودت که یه حس ناب وواقعی داری بهش..به اینکه رسیدی بعدش محکم قدم برداروازعشقت دست نکش..چون بعدهافقط حسرت میخوری..سعی کن که فعلاتااوضاع اروم میشه کاری نکنی وخودتودردسرسازنشون ندی…باارامش بروجلو…اول خانواده رونظرشونوجلب گ
کن وبامادرت سعی کن اوکی باشی..همه چی ایشا..اروم وخوب میره جلو..اصن فراموشش نکن الان دیگه عهدقجرکه نیست
اقا مهدی از سر زدن زیادت به اینجا معلومه ه خیلی دوسش داری ولی این کافی نیست.من هم دو تا از پسر خاله هام ازم خواستگاری کردن با اینکه یکیشون کارمند بانک بود ولی باز خانوادم مخالفت کردن اخه من اون موقع خیلی بچه بودم تازه اول دبیرستان بود و مامان و بابام کلی نقشه و رویاهای جور واجور واسه ایندم کشیده بودن مثلا قرار بود دکتر شم ولی حالا دانشجو معلمم هستم بازم خیلی بد نشد حداقل شغل دارم از طرفی من اون موقع اصلا تو فاز ازدواج نبودم و بدم می یومد از این چیزا حتی وقتی شنیدم زن همسایمون از من برای پسرش خواستگاری کرده تا دو سال باهاش سلام علیک نکردم تا اینکه پسرش زن گرفت بیچاره الانم با حسرت منو نگا میکنه. اینا گفتم برا اینکه بدونی بلاخره مامان وبابای دختره هم دنبال یه مورد خوب واسه دخترشون هستن کسی که شغل درستی داشته باشه از لحاظ سنی به پختگی لازم رسیده باشه. شما چه توقعی داری تازه ۱۶ سالته نکنه انتظار داری از همین فردا دست دخترشونو بذارن تو دستت؟ هان؟ باز بجای اینکه اینجا بیای سر بزنی از کسی که واقعا تخصص داره سوال کن اینجا هر کس براساس تجربه ی شخصیش یه چیزایی میگه که مممکنه خیلی علمی و درست هم نباشه مثلا حتی نظر خودمن. موفق باشید