مخالفت خونواده با ازدواجم
با سلام
دختری هستم 19 ساله.چندساله که عاشق پسری شدم که 10 سال از من بزرگتراست سال 91 از خونوادم منو خاستگاری کرد که اونا مخالفت کردن ما به رابطمون ادامه دادیم قرارشد صبرکنیم تا شرایط مهیا شه.4 تا خواهر بزرگ دارم که مجردن و خونوادم میگن به ترتیب باید ازدواج کنین.خواهرام هرکی که میاد خاستگاریشون ایراد الکی میگیرن و قبول نمیکنن الان 33 سالشه ولی میگه من فقط با کسی ازدواج میکنم که به دلم بشینه و جالب اینجاس که هیچکس به دلشون نمیشینه.من الان شدیدا به ازدواج احتیاج دارم هم از لحاظ جنسی و هم عاطفی.طرف مقابلم الان میخواد بیاد خاستگاری نمیدونم چطوری باید با مامانم مطرح کنم این موضوعو که قاطی نکنه که زود مخالفت نکنه و اجازه بده که بیان خاستگاری.توروخدا کمکم کنین بگین چطوری راضیش کنم.منتظر رهنماییتون هستم.ممنون
دوست عزیز
داشتن خواهر بزرگتر مانعی برای ازدواج شما نیست اما به چند نکته باید توجه کنی
– اختلاف سنی شما ده ساله
-انگیزه شما از ازدواج نیاز جنسی و خلا عاطفیه
-والدین شما مخالف ازدواجتون هستند
این سه مورد پیش اگهی خوبی برای یک ازدواج موفق نیست الان شما طبق احساسات تصمیم گرفتی میدونم دست کشیدن از فردی که دوستش داری راحت و ساده نمیتونه باشه برای همین پیشنهاد میکنم نزد مشاور برین که متخصص در زمینه ازدواج هست و با شماره همین سایت شما میتونید وقت بگیرید اجازه بده یک مشاور منطقی و بیطرفانه نقاط قوت و ضعف رابطه شما رو بررسی بکنه و در نهایت اگاهی شما رو افزایش بده تا بتونی تصمیم منطقی بگیری نه احساسی
فراموش نکن بیشترین آمار طلاق در ایران مربوط به دختران و پسرانی هست که رابطه دوستی و عاشقانه باهم داشتند و والدین مخالف ازدواجشون بودند حتی این افراد مشکلاتشون به مراتب از ازدواج های سنتی بیشتر هست پس نقش والدین و رضایت اونها رو در یک ازدواج موفق نادیده نگیر
و حتما از مشاور ازدواج کمک بگیر
موفق و سرافراز باشی
سلام،دختری ۲۵ ساله هستم،از ۱۸ ۱۹ سالگی که وارد دانشگاه شدم با پسری آشنا شدم و تا همین لحظه هم در ارتباط هستیم باهم خیلی کم همدیگه رو میبینیم بیشتر اس ام اسی در ارتباطیم،خوانواده ها هم در جریانن،یک بار به خواستگاریم اومده وخوانواده و پدرم زیاد راضی نبودن و پدرم بهش گفت که بهتره موقعی که کارت مشخص شد بیای!و من همچنان بلا تکلیفم،ما قصد ازدواج داریم باهم،اما خوانواده ی من زیاد راضی نیستن،چون نه هنوز کارش معلومه نه درامدی داره،تک فرزنده،ولی خوانوادش نمی تونن زیاد حمایتش کنن،برای من خاستگارای زیادی اومده که موقعیت های بهتری داشتن از نظر تحصیل و درامد..واقعا نمی دونم چیکار کنم،چون سخته ۵ ۶ سال خاطراتو فراموش کرد..نظر شما چیه؟
پس بهتره دوست عزیز نه خودتون و نه ایشون رو به دردسر نندازید و رابطه رو کات کنید … چون بدون داشتن کار و شغل مناسب ازدواج کردن یه جور شوخی بی مزه است که تلخی زیادی داره
۱٫ واقعیت را بپذیرید
وقتیکه یک رابطه پایان می یابد از حدس و گمان های اضافی اجتناب کنید. حتی اگر آن رابطه را پایان یافته نمی بینید, بدنبال اشتباه و یا تقصیراتتان نباشید. همیشه دلایل خوبی برای پایان دادن به یک رابطه وجود دارد. یکی از شما از این رابطه راضی نبوده یا اینکه یکی از طرفین به هدفی که می خواسته رسیده است. قبول کنید که آن رابطه دیگر تمام شده است, و در فرصت بعدی می توانید شروع تازه ای داشته باشید.
