مشاوره فردی
با سلام و تشکر از لطفی که به بنده و دیگران دارید.
من دختری هستم که نزدیک 24 سال سن دارم.بسیار افسرده، بیمار جسمی و ناامید و بی اعتقاد هستم و اصلا راستش را بخواهید دلیلی برای زندگی و زنده بودن نمیبینم.تمایل شدیدی به مردن دارم.به خودکشی هم خیلی فکر میکنم.اعتقادی هم که به هیچ چیزی ندارم.در این دنیا هم کسی را ندارم.مورد بی مهری و بی توجهی و درک نشدن شدید توسط خانواده ام قرار گرفتم و هنوزم دارم میگیرم و با این که در یک خانه زندگی میکنیم حتی یک کلمه هم با یکدیگر حرف نمی زنیم.در 22 سالگی لیسانس گرفتم اما 2 سال است پشت کنکور ارشدم.خرداد هم کنکور ارشد دارم.اما بازم ناامیدم.پسری در زندگیم هست که نمیتوانم بگویم عاشقش هستم.چون مرد رویاهای من نیست.ولی خب چه کنم که خواستگار نداشتم و ندارم.باورتان میشود در این 24 سال حتی یک پسر هم به من نگاه هم نکرده چه برسد بخواهد کسی به خواستگاری ام بیاید.همش با خودم میگم اگر همین را هم از دست بدهم دیگر بیچاره میشوم.خواستگار که گیرم نمی اید و بازهم باید این محیط لعنتی خانه را تحمل کنم.این پسر اصلا به من نمیخورد.قد 190 سانتی دارد و من فقط 160 سانت هستم.قیافه خوبی هم ندارد نه این که زشت باشد اما زیبا نیست.خسیس و حسابگر است و محبت کردن را اصلا بلد نیست.و من خیلی محتاج محبت هستم.نمیتوانم به او نزدیک شوم و حرف هایم را بگویم.حس میکنم کودک است و من را درک نمیکند.حس میکنم اگر زنش شوم تا اخر عمرم باید حرف هایم را نگه دارم.دیگر این که خیلی میل جنسی شدید دارد و من اصلا رویم نمیشود بخواهم روسری ام را هم جلوی کسی دربیاورم چه برسد به این که رابطه جنسی بگیرم.البته این ها را برای بعد از ازدواج گفتم نه الان.دیگر این که میل جنسی خودم هم صفر است.هرچه فکر میکنم بعد از ازدواج نمیتوانم رغبتی به این مسائل داشته باشم.البته شاید به خاطر این است که فکر میکنم شریک من آن پسر است و خب میلی هم ندارم.اما میدانم که خودم افسرده هستم و اینها نشانه های افسردگی است.خوابم تکه تکه شده.نمیتوانم چند ساعت پشت سر هم بخوابم.بین خواب حداقل یک بار و گاهی هم چند بار بیدار میشوم و بعد میخوابم.روزها خواب و شب ها بیدارم.دو قاشق غذا میخورم زود معده ام پر میشود و دیگر نمیتوانم چیزی بخورم.بگذریم.گذشته از اینها این پسر بسیار بسیار مذهبی است.چیزی که من اصلا نیستم و میدانم بعد از ازدواج به مشکل برمیخوریم.اخیرا مردی در زندگی ام امد که بسیار من را درک میکرد.مهربان بود.با احساس بود و بلد بود چگونه با زن برخورد کند.اما حیف که متاهل بود و نمیتوانستم با او ازدواج کنم و راحت شوم.واقعا چرا ادم به هرچه میخواهد نمیرسد؟لطفا کمکم کنید.خیلی ناراحت و غمیگینم.حرف های بیشتری دارم اما نمیتوانم اینجا بنویسم.
در این مورد حتما ” با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
سلام/ من ی دختر ۲۷ ساله هستم که به تازگی نامزد کردم اما متاسفانه من اصلا از همسرم خوشم نمیاد اصلا دوستش ندارم ناگفته نماند که این ازدواج به میل خودم بود ایشون از نظر ظاهر اصلا جذابیت ندارن و من دلم رو به اخلاق و خلوق و خوشون خوش کرده بودم که یک هفته بعد از عقد متوجه شدم که اصلا رفتار مناسبی نداره و کاملا کودکانه تصمیم میگیره ن اصلا دوست ندارم ببینمش نمیدونم باید چی کار کنم حتی دوست ندارم باهاش صحبت کنم/ نمیدونم چی کار کنم از طلاق گرفتن هم میترسم که بعدا مشکلات زیادی پیش بیاد .واقعا نمیدونم باید چی کار کنم تو رو خدا کمکم کنید.
