با سلام اول از همه بگم معذرت من یکم بیشتر توضیح میدم شاید کلافتون کنه ولی میخوام کامل جریانو بدونید…من دختری 21 سالم که الان 3ماه هست که با یه اقا پسر 26 ساله اشنا شدم به گفته خودش که از همون اول میگف خیلی دوسم داره و عاشقم شده و الانم همینطوره رفتارا و حرفاشم تا همی الان همینو گفته همین اولم بگم که منم دوسش دارم بهش علاقه دارم اون اول یه روز یه جا نشستیم حرف زدیم گفت که میشه ازت خواهش کنم به مادرت این رابطمونو بگی که اجازه نده برات خواستگار دیگه بیاد قول میدم تا یک سال شرایطمو درس کنم(ایشون کار دارن ولی اینکه خونه و…نه و من چیزی راجع به شرایطش بهش نگفتم که مثلا خونه نداری یا…اینا حرف خودش بود) و بیام منم با توجه به اینکه تو خانوادم اینجور مسایل پذیرفته نیس گفتم نه نمیتونم بگم که با کسی در ارتباطم این مسله همینجا تموم شد تا اینکه تقریبا یه ماه از اشناییمون میگذشت که یه خواستگار با شرایط خوب برا من پیدا شد که من بهش گفتم تو از رابطمون چقد مطمعنی؟چقدمطمعنی که منو میخوای یا هرچی بهش گفتم فکرم بهم ریخته بهم باید تکلیفم مشخص بشه یه جواب درس حسابی بده تا منم ببینم باید با خواستگارم چیکار کنم؟که اون دقیقا در جواب این اس ها رو بهم داد(اول اس داد که=مطمعن مطمعنم از بابت خودم ولی تقدیر و سرنوشتم هست بهشون اعتقاد دارم..اس دوم=نمیتونم ب تو بگم صددرصد باید تو ب پای من بمونی دیگه به کسی جواب ندی از الان نه تو میتونی به من قولی بدی که تا وقتی شرایطم جورشه پام میمونی نه من از الان میتونم بگم زندگیتو به خاطر من حدر کن خاستگارای خوبتو رد کن چون از فردا هیچکس با خبر نیس ولی تا اونجایی که عقل تایید میکنه ادم باید ب پای عشقش بمونه چون همدیگرو کامل نشناختیم و هم شرایط هردومون حالا تو رو نمیگم خودم یه سال مونده تا شرایط ازدواج داشته باشم..اس سوم=از قول دادنو از قبل ب کسی وعده چیزیرو دادن که هنوز واس خودمم مشخص نیست دوس ندارم.میتونم الکی بگم اره بابا ب پام بمون بعد یه مدت دس به سر کنم الکی بگم دوست ندارمو فلان پس بدون همه چیرو عقل منطق تصمیم میگیره) اینا دقیقا حرفایی بود که یه ماه پیش زده شد که من اون خواستگارو رد کردم بعد 20 روز از اون ماجرا بازم یه موردی پیش اومد گف اشکال نداره برو پیش مهمونا کاریت نباشه ولی منم گفتم انگار تو از خداته و اینا گفت چیه مگه برا دختر هزار تا خواستگار میاد میرهو حرف دقیقا همونجا تموم شد و اخرین بار همین دوروز پیش بود که دوباره یه خواستگار دیگه پیدا شد که من فقط اطلاع ادم اونم گفت مبارکه لباسای قشنگ بپوش که من زودی بحثو عوض کردم اینم بگم که به غیر این مسله که گفتم رابطه ما خیلی خوبه و تاجایی که از خونوادش میدونم با خونوادم سازگاره تو رابطمون دوس داشتن و عشق همراه با احترام و ارزشی که متقابل برا هم قایلیم فقط اینطوری عادی برخورد کردنش باموضوع خواستگارام منو نگران کرده که نکنه تاحالا الکی گفته دوست دارم و تظاهر بوده و قصدش فقط دوستیه؟؟!بعد اون ماجرا هم چندین بار گفته که دوسم داره و گفته یه وقت فکرنکنی تورو واسه هوس میخوام اینا من فقط تو روبه خاطر خودت میخوام گفته که تو مال خودم میشی و اینا فقط وقتی حرف خواستگار شده این حرفا زده شده که البته همین چندکلمه ای که گفتم نه بیشتر نه کمتر…حالا میشه راهنماییم کنید؟!(به خاطر حجم بالای متن عذر میخوام مجبور بودم که توضیح بدم)