من دختری 22 ساله هستم که در حال حاضر دانشجوی علوم تربیتی هستم. مشکلات زیادی دارم چون نمیدونم کدومش مهمه همه رو میگم. دوران دبیرستان معدلم بالای 18 بوده ولی سوم دبیرستان معدل کلم 4 نمره کاهش داشت فکر میکنم از همون موقع شروع شد. 3 سال پشت کنکور بودم برای این که رشته مورد علاقم رو قبول شم ولی نتونستم و حالا هم به خاطر اسرار خانواده وارد این رشته شدم و خودم فقط به خاطر بورس بودن ودریافت حقوق این رشته قبول کردم که بمونم ولی علاقه ای به رشته و کارم ندارم. من زیاد فکر میکنم و مدام ذهنم مشغوله شبها معمولا دیر خوابم میبره و گاهی نصف شبا بیدار میشم گاهی از فکرای زیادی تا یکی دو ساعت خوابم نمیبره . صبح ها هم با حس بدی بیدار میشم که دوست دارم گریه کنم ولی گریه ام نمیاد. با خودم میگم اه دوباره یه صبح دیگه.
یکی از برادرام از من یک سال بزرگتره که خانوادم به خاطر کار های اون فشار زیادی رو تحمل کردن و معمولا در خانواده(مخصوصا مامانم) و اقوام مورد توجه بیشتریه این مسئله خیلی منو آزار میده طوری که چند وقتیه حاضر به نبودن اونو و مامانم هستم.
ادم حسودی نیستم برای دیگران هم خیلی از خود گذشتگی میکنم ولی نمیدونم چرا وقتی کسی رو میبینم که به موفقیت و آرزوهاش میرسه حتی کسایی رو که اصلا نمیشناسم خیلی ناراحت میشم به حال خودم افسوس میخورم ولی به هیچ کس نمیگم.
بیشتر اوقات تو مهمونی ها و جاهای شلوغ ساکتم و ترجیح میدم برم تو اتاق و تو خودم باشم.فک میکنم درون گرا باشم.
هیچ وقت تا حالا کاری رو نتونستم تموم کنم حتی اگر اون کارو دوست داشته باشم. البته هنوز نمیدونم علاقه واقعی من تو چه حیطه ای هست خیلی هم سعی کردم پیداش کنم ولی نشد. نمیتونم برنامه ریزی هامو به پایان برسونم. هفته اول خوبه بعد دوباره خراب میشه.
مسئله ی خیلی مهم اینکه هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم همه چیز برام بی ارزش شده با خودم میگم به فرض به چیزی که خواستی رسیدی آخرش که چی؟
گاهی اوغات هم به خودکشی فکر میکنم ولی از عواقبش بیشتر میترسم.
اصلا از خودم و شرایط الانم راضی نیستم. خلا بزرگی توی خودم حس میکنم و فقط روزمرگیمو میگذرونم.