وقتی از کسی خوشتون نمیاد پس تا در دوران طلایی نامزدی و شناخت هستید بهتره با مشاوره و مشورت تصمیم درست و نهایی رو بگیرید
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
سلام من دختری نوزده ساله هستم ومذهب سنی دارم ازبچگی باپسرهمسایه ی دیواربه دیوارمون بزرگ شدم که مذهب شیعه داردماوابستگی شدیدی به همدیگرداریم وخیلی همدیگه رودوست داریم اماخانواده ی من راضی نمی شوندحتی اون پسرتصمیم گرفته سنی بشودلطفاراهنمایی ام کنید
مشهور بین فقها این است که مرد شیعه می تواند با زن سنی ازدواج کند، ولی در مورد ازدواج زن شیعی با مرد سنی اختلاف است و مشهور فقها می فرمایند که جایز نیست.
دلایل فتوای مشهور به شرح زیر است:
کفویّت در ازدواج، به معنای یکسانی، برابری، شباهت، شایستگی و صلاحیت و در نکاح به معنای تساوی زوجین در اسلام است که در هر دو وجود دارد.
در روایات متعددی در مورد نکاح مخالف وجود دارد، که از آنها استفاده می شود که اسلام به اقرار شهادتین است و کسی که شهادتین را بگوید مسلمان و طاهر بوده و نکاح آنها حلال است.
البته زن دادن به سنی ها را، فقها از جهت عنوان ثانوی جایز نمی دانند؛ به این بیان که اگر به آنها زن داده شود، چون زن غالباً تحت تأثیر شوهر واقع می شود ترس تغییر مذهب او وجود دارد از این رو زن دادن به آنها جایز نیست.
سلام من۱۹سال دارمو شوهرم ۳۲سال .ما ۴ ماهه عقد کردیم .من به این امید ازدواج کردم که اون مردی عاقل باشه .ولی نیس.خیلی رفتارش بچگانه اس .به من میگه تو باید اول داخل دعوا کوتاه بیای .تو اول ببخشی .تو بایداول محبت کنی .تو بایدتوجهت بیشتر باشه .بعد من تا بهش نگم پول بده ازخودش نمیدونه که بهم پول بده میگه حرفت پول خاستی بهم بگو یا اون خیلی زود رنجه .من جرات ندارم بگم فلانی این جور لباسی داشته میگه مقایسه نکن .من نمیدونم چطو بااین مرد رفتار کنم .داغون شم 😢😢😢😢😢
طبیعیه چون اختلاف سنتون زیاده و ایشون شمارو بچه میبینه … بهترین راه حل اینه که وارد حریم و حساسیت های ایشون نشید
و یکی از این حریمها که نشون میده خسیس هست موارد مالیه
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
سلام دختری هستم ۲۳ ساله ۳ ماه پیش عقد بستم شوهرم هم رشته ای خودمه از روز عقد تا الان به ندرت از کارش فاصله گرفته وهمه ی هم وغمش کارشه خودش عنوان میکنه که برای آینده مون تلاش میکنه اما من حس میکنم برای دوری ازمن و پرکردن وقتش این همه کار میکنه حتی چون من ابراز ناراحتی میکردم از کار زیادش من رو به خونه ی پدریم آورده و خودش توی خونه پدریشونه وکار میکنه احساس میکنم سردی وفاصله ی بینمون داره احساس رو از بین میبره و فکر میکنم داره ازم دور میشه خب به طبع دوربودنمون از هم من رو ناراحت تر میکنه و از طریق تلفن باهم دعوا میکنیم وچون خونه پدری ایشون یه شهر دیگس وما شهر دیگری فاصله ما چند برابر شده لطفا برای حل مشکل بهم راهنمایی کنید
چاره ای جز به صحبت با همسرتون در زمانی مناسب نیست .. ایشون باید از نگرانی و انتظارات شما باخبر بشه
و ارتباط کلامی خودتون رو بالا ببرید
بـرای بـرخـی از مـا ابـراز احسـاسـات کـمی دشـوار است و
خـیـلی ها هم اصلاً دوست ندارند که احساساتشـان را بـه
زبان بـیـاورند. ایـن مسئـله بـرای دوسـتان یــا همسران این
افرد خـیلی سـخت اسـت چـون وقـتی مشکلی پیـش می
آیـند نـمی فهمند که اشکال کار کجاسـت. سـوء تـفاهـمات
روی هـم جـمـع شـده و ایـن تصورات نادرست باعث پژمرده
شدن و کمرنگ شدن تدریجـی رابـطـه خـواهد شــد. در این
مـقـاله نکاتی را برایتان عنوان می کنیم که به شما کـمـک
می کـنـد کاری کنید تـا طـرف مقـابــلتان حرفهایش را رک و
راست به شما بگوید.
