مشکلات خانواده همسرم
سلام خسته نباشید من یک خانم 27 ساله هست مدت 3سال همسرم دوست بودیم ومدت3 سال نامزد بودیم الا 2 ماه که عقد کردیم همسرم یک سال از من کوچکتر هست و دانشجوی رشته مهندسی عمران (ترم آخر) من در شرکتی مشغول به کار هستم.همسرم مهربان و سریع عصبانی میشه و زود خوب میشه بی نهایت خانواده خودش و منو دوست داره. از بیماری می ترسم آدم ساده ومناسب پوول خرج ممیکنه.از انقاد بیزار و از تعریف خوشش میاد احساستی. مادر همسرم آدم کمی مهربان. خسیس .بچه هاش بخاطر خودش دوست داره.پدر همسرم .آدم توخودش هست حرف نمیزنه لج باز خودخواه و فقط همسرش و خانواده پدرشی دوست داره.ما زمانی که نامزد کردیم چیزی در مورد مسائل مهریه و… نزدیم.اما از اونجایی که میدونستم پدر من به اینا میگه وسایل بزرگ بخرن و میدونستم همرسم پول نداره و خانواده اش اینکار نمیکنن چون خسیس هستن خودم اینا خریدم به اسم همسرم خرید به خانواده گفتم(تلویزیون.یخچال.ماشین لباسشویی.)و از اونجای که خانواده همسرم مستاجر تو تهران هستن میدونستم برای ما خونه پول ندارن بگیرمن و باید حالا حالا صبرکنم برای عروسی و همسرم پول نداره خونه بگیرم چون دانشجوی هست ومن تو چندسال پولهام جمع کردم وخونه خریدم و خانواده همسرم 5 میلیون به من قرض دادن که قرارشد با وام ازدواج خودم و همسرم بهشون پس بدم البته قسط تمام وام ازدواج ها با من هست .ادامه.. کار ما 3سال بخاطر حرف پدر همسرم که درسش باید تموم بشه نامزد موندیم درس همسرم تموم شده ما قرارا شد عقد کنیم که بحث مهریه وسایل پیش اومد که اینا راحت گفتن اینا وسایل پسرم خرید ه و پدر منم که ازجای خبر نداشت قبول کرد و مهریه 114 و پدرم250 نوشت که مادرشوهرم به من گفت درصورتی رضایت به ازدواج میدم که مهریه بعدببخش114 بشه منم قبولکردم و عقد انجام شد الان پاشون رو گلوی من گذاشتن بیا ببخشش114 بشه که من گفتم عقدنامه دست پدرم هست اینا گفتن بیا دستی تو کاغذ بنویس و محضری کنیم که موندم باید چیکار کنم؟هربار سر یک موضعی منو اذییت میکنم (مادرش و پدرش)تحمل برام سخت شده به یک آدم پرخاشگر و عصبی و مدادم نق زدن و دعوای و کینه تبدیل شدم هرچی میخورم لاغر و لاغرتر میشم سردرد های میگرنی میگرنی از نوع حرف هاشون تکیه های مکه میندازن خسته شدم حتی برای جشن عقد منو بدبخت کردن برای خرید کلی خسیس بازی کردن من چیکارکنم خدایا
دوست عزیز، من مشاور نیستم و راه مقابله با خیلی از مشکلات زندگیم رو نمی دونم. اما شرایط مشابه شما رو سالها قبل و در ۲۱ سالگی پشت سر گذاشتم، زمانی که خیلی خام و بی تجربه بودم.. همین بازی ها رو بر سر مهریه و کالا و هزینه ازدواج با من و خانواده م درآوردن و روراست بگم، بعد ۷ سال که به روی خودم نیاوردم تا جایی پیش رفتن که در خانه خودم که همه سرمایه من از خانه پدریم بود بدترین توهین ها رو بهم کردن و مادرهمسرم خودش رو بعنوان مادر پسرم به او معرفی می کرد! در نهایت برای همیشه این رابطه رو قطع کردم. اگر برگردم به گذشته، هرگز، هرگز فکر ذره ای کوتاه اومدن در مقابل چنین افراد خودخواهی رو نمی کنم. چون هیچ چیز ارزشمندتر از شخصیت من و پدر و مادرم نیست. اگر روزی کسی بابت هر مسئله ای، فقط یکبار به خودش اجازه بده اینطور با احساسات و شخصیت پسرم بازی کنه درس خوبی بهش میدم. اگر پسرم تصمیم به زندگی با عشقش بگیره، جای بازی با زندگیش، حاضرم همه هستیمو بدم تا احساس خوشبختی کنه. بنظر من کافیه فقط یکبار جلو چنین افرادی بایستی. لازم نیست بی احترامی کنی، فقط با قاطعیت باهاشون برخورد کنی کافیه تا از رفتارهاشون راحت بشی.
ایی کاش قاطع بودن به همین سادگی بووود
من حرف ها دارم که به خانواده همسرم بزنم ولی متاسفانه وقتی میخوام بگم از ترس این که چه عکس العملی دارن و اوضاع بد تر نشه قلبم از سینم میزنه بیرون
و در نهایت تو خودم میریزم و داغون میشم ….
ایی کاش روزی برسه که بتونم تمام حرفامو بهشون بزنم