سلام.سوالم رو با جزئیاتش و از اول خواستگاری شرح میدم،جواب تخصصی لطف کنید.
آخرای سرباز معلمی بودم افتاده بودم تو حق التدریس،یکی از فامیلا خانواده ای رو معرفی کردند و گفتند دخترشون خوبه،فهمیده است،قاری قرآنه، و کلا آرومند،برید صحبت کنید به توافق رسیدید ازدواج کنید..خانواده شهید بودند.
قرار گذاشتیم رفتیم و با دختر خانواده صحبت کردیم تو مسائل شخصی خودمون و بعضی از موارد خانواده ها مون به توافق رسیدیم ولی تو یه نکته توافق نداشتیم،ارنم این بود که ایشون زیاد به رفت و آمد و مهمونی و..علاقه ای نداشتند و من عقلقمند رابطه و رفت و آمد با فامیلا و دوست و آشنا بودم البته نه افراطی بلکه درحدی که رابطه ها قطع نشه.
جلسه اول کنسل شد من قبول نکردم.بعد از چند روزی پدر و مادرم اصرار کردند که خانواده خوبی هستند و دوباره رفتم جلو.اینبار گفتن رفت و آمد مشکل نیست من میام و رفت و آمد هم میکنیم.محرم شدیم.
من شغل خاصی نداشتم و پیگیر کار بودم و خانمم دبیر بود.
من از خانواده همسرم اطلاع خوبی نداشتم فقط شنیده بودم محجوب و آروم هستند..بع از مدتی با مادر زنم با مشکل مواجه شدم
.ایشان توقع زیادی داشتند می رفت مثلا مبل نگا می کرد و می ومد میگفت فلانی برو اونو بخر قیمتش 8سال پیش 15میلیون ریال بود.منم شغل ثابتی ندارم و فشار رو فشار،یلی موارد دیگه.خیلی بی احترامی ها و بی ادبی ها توهین و اهانتها شنیدم.اینکه من مشکلی نداشته باشم و همه گناهها رو بندازم رو خانواده همسرم اینم انصاف نیست.اونا میدونستن که دخترشونو میدن به کسی که درآمدی نداره.تو دوران نامزدی خانمم به حال من گریه میکرد و میگفت مامانم تورو اذیت میکنه.
با تمام تفاسیر عروسی کردیم باز بی احترامی ها از سر گرفته شد.من و خانمم مشکلی نداشیم مادر زنم مشکل درست میکرد.
خانواده منم تمکن مالی زیادی نداشتند و خوشون گرفتار بودند.
خانم کمکم کرد وسایلا رو که قرار بود من بخرم رو خریدیم چند قسطشم داد ولی بیشتر قسطاشو خودم دادم چون استخدام شدم.
ما هر کاری میکریم مادرزنم با بی ادبی جواب میداد…
اینم بگم که ، خانواده منم مقصر بودند ولی چون من خودم اجبارشون کردم که میخوام ازدواج کنم دست اونا هم خالی بود.
خانواده همسرم نازم ،بدبین بودند.وووووووووو
سوالم اینجاست و یه مشاوره قوی میخوام.
1- من از لحاظ مالی ضعیف بودم و اونطور که باید،نتونستم در خدمت خانمم باشم و بجاش بی محلی ها و تهمت ها رو شنیدم.و دوست ندارم رابطه مون کدر باشه همه بدی های اونا رو بخشیدم باز راضی نیستند.چکار کنم.؟
2-خانمم هم بعد عروسی از خانواده خودش یاد گرفت و شروع به بی محلی و بی ادبی به خانواده من کرد بطوری که خانواده من نمی تونند بیاند خونه من که پسرشون هستم..نظرتون چی میتونه باشه؟
3-اگه دنیا فانی و سرای آخرت باقی است و یه قاری قرآن و خانواده شهید به این امر واقف هستند ولی خلاف آن عمل می کنند وظیفه من چی میتونه باشه؟
4- بعد اونهمه اتفاق و بی ادبی و بی انصافیها بعد عروسی منم سخت شدم حتی اجازه نمیدادم که خانمم زیاد بره خونه مادرش.
5- اوایل منم خیلی عصبانی میشدم و هر بی اعتنایی رو ولو اینکه سهوی باشه رو جدی میگرفتم و عصبانیمیشدم.
6- سه چهار سالی میشه که بیخیال شدم ،بخشیدم ،اجازه دادم خانمم زیاد با خانوادش باشه بره بیاد،حتی پسرم رو که تازه به دنیا اومده بود رو علی رغم میل باطنیم و با توجه به علاقه مادر زنم سپردم دست مادر زنم،چون هم من کارمندم و هم خانمم که دبیر ه،خونه نبودیم تا به بچه .برسیم
7- اگه من بد بودم،اونا صدبرابر من بدی کردند.مثلا مادرزنم به من زنا زاده هم گفته .اگه اونا سه تا گفتن من در جوابش یک گفتم که ایکاش نمیگفتم.چطور قضیه رو حل کنم.
8- خیلی جالبه که خانواده همسرم به تعصب جاهلی خودشون و بدون اینکه توهینهای مادرشون بشنون از مادرشون حمایت کردند و مشکل منو دوبرابر کردند.باز من احترامشون کردم.
9- چطور می توانیم رابطه رو قوی کنیم.من چکار کنم ؟وظیفه من چیه؟وظیفه خانمم چیه.؟ما یه خانواده سه نفری هستیم و خیلی هم به هم علاقمندیم.
10- بنده بعد عروسی چند ماه نگذشته بود استخدام پیمانی شدم و جالب اینکه بعد مدتی رئیس اداره شدم باز بی ادبی ها ادامه داره.