خیلی از ما تجربه این را داشته ایم که همسر یا دوستمان وقتی رابطه مان با او دچار مشکل می شود، رفتاری آرام را پیش میگیرد و هیچ حرفی نمی زند. در اینگونه مواقع خیلی سخت می توان زن/شوهر/دوست پسر/یا دوست دخترتان را وادار به حرف زدن کنید تا بفهمید که در فکر او چه می گذرد.
ارتباط بسیار مهم است
فقدان ارتباط صحیح یکی از دلایل فروپاشی روابط به شمار می رود. برنامه های کاری زیاد یا اعتماد کردن همسرتان به دوستان خود یا یکی از اعضای خانواده اش، گاهی باعث می شود که حرف هایش را با شما در میان نگذارد. در این زمینه، صبر و مهربانی چاره کار است. در چنین مواقعی نباید سعی کنید به زور آنها را وادار به حرف زدن کنید، درعوض با مهربانی و همدلی تلاش کنید تا از نقطه نظر آنها باخبر شوید.
یادداشت ردوبدل کنید
اگر نمی توانید به صورت کلامی با هم ارتباط برقرار کنید، برای هم یادداشت بنویسید. نوشتن به فرد مقابل امکان می دهد تا بیشتر روی پیام شما فکر کند و سریع و عجولانه به آن پاسخ ندهد. اگر از نوشته خودتان خوشتان نیامد، می توانید آن را عوض هم کنید و وقتی بعد از یادداشتتان همسرتان را ببینید، خواهید دید که خیلی بهتر حرف هایتان را درک کرده است.
زمان خوبی برای حرف زدن انتخاب کنید
ممکن است طرف مقابلتان همیشه حال و حوصله حرف زدن نداشته باشد. شاید روز بدی در محل کار داشته، خیلی خسته باشد یا درگیر مشکلات خانوادگی باشد. زمانی با آنها صحبت کنید که فکر می کنید حواسشان دقیقاً متوجه شماست و فکرشان آزاد است. در غیر اینصورت پاسخی که می خواهید را از او دریافت نخواهید کرد.
علاقه نشان دهید
فقط درمورد خودتان حرف نزنید. طرفتان قبلاً همه چیز را درمورد شما شنیده است و می خواهد کمی هم به مسائل او پرداخته شود. اگر بخواهید همیشه درمورد مشکلات خودتان حرف بزنید باعث می شود که بیشتر سکوت کنند. درعوض سعی کنید کمی هم به مسائل آنها علاقه نشان دهید
کمی سخت گیری کنید
اگر با همه این حرفها باز هم علاقه ای به حرف زدن نشان ندادند، زمانش رسیده که کمی محکم تر برخورد کنید. تلویزیون را خاموش کنید یا صدای موسیقی را قطع کنید. رک و راست به آنها بگویید که می خواهید حرف های او را هم بشنوید و حقتان است که کمی از وقتشان را صرف شما کنند. فقط باید کمی قطعیت نشان دهید نه اینکه دعوا و مرافعه راه بیندازید.
عشق و درک نشان دهید
آخر اینکه باید با همسرتان صبور باشید. عشق و صبر آنچه را که همسرتان برای حرف زدن به آن نیاز دارد را در اختیارشان می گذارد—یعنی امنیت احساسی. آنها می دانند که شما آنها را دوست دارید و به آنها احترام می گذارید و ممطئن هستند که حرف آنها را می فهمید. ترس از مسخره جلوه کردن افراد را از بیان احساساتشان در نزدیک ترین روابطشان باز می دارد. به آنها اطمینان دهید که چنین چیزی اتفاق نمی افتد. در آن زمان است که آنها مشتاقانه حرف هایشان را با شما در میان می گذارند.
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
سلام من دختری هستم ۳۰ ساله در خانواده ای بسیار متشنج بزرگ شده ام از کودکی پدر مادر بسیار ناسازگار با یکدیگر داشته ام پدر انسانی بی مسولیت بوده و مادرم فردی بسیار مغرور و خود خواه و عصبی از کودکی به خاطر مشاجره های پی در پی انها بسیار از آنها کتک خورده ام هم من و هم خواهر و برادر هایم و از لحاظ مالی هم در مضیقه شدید بوده ایم بسیار تحقیر و تنبیه شده ایم از این رو انسانی گوشه گیر ساکت و داز انطرف بسیار عصبی هستم با تمام این اوصاف وحشتناک زندگی کودکی و نوجوانیم که قابل وصف نسیت با این حال برای خلاص شدن از وضعیت نا به سامان زندگیمان تلاش کردیم و درس خواندیم و مشغول به کار شدم اما تنها توانستم مشکل مالیم را حل کنم پدر و مادرم در سن ۲۲ سالگی من ا یکدیگر جدا شدن و حال هر یک مشکلات اجتماعی و شخصیتی مربوط به نوجوانان ۱۶ ساله را دارن مادر هر روز با مردی در ارتباط دوستی می شود البته کنترل شده و پدر هر روز ننگی بر سرمان میگذارد ضمن این که هرگز مسولیت پذیر نبوده و هرگز در تمام عمرمان لحظه ای از ما سراغ هم نگرفته مگر در شرایط مالی بد که کمکی خواسته و ما انجام داده ایم مشکل از آنجا پیش می آید که من ناراضی هستم از وضعیت اسفناک خانواده ام از شرایط بدی که دارم و تاثیراتی که از بچگی بر روی من مانده و من فردی عصبی و تند خو شدم اغلب برای کنترل خودم از جمع ها گریزانم و صحبت نمیکنم طوری که اغلب در جمعی دیده نمیشم و بودن ملموس نیست ولی اگراعتراضی کنم همه مرا دیوانه میپندارن-من یک سالی را به علت وضعیت فوق بد خانواده ام مجبور شدم در بدترین شرایط زندگی کنم و بدترین شغل ممکنه را داشته باشم ولی با گذشت آن روزها باز هم تاثیر شدید روی من داره بی جهت گریه می کنم ساعتها-مدتها پیاده راه می روم وموجه نمی شوم که به کجا میروم و باز مجبورم راه رفته را برگردم-عصبی میشوم انقدر سردرد پیدا میکنم که تا خودم را نزنم و بلند گریه نکنم آروم نمیشوم-مادرم میگوید که دیوانه شده ام و این به این خاطر است که من ازدواج نکرده ام اما علتش را من خوب میدانم که این نیست اعصابم داغون است و بیمارم از نظر روحی چند باری دلم خواسته خودکشی کنم اما میترسم بیشتر از پیش آبرویه خواهر برادرهایم را ببرم آخر آنها هم مثل من خیلی گناه دارند-کمکم کنین نمیدونم چیکار کنم نمیتونم با کسی حرف بزنم همه فک میکنن دیوانه ام-انقدر تو خودم ریختم بدتر هم شدم هیچ چاره ای ندارم دوست داشتم از زندگی خلاص شوم-هیچ چیز خوشحالم نمیکند-هیچ کاری به نظرم جذاب نیست-هیچ دوستی ندارم چون از بچگی منع شده بودیم که دوستی داشته باشیم به علت همین در حال حاضر حتی یک دوست هم ندارم و تنها هستم خسته هستم و درمانده واقعا دیوانه ام؟
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر قیطریه:
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
دفتر سعادت آباد:
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
سلام من دختری۲۴ساله ام عاشق ی پسری هستم که از هیچ لحاظ کم نداره فقط از لحاظ طبقاتی به خانواده ما نمیخورن به همین دلیل خانوادم مخالفت میکنن من چون خیلی دوسش دارم اونم دوستم داره اصلا نمیتونیم از هم جدا بشیم ترو خدا ی راهه حل جلو پام بزارین ممنون
بستگی داره در زندگی دنبال چی باشید …؟ اگر دنبال آرامش هستید این راه شما رو به آرامش نمیرسونه
اگر فقط به ازدواج امروز فکر میکنید و بعد مثل خیلی از افراد میخوایت مشکلتون رو در دادگاه حل کنید که راه دیگه ای رو باید در پیش بگیرید
دوست عزیز صرف دوست داشتن و گمراه کردن خودتون با این الفاظ هیچ نتیجه ای برای شما نداره ولی اگر خیلی اصرار دارید با فردی قابل اعتماد در خانواده و یا فامیل صحبت کنید و
بگید که تصمیمتون رو برای ازدواج با ایشون گرفتید و تمام شرایطش رو هم پذیرفتید تا خانواده در این مورد تصمیم نهایی رو بگیره
سلام,من دختری هستم ۲۸ ساله, چندماه پیش از طریق یکی از دوستان با پسری اشنا شدم به قصد ازدواج, ولی بعد از چندماه به دلیل دور بودن از هم و فاصله شهرامون گفت که نمیتونه کامل منو بشناسه و رابطمون تموم شد,ولی من عاشق اون اقا هستم,الان هر خواستگاری میاد,بدون استثنا رد میکنم,در حال حاضر یک خواستگارددیگه دارم که خیلی خوبه و بیش از حد دوسم داره ولی من هنوز اون قبلی رو دوست دارم,نمیتونم اصلا تصمیم بگیرم و به کس دیگه فکر کنم,نمیدونم باید چیکار کنم!؟!لطفا را هنمایی کنید
پس دلتون رو به یک خیال و وهم خوش کردید و بهترین لحظات عمرتون رو از دست میدید
شما بهتر میدونید اون ازدواج حتی اگر سر میگرفت بخاطر دور بودن و تفاوت های اجتماعی و … تاثیرمنفی زیادی روی آرامش زندگی شما میگذاشت
پس بپذیرید و سعی کنید قبل از شناخت کامل پیشگویی نکنید