۲٫ زیاد روی خودتان فشار نیاورید
دیگر در این رابطه نیستید, و مجبور هم نیستید که یک شبه با این قضیه کنار بیایید. اگر به خودتان فشار بیاورید تا با این مسئله کنار بیایید, ممکن است بیشتر بجای اینکه خوب باشد به خودتان صدمه بزنید. برای کنار آمدن با هر چیزی به زمان نیاز است, و رابطه هم از این قاعده مستثنی نیست.
۳٫ اجازه بدهید کدورت ها از بین بروند
صرفنظر از اینکه در رابطه تان چه اتفاقی افتاده است, هیچ کینه ای در دلتان نگه ندارید. همه ما اشتباه می کنیم, و وقتیکه شدت این احساسات خیلی زیاد است, افراد صدمه می بینند. نفرتی نسبت به طرف مقابل در دلتان نگه ندارید و از بدی های شریک سابق زندگی تان با دیگران صحبت نکنید. دیگر هیچ موقع اجازه ندهید شریک سابق زندگی تان بروی شما اینچنین تاثیر داشته باشد. اجازه بدهید تا این احساسات منفی از بین بروند و در عوض فرصت عشق در آینده و شادی را در آغوش بگیرید.
۴٫ زمان بدهید تا خودتان را پیدا کنید
چیز عجیبی نیست که ماهیت فردی تان را در یک رابطه از دست بدهید, وقتیکه بجای “من” باید “ما” باشید. این نوع فروپاشی یعنی اینکه باید زمان کافی بدهید تا خودتان را مجددا پیدا کنید. شوی تلویزیونی مورد علاقه تان را نگاه کنید, غذای مورد علاقه تان که شریک زندگی سابق تان بدش می آمد درست کنید. این نوع وقت گذراندن بهترین فرصت است که خود قبلی تان را کم کم یادتان بیاید, با در کنار شریک زندگی سابق تان بودن چه شخصیتی داشتید, می خواهید در آینده چه کسی بشوید. حالا دیگر مجرد هستید و دارید یک رابطه شکست خورده را پشت سر می گذارید؛ این تمام چیزی است که در مورد شما وجود دارد!
۵٫ با دوستان تان وقت بیشتری بگذرانید
دقیقا به همان سادگی که خودتان را بواسطه یک رابطه شکست خورده از دست دادید, خیلی راحت است که ارتباط تان را با دوستانتان هم از دست بدهید. زن و شوهر بودن یعنی اینکه زمان زیادی را با هم سپری می کنید, و هر چقدر با شریک زندگی لذت بیشتری ببرید ممکن است زمان کمتری را با دوستانتان سپری کنید. مجرد بودن هم به این معناست که می توانید اوقات بیشتری را با دوستانتان سپری کنید. از این فرصت پیش آمده برای بدگویی از شریک زندگی سابق تان استفاده نکنید, یا حتی از زمان رابطه و یا جدایی تان هم حرفی نزنید. از این زمان برای تعامل سازنده و لذت بردن استفاده بکنید.
۶٫ خودتان را مجددا صرف علاقه مندی هایتان بکنید
چونکه با شریک زندگی سابق تان زیاد وقت صرف می کردید, ممکن است علاقمندی تان به حاشیه رفته باشد. می توانید شب ها در رختخواب بجای صحبت هایی که با شریک زندگی سابق تان داشتید کتاب خواندن را جایگزین کنید. از این فرصت برای کشف علاقه مندی هایتان و تبدیل شدن به کسی که قبلا بودید استفاده کنید.
۷٫ فعال باشید
هیچ چیزی مانند ورزش کردن ذهن تان را از مشکلات دور نمی کند. (حتی اگر هر قدمی که می دوید بگویید “من از ورزش متنفرم, من از ورزش متنفرم.”) هر موقع بعد از ظهر که از سر کار به خانه بر گشتید برای پیاده روی یا ورزش بیرون بروید. یا قبل از اینکه صبح ها به سر کار بروید باشگاه بروید. اگر باشگاه بروید, بدنتان خوش فرم تر می شود, و شانس اینکه با فرد جدیدی آشنا بشوید بالاتر می رود (البته وقتیکه کاملا دوباره آمادگی اش را داشتید)!
۸٫ ارزش های شخصی تان را بشناسید
این نکته از همه نکات مهم تر است. شاید رابطه تان به پایان رسیده باشد, اما بخاطر این امر بازنده محسوب نمی شوید. هر کسی داستانی برای روابط شکست خورده اش دارد, و همه این مرحله را پشت سر گذاشته اند. فقط به یاد داشته باشید که شما یک فرد منحصر بفرد و شگفت انگیز هستید. یک رابطه نمی تواند خدشه ای به این امر وارد کند, انسان های زیادی بیرون هستند که دلشان می خواهد با فردی مثل شما ارتباط برقرار کنند. برای این فرصت پیش آمده هیجان زده داشته باشید!
ممنون از صحبت های خوبتون.اما نکته اینجاس که من نمی دونم باید به یک رابطه ی عاشقانه وفادار بمونم و با تلاش میشه درستش کرد،که می دونم با این شرایط اقتصاد سخت میشه از صفر شروع کرد.یا اینکه برم دنبال انتخاب هایی که از نظر مادی آینده رو تامین میکنند!من همیشه عقیده ام به وجود عشق در زندگی بود و هیچوقت مادی گرا نبودم،ولی وقتی منطقی فکر میکنم میبینم شاید اگر با عشق فقط ازدواج کنم بعد ها سر بی پولیو مشکلات زود جا بزنیم و به جدایی منجر بشه!یه مدت هم سعی کردم سرد بر خورد کنم تا راحتتر بتونیم از هم جدا شیم،اما بعد یه مدت ازم خواست تا انرژی مثبت بدم و روحیه داشته باشمتا بتونیم مشکلاتو پشت سر بزاریم…انسان خیلی خوبی ِ تو این شکی نیست…۴ ماه از من بزرگتره.سر کار میره اما کاره مرتبط با رشتش نیست و حقوق در حد ۹۰۰،در شهرستان.پیش خودممیگم چقدر جمع کنه چند ساله دیگه تا بتونه یهخونه بگیره تازهخرج زندگی هم باز بدتر…از طرفی میگم اگه جدا شیم هر دفعه خاطراتش بیاد توذهنم چی؟!از طرف دیگه دلم واسش تنگ میشه،دلم میخواد خوشبخت شه…
سلام ۲۰سالمه از۱۶سالگیم باپسرخالم حرف میزنم اون منو خیلی دوس داره ولی من نمیدونم دوسش دارم یانه فقط میدونم که ازش جداشم احساس خوشبختی نخاهم کردداداش دومادمون منو میخاد باهاش رابطه ندارم پسر خوبیه ۲۹سالشه مکانیکه کارش خونه داره پولداره .پسرخالمم خوبه عاشق اخلاقشم ولی باخونوادش اختلاف داریم جوری که همو ببینیم سلام نمیدیم بهم ولی ما باهم بازم حرف میزنیم باباش بهم نفرت داره .چون بهم توهین گفته بود منم جوابشو داده بودم از اون روز اختلاف داریم ماجرای اختلاف طولانیه .مامانم میگه خالتو من میشناسم خوشبختت نمیکنن برو این مکانیکه ولی یاد پسرخالموجداییوخاطرات میوفتم گریم میگیره بهم کمک کنید تو۲راهی گیر کردم .نمیدونم چ خاکی سرم کنم.
پس بهتره به مادرتون اعتماد کنید … تنها افرادی که میتونید بهشون اعتماد کنید خانواده خودتونه … پس بهتره از این وابستگی به عنوان توجیح خودتون استفاده نکنید تا بتونید در زندگی آرامش رو تجربه کنید