با سلام و خسته نباشید.

میخوام ابتدا مسائلمو مطرح کنم در انتها لطفا تا حد ممکن همینجا(اینترنتی و ایمیل) راهنمایی کنید و ارجاع ندید ممنون.

من 18 سالمه دوماه دیگه میشم 19 اما اصلا شرایطم خوب نیست و خیلی افسرده شدم.

درباره خانوادم باید بگم که(پدرم نظامیه و مادرم خونه دار و از چهارم ابتدائی تا سوم راهنمایی شهرستان بودم و شهرخودم مشهده) از بچگی که دوسه سالم بود کارشون دعوام بود تا الان.
از نظر اخلاقی هم از هر پنج کلمشون چهارتاش فحش و بدگوئیه.

من وقتی سنم کم بود زیر ده سال هم هم منو میزدن هم بددهنی میکردن،و اگه مشکل فقط رفتارشون با من بود قابل تحمل بود.
منتها همیشه با هم دعوا دارن البته سالای اخیر (دوسه سال) بهتر شده ولی الانشم دعوا و بدگوئی دارن.

من از بچگی علاقم به دونستن زیاد بوده البته همه یا خیلیا اینطورن اما من واقعا خیلی دوس دارم وقتی اول دبستان تا سوم بودم همش کتابای علمی و ادبیات میخوندم مثل کتاب آشنایی با علوم فیزیک و ریاضی و تجربی و یا داستانایی مثل کلیله و دمنه و خیلی چیزای دیگه…(تست ای کیویی که دادم 126 شد)

علاوه بر بحث دعوا و مشاجره لفظی خیلی تبعیض قائل میشن
یه برادر بزرگتر دارم همیشه بهش میرسیدن چیزایی که میخواست میخریدن اما من حتی نمیبردنم بیرون
توی مسافرت جلوی زن دایی و دایی و… پدرم منو زد اونم چون برادرم درو قفل کرده بود من اومدم درو باز کنم باز نمیشد پدرم عجله داشت وقتی اومد داداشم قفلو باز کرد و پدرم درو باز کرد و گفت یاد نداشتی درو باز کنی و منو زد.
زدنشون مهم نبود ابروم مهم بود.
توی دوران ابتدائی و راهنمایی درسم خیلی خوب بود و وقتی پنجم بودم کتاب آزمون تیزهوشانو با بچه های کلاسمون کار میکردم خود معلم هرچند وقت میذاشت من درس بدم و میگفت آینده خیلی خوبی داری…وقتی نوبت ازمون تیز هوشان و نمونه دولتی شد خانوادم منو بردن مشهد پیش فامیل اونم سالی که یخ بندون بود و نمیشد رفت تفریح،معلمم زنگ زد و کلی خواهش کرد که برای امتحان منو برسونن اما انگار نه انگار…
وقتی راهنمایی بودم پدرم همش منتقل میشد با این حال درسم افت نکرد و خوب بود تا اینکه سوم راهنمایی برگشتیم شهرمون (مشهد)
اول اینکه سوم راهنمایی که بودم معاونت اموزشی مدرسم گفت باید پدرت بیاد مدرسه اخه کلا نمیومد،هرچی گفتم نرفتن و منو هم مدرسه راه ندادن دو روزی،بعد دو روز که نمیدونم چش بود منو برد بیرون شهر با از این نخا هست داخلش فلزه نمیدونم اسمش چیه زد و گفت چرا نگفتی!!!
همون سالا بحثای من و برادرمم بود،من یه دوچرخه میخواستم که ورزش کنم نگرفتن ولی واس اون کامپیوتر هم خریدن ولی واس من گفتن پول ندارن (الکی گفتن واقعا الکی گفتن)
من میرفتم خریدای درحد توانمو واس خونه انجام میدادم مثل نون و سبزی و… اما داداشم فقط بازی میکرد و حتی کامپوترشو نمیداد استفاده کنم!(داداشم سه سال بزرگتره)
گوشی هم میخواستم که نگرفتن که هیچ.
گذشت تا اول دبیرستان که بودم خواستم برم حرفه و فن که بعدش برم کامپیوتر و نرم افزار اخه عاشق نرم افزار و برنامه نویسی و… ام.

اما نذاشتن و گفتن باید بری ریاضی یا تجربی.
منم اجبارا رفتم تجربی و همچنان اذیت آزاراشون ادامه داشت.
قرار بود سوم برم که رفتم حوزه چون علاقه داشتم و گفتم بعد تموم کردن سطح اولش هم حوزمو ادامه میدم هم رشتمو فنی میکنم که به اون رشته مورد علاقم هم برسم.
(حوزه هم واس این گذاشتن که گفتن خوبه دیگه هزینتو ما ندیم!خداشاهده که سطح اقتصادیشون متوسطه اما عمدا این کارارو میکردن)

در طی این مدت از بس اذیتم میکردن و دعوا و… بود که افسردگی گرفته بودم…(حدودا از چهارپنج سال پیش)

از طرفی وقتی سوم راهنمایی بودم بحث خانوادگی خیانت و اینا شد و همش باهم دعوا داشتن و جیغ و داد و کل فامیلو پر کرده بودن.
همش یا دعوا که ما بخاطر بچه ها باهمیم (که حرف بیخودی بود والا اسایشگاه هم بسپارن کسیو غذا میدن بهش که ما نمیدادن چون همش دعوا بودن محبت و احترام هم نبود فقط عادت دارن منت بذارن) اون یکی میومد امار پرینت یکی دیگرو میداد و کلا از این بحثا…
کلا بهم ریخته بودم…
وقتی رفتم حوزه سال اول خوب بود منتها سال دوم هم اذیتای خانواده بیشتر شد هم تو حوزه هم مسئولاش اذیتم میکردن و اصلا درک نکردن…
دیگه این سه سال اخر واقعا کارم گریه تو تنهایی و ناامیدیه درسمم از 18-19 پارسال شد 10-14 و چشمامم ضعیف شد.
(شبانه روزیم هر چند وقت میام خونه)هروقت میام خونه میگن سرباری و کلی فحش و منت،چند سال بازم هواشونو داشتم و درست رفتار میکردم اما از پارسال دیگه باهاشون حرف نمیزنم چون خسته شدم از دستشون و از همه چی.

ضمنا بگم برادرمم مثل خودشون شده یعنی وقتی نیستم نه چیزی میگیره واسشون نه کمکشون میکنه و وقتی میام مادر و داداشم با هم دعوا دارن باز بابام با مامانم 😐

رفتم دکتر گفت چشمات یکم ضعیف شده ماه ها بحث کردم تا عینک گرفتن.
دندونم دوساله میخوام برم از عمد نمیبرنم
لباس هم هرسال دوتا پیراهن و دوتا شلوار.
بازم میگم عمدیه و100% هم یقینیه چون دارم مبینم که تبعبضه و میدونم.اگه نداشتن واقعا اصلا واسم مهم نبود الانم نیس فقط گفتم که رفتارشونو ببینید.

خلاصه کلام اینکه:
خانوادم از لحاظ اخلاقی اقتصادی (برای من فقط) و عاطفی صفرن
اصلا ارامش ندارم

خودمم الان واقعا ناامیدم و دیگه همش فکرم خودکشی و مرگه…
ترم اخر امسالم همه درسامو خراب کردم (از سه تا نمره دوتا شو افتادم یکیم12) پارسال تست روانشناسی دادم بیشتر فاکتورامو گفت خوب نیست ولی قابل حله و مشغولیت ذهنیم گفت خیلی بالاتره.(فقط تست دادم و نه بیشتر اخه روم نمیشد چطور با یه مشاور حرف بزنم)

پارسال خوابم کلا کم شده بود هرشب کارم گریه بود گاهی وقتا سه روز نخوابیده بودم و وقتیم میخوابیدم دوسه ساعت و اینا…

وقتی میرن بیرون شهر برای تفریح یکی دوروز نه هزینه ای بهم میدن نه چیزی خونه میذارن
عید میرن بیرون غذای بیرون میگیرن و شهربازی و… اما من کلا عدم.

میدونین برای من عاطفی و هزینه های تفریحی مهم نیست
حتی هزینه های پزشکی و درسیمو نمیدن
و دلم از خدا هم گرفته که ادم قحطی بوده منو بچه اینا کرده؟

نهایتا میخوام بدونم اولا واس روحیم و افسردیگیم و مشکلات موجود چه کنم؟
دوما آیا برم سربازی بهتره یا درسمو ادامه بدم؟
آیا راهی هست از الان کاملا مستقل بشم؟آیا میشه برم رشته مورد علاقم؟ (این نکته رو بگم که منو حتی بخاطر برنامه نویسی و… به چین دعوت کردن اخه نمیدونستن من درس و کارم برنامه نویسی نیست و بخاطر علاقه و تلاشم یاد دارم و مدرکشو ندارم)
کلا برای درس و زندگیم چکار کنم؟صبح و شب فکرم خودکشیه

بازم میگم لطفا و لطفا تا حد امکان زیاد راهکار بدین و ