با سلام و خسته نباشید
من و همسرم توی دوران نامزدی رابطه خوبی داشتیم تا اینکه مادرش دخالت کرد و حرفهایی یادش میداد که ازم بخواد براش طلا بخرم اگه نخرم براش ارزشی قائل نیستم و از این حرفها..4 ساله ازدواج کردیم خانومم با اینجور مسایل دنبال ارزش و دوست داشتن نبود ولی از اون موقع طوری شده که من چیزی بخرم براش میگه وظیفته و اگه نخرم غر میزنه و اگه نداشته باشم بخرم هی میگه فلانی رو دیدی چقدر طلا داره؟؟؟و …
وقتی هم دست و بالمون بسته هست از پس اندازش واسه زندگی استفاده میکنیم (من ازش نمیگیرم ها خودش پیشنهادشو میده) بعدا بهم میگه فلان قدر پول پس انداز داشتم دادم بهت و منتگذاری میکنه وقتی من یاد اوری میکنم بهش اخه منم توی زندگی فلان کارهارو بهت انجام دادم چرا یکبار نگفتم بر میگرده میگه منت میگذاری تو وضیفته.
هر چقدر از دستم بر بیاد بهش کم نمیگذارم ولی هی بهم میگه چرا دوستم نداری؟
هر چقدر محبت بکنم و یکبار کار اشتباهی همه محبت هامو زمین میزنه و گذشت نداره من بریدم و داری بچه مون بدنیا میاد به زودی.
گفتم شاید بچه دار بشیم درست بشه موندم.
اخلاق بدی که داره قدر دان نیست زیاد، اومدیم خونه خریدیم با وام و فروش ماشینم و پس اندازم و طلاهای خانوم هی بهم میگه من طلاهامو فروختم ها واسه خونه.