لطفا کمکم کنید
27 ساله با مدرک فوق لیسانس و متاهل اهل تهران و کارمند هستم با پسری 24 ساله دیپلم و اهل …. ازدواج کرده ام. قبل از ازدواج قبول کردم برای زندگی شهرستان بروم حق سکونت را هم نگرفته ام اما به دلایل مختلف 2سال در تهران زندگی کرده ایم. طی این 2سال دعوا و تنش های زیادی سر این مسئله داشته ایم تا اینکه 30 مهرماه 93 با توافق من اما از سر اجبار و فشارهای روانی دعواها وسایل و زندگی را به شهرستان منتقل کرده است ایشان طی این 4ماه بیکار بوده(کاری پیدا نکرده است.) با وجود اقساط بسیار زیاد ماهانه.و هرچه اصرار و التماس کردم حاضر به بازگشت نبود فقط به این بهانه که اول ازدواج من قول داده ام برای زندگی به شهر ایشان می روم و ایشان حق دارد کنار خانواده اش زندگی کند،. من طی این ماه ها به بهانه عدم رضایت محل کارم تا پایان سال برای استعفا،تهران و پیش مادرم زندگی می کنم. ما از نظر فرهنگی،تحصیلی،خانوادگی خیلی با هم متفاوتیم و در واقع هیچ یک از قواعد ازدواج صحیح را رعایت نکرده ایم. الان ایشان میگوید تا پایان بهمن کاری دولتی قرار است برایش جور شود اگر جور شد من باید بروم و در صورت درست نشدن کار ایشان می آید.
اما من بعد از 2سال کشمکش،از بین رفتن حرمت ها،4ماه تنها زندگی کردن من و مسئولیت همه زندگی با مخارج و اقساط و یکدندگی ایشان،بعلاوه اخلاقیات بد مثل توهین و تهمت و شکاکی و بددهنی،ترجیح خانواده اش به من و… تصمیم به جدایی گرفته ام اما با توجه به شرایط بعد از طلاق با توجه به دید مردم از یک مطلقه سر 2راهی گیر کرده ام.به علاوه که جفتمون عاشق هم هستیم اما مغرور و لجباز
نمیدانم چه کاری درست است؟ماندن و زندگی کردن که شاید مجبور شوم یک عمر بسوزم و بسازم یا جدایی و تنها شدن و مواجه شدن با مشکلات طلاق با وجود مخالفت خانواده ام برای طلاق
ما دوست بودیم وبعد از3سال اصرار موافقت خانواده ها را برای ازدواج گرفتیم.
خب اول از همه تکلیفتون رو با خودتون و حرف مردم مشخص کنید به قول خودتون اگر قراره یک عمر بسوزید و بسازید پس تکلیفتون کاملا” مشخصه که چه تصمیمی باید بگیرید … در این مورد از نظرات خانواده و مشاوره استفاده کنید … شما باید چشم انداز زندگی آینده خودتون رو ببینید و درک کنید که ازدواج یک مسئله شخصیه و طلاق یک مسئله دوطرفه … پس در این مورد خوب فکر کنید
سلام مشاور عزیز، ممنون از راهنماییتون
مشکل من اینجاست که نمیتونم تصمیم نهایی بگیرم.از یه طرف خیلی همسرمو دوست دارم خوبی هاشم خیلی زیاده در برابر اخلاقای بدش که خیلی هم آزارم میده در مقابل خودمم اخلاقای بدی دارم که مشکلاتمونو تشدید میکنه یعنی همه مشکلات ما تقصیر اون نیست. از طرف دیگه من واقعا وابسته به خانوادمم باید حداقل هفته ای ۱بار ببینمشون.و اینکه نمیتونم از موقعیتم،کارم و شهرم دل بکنم برم شهرستان.نمیتونم با فرهنگ اونجا سازگار بشم تو ۳سال عقد و عروسی کلا ۳۰ روز هم اونجا واسه مهمونی نرفتم.میترسم به خاطر عشقم و زندگیم ادامه بدم دووم نیارم و ۲سال دیگه با یه بچه تصمیم امروزمو عملی کنم که خیلی دیره.اونوقت دیگه همه موقعیتامم از دست دادم.الانم اونجا کار دولتیش درست شده این رفتن من حداقل تا ۳۰سال برگشت نداره.
۲سالی که تهران زندگی میکردیم مشاوره هم رفتیم اما واقعا تاثیری نداشت.باز هرکدوممون لجبازی کرد.
اینم بگم من تا قبل از این همیشه توی همه مسائل نسبت به هم سن های خودم جلوتر بودم. همیشه توی زندگیم دویدم،رفتار و تصمیماتمم طوری بوده که نذاشتم مشکلی واسم پیش بیاد که شکست بخورم.الان به این حس رسیدم که انتخاب همسرم و ازدواجم بزرگترین و تنها اشتباه زندگیمه.حس میکنم به ته خط زندگیم رسیدم
من فوقالعاده حساسم کوچکترین مشکل منو از پا در میاره.
میترسم از عواقب ادامه این زندگی و می ترسم از عواقب طلاق
دوست عزیز اگر واقعا” فکر میکنید این ازدواج اشتباهه و نمیتونید شرایطشو تحمل کنید پس راهی بجز جدایی نخواهد ماند ..به قول خودتون تصمیم امروز بهتره از تصمیمی که در چندسال دیگه و با یک بچه گرفته بشه …در این مورد با خانواده مشورت کنید تا بتونید تصمیم قطعی خودتون رو بگیرید …به هرحال شما در زندگی شهرستان زندگی تازه و جدیدی رو تجربه خواهید کرد و شاید تصورات امروزتون از بین بره ولی کسی از فردای خودش خبر نداره و باید همین حال امروز ملاک تصمیم گیری و انتخابتون باشه
با سلام.
بايد اول ازهمه بهت بگم توكه نميخواستي بري واسه چي قول دادي بري شهرستانشون زندگي كني. بعدشم كسي كه عاشق همسرش باشه هرجايي كه اون باشه بايد بره توبايد ببيني كجا واسه ادامه زندگيتون ازهمه لحاظ مثلا درآمد وپايداري زندگيتون بهتره. من هم از خانوادم دورم تهران زندگي ميكنم حدود۷ساعت فاصلمونه باخانوادم.عشقم وقتي اومد خواستگاريم (شناختي ازقبل نداشتيم)بهم گفت دوست دارم بيام اينجازندگي كنم ازتهران خوشم نمياد(اينم بهت بگم هردومون از يه شهرستانيم فقط اون از دوران۱۸سالگيش اومده تهران زندگي كرده)منم خوشحالترشدم اين حرفشو شنيدم(قول نداد ها)هنوز توعقد بوديم كاراي انتقاليشو انجام داده بود بعد يه شب اومد گفت ما خونمونو نميبريم شهرستان؛گفتم واسه چي گفت با چند نفرمشورت كردم گفتند خوب نيست كارت اونجا نميچرخه.من خيلي ناراحت شدم ازهمه بيشتر مادرم چون خوشحال بود كه پيش خودشون زندگي ميكنم كه اينجوري شد.
ولي با خودم گفتم اگه شوهرم اينجا كارش بهتره و زندگيمون اينجا بهتر سروسامان ميگيره باشه من دلتنگي رو تحمل ميكنم.من خيلي دلتنگ خانوادمم اونهاهم همين طور فقط از خدا ميخام بابام اينا خونشونو بيارن نزديك ما.
يكي از مواردي كه زندگي رو تلخ ميكنه لجبازيه؛تو زندگي نبايد لجبازي باشه مرد غرور داره تو بايد كوتاه بياي واگه ميتوني به قولت عمل كن برو اونجا خوب وخوش باشوهرت زندگي كن هرچند وقتي هم برو خانوادتو ببين و اونارو بگو بيان ديدنت.اگه عاشقشي نبايد اين حرفو بزني زندگيتو با اين چيزا خراب نكن به شرط اينكه تا آخر باعشقت عشقولانه زندگي كني؛وگرنه اگه زندگيت بي عشق ومحبت باشه بي فايدست.
يكم بيشتر فكر كن و اگه دوس داري جوابمو بده.
سلام فهیم جان ممنون از راهنماییت
میدونم که اشتباه کردم قول دادم شاید اگه میگفتم نمیام اصلا این ازدواج اتفاق نمیفتاد ولی کاریه که شده الان باید حلش کنیم.
شما از شهرستان اومدی تهران یعنی سمت رفاه بیشتر برای موقعیت کاری بهتر همسرت اما همسر من میخواد از این کلان شهر بره توی شهرستانی که از هرلحاظ خیلی عقب افتاده تر از شهرستان های دیگه است چه برسه به تهران.بعلاوه اینکه اینجا من شرایط کاریم خیلی خوبه اونم کارش خوب بود و الان ۴ماهه که رفته اونجا بیکاره.اول گفت تاآخر بهمن واسه کارش صبر کنم بعد گفت کاردولتیش اونجادرست شده اما باز اومده میگه تا آخر اسفند درست میشه تحمل کنم.
اینکه بخوام همه موقعیتامو از دست بدم واسه هیچ و پوچ فکر میکنم کار درستی نیست.
از یه طرفم همسر من خیلی بد اخلاقه که اینم از خصلتهای آدمای اون مرز و بومه و مشکل دیگه اینکه خانواده همسرمو اصلا نمیتونم تحمل کنم فوق العاده آدمای فضول و دخالت کنی هستن و همسرمم تو جناح اوناست اگه سر منو ببرن میگه حق دارن.
الهه جان اختلاف فرهنگی یکی از مشکلات شماست. من وقتی با همسرم ازدواج کردم با اینکه توی یک شهر و با یک فرهنگ بودیم بعد مدتی دیدم چقدر با ما فرق دارن، کاملا درکت میکنم. اما اگه شوهرتو واقعا دوست داری مطمئن باش یکم که کوتاه بیای و ببینه حاضری براش از چه چیزهایی بگذری(رفاه، شغلت و نزدیکی به خانوادت) کم کم میاد طرف خودت.میبینی که اولویت زندگیش خودت میشی نه خونوادش. اگه دوستش نداری و میبینی که اخلاقهاش همیشگیه(نه بخاطر لجبازیهای خودت و قولی که بهش عمل نمیکنی)اونوقت مسئله متفاوته.
موفق باشی
سلام عزيزم يه كارديگه اي هم هست كه ميشه انجام داد: يه روز خودتون دوتايي يه جاي خلوت كه خانواده شوهرت نفهمند باهاش صحبت كن بگو ميخاي بريم يه جاي ديگه زندگي كنيم (نه شهرستان توباشه نه تهران من باشه)فقط جايي كه از خانواده شوهرت دورباشيد چون وقتي دخالت كسي نباشد وخودتون دوتايي باشيد زندگي بهتر ميشه وبعد ميتوني تو باخوبي ومحبت زياد اونو شرمنده كني. يه سوال: شوهرت از اول بداخلاق بوديا با حرفاي خانوادش بداخلاق شد؛اگه به بعد شده ميتوني خوت درستش كني(با محبت).بعدشم مگه ازكدوم شهرستانيند؟؟ اون روشي رو كه گفتم اگه دوس داري انجام بده؛مگه شما اول عاشق هم نبوديد اگه ميدوني اون هنوز دوستت داره اين راهم انجام بدي بد نيست چون دوري باعث ميشه دخالتي ديگه نباشه وهميشه كاراتون با مشورت خودتون باشه.
اگه نميتوني به هيچ وجه باهاش زندگي كني و برات سخته ادامه بدي برو ازش جداشو چون به بعد ديگه با يه بچه هم براي خودت سخته واز همه مهم تر واسه اون طفل معصوم.
سلام
خرم آباده شهرستانشون
اوایل همین پیشنهاد دادم گفتم بریم اراک وسطه، به هر دو خانواده نزدیکیم یا مشهد یا اصفهان یا یه کلان شهر اما فکر کرد لج کردم. ذاتا آدم بد اخلاقیه اما دخالتای بیش از حد خانوادش مشکلاتمونو بیشتر کرده بدتر از همه اینکه خانوادش مثل خدا میمونن واسش هرچی میگم دخالت میکنن نمیفهمه و ازشون حمایتم می کنه.
من و همسرم عاشق همیم و تنها چیزی که مارو کنار هم نگه داشته همین عشقه والا هیچ نقطه مشترکی نداریم
سلام.من هم همین مشکل رو دارم.۶سال قبل با عشق با همسرم ازدواج کردم خودم اهل یه کلانشهرم وشوهرم اهل یکی از روستاهای استان خوزستانه.قبل از ازدواجبهش قبول کردم که بعلت شرایط شغلیش به یکی از شهرهای دورافتاده و محروم کرمان بریم که بیش از هزارکیلومتر با خانوادم فاصله داره. اما الان با گذشت چندین سال تحمل شرایط اب و هوایی وفرهنگ پایین مردم اینجا برام خیلی سخت شده. باوجودییکه تحصیلات بالایی دارم اما اینجا اونقدر کوچیکه که شغلی برام نیست. ازطرفی خلق و خوی ایشان هم زندگی در اینجا رو برام سختتر کرده.با اینکه بهم علاقه داریم اما ازلحاظ شخصیتی و فرهنگی متفاوتیم اون زیاد اهل معاشرت نیست وهمیشه مشغوله کاره بطوریکه چندشغله است.ومن تقریبا همیشه تنهام.وبسیار اقتصادیه واولویت زندگیش پس انداز کردنه.نسبت به رفت وامدم هم خیلی حساسه.من با خانواده همسرم روابط خوبی دارم اما شوهرم با خانوادم اصلا خوب نیست بهمین علت اونها کم بدیدنم میان وزمانی هم که بعداز چندین ماه به شهرم میرم تا خانوادم رو ببینم پول کمی بهم میده و به بهانه های مختلف(مثل اینکه نمیدونم کجا میری ومیای)دعوا راه میاندازه و همیشه با گریه برمیگردم.بهش پیشنهاد کردم به شهر من بریم و زندگی تازه ایی شروع کنیم اما گفت میخواد تا همیشه همینجا بمونه درمورد خلق وخوش هم میگه من همینم ونمیخوام تغییرکنم.پارسال که پیش خانوادم رفته بودم علارغم اینکه بهم قولداده بوداما دوباره دعوا راه انداخت منم بهش پیشنهاد طلاق توافقی دادم و گفتم مهریه ام رو میبخشم چون این من هستم که تحمل اینجا رو ندارم درکمال تعجب قبول کرد اما وقتی برگشتم پشیمون شدم از عواقب طلاق ترسیدم اما اون میگه چون جلوی خانوادت حرف طلاق زدی و اونها هم تلویحا قبول کردن پس باید جدا شیم ومیگه شاید چندسال دیگه دوباره بگی نمیتونم اینجا بمونم واونوقت مهریه هم بخوای پس بهتره الان تکلیفمون روشن شه حالا قراره چندماه دیگه توافقی جداشیم همش احساس گناه میکنم چون درابتدا بهش قول داده بودم اینجاروتحمل کنم وهم اینکه اولین بار من حرف جدایی رو زدم حس میکنم عمرم اینجا تلف میشه.نمیدونم طلاقمون کار درستی هست یانه؟. لطفا راهنماییم کنید خیلی مستاصل شدم.
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸
من چندین جلسه با مشاور خانواده بصورت حضوری صحبت داشتم وایشان گفتن باید با همسرم مراجعه کنم اما شوهرم هیچ تمایلی نداشت ونداره. وبا وجودیکه مشاور خودش شخصا با ایشون تماس گرفت وخواست مراجعه کنه اما همسرم گفت ازنظرش این زندگی تمام شده است وتا زمان جدایی ما فقط همخانه هم هستیم ونمیخواد بیش از این وقتش رو تلف کنه.من به زندگیم علاقه دارم وبرای ساختنش هردو سختی کشیدیم اما حالا خیلی احساس گناه میکنم حس میکنم زندگیم رو با مطرح کردن طلاق خراب کردم اما اون زمان قصدم واقعا جدایی نبود و میخواستم بدونم ایا همسرم حاضر بخاطر من مکان زندگیمون رو جابجا کنه وفکر نمیکردم موافق جدایی باشه. خیلی از عواقب طلاق میترسم اما روانشناس گفت این حس بعلت عدم اعتماد بنفس من هست. خواهش میکنم حداقل بهم جهت درست رو نشون بدید خیلی رنج میکشم.ممنون.
باسلام.با اونکه زمان زیادی ست که پیام گذاشتم اما هنوز پاسخی از طرف مشاوران سایت دریافت نکردم!!
سلام لطفا کمکم کنید من دارای خانواده بدسرپرستم
سلام می توانید از اورژانس اجتماعی کمک بگیرید زیرا اگر شما در خانواده مورد آسیب هستید و یا بدسرپرست هستید نیاز به موضوعات حقوقی و قانونی است و می توانند از این طریق به شما کمک کنند