با سلام و خسته نباشید..قصه ام یکمی طولانیه ولی خیلی خلاصه میگم….من بیست و شیش سالمه و از سال هشتاد ونه وارد یه عشق یه طرفه شدم..قبلا هیچ وقت نه به مردی علاقه مند شدم نه هیچ رابطه ای با جنس مخالف داشتم..تا اینکه مهدی رو دیدم..از همون اول واسم دست نیافتنی بود..حس میکردم خیلی ازش فاصله دارم….چند ماه بدون اینکه بفهمه نگاش میکردم و دوسش داشتم تا اینکه یه روز ناخداگاه بعد دیدنش دستم رفت سمت قلبم و اون به این حرکتم مشکوک شد…بعدش سعی کردم به بهونه اینکه دانشجو ارشد بود به هوای تحقیق و جزوه بهش نزدیک بشم که خُب به هر دلیلی نتونستم ..و ارتباطمون فقط در حد سلام و علیک و احوال پرسی بود..بعد فارغ التحصیلی تلفنی تماس گرفتم و گفتم دوسش دارم یه بار هم حضوری حرف زدیم..تو این دو سال از طریق شبکه های مجازی گاهی از احوال هم خبر میگرفتیم..تا چند وقت پیش که دیگه دلم طاقت نیاورد و بازم گفتم دوسش دارم..ولی در کمال تعجب دیدم اون اظهار بی اطلاعی میکنه و میگه نمیدونسته دوسش دارم و اصلا قضیه تماس دو سال قبل رو یادش رفته با اینکه یادشه حضوری با هم حرف زدیم ولی یادش نیست چرا با هم ملاقات داشتیم و چیا گفتیم…در ضمن اون ده سال ازم بزرگتره..همیشه هم با من خوب و مهربون برخورد کرده..فقط میخوام بدونم اون واقعا همه چیزُ فراموش کرده یا به زبون بی زبونی میخواد به من بگه این عشق یکطرفه رو فراموش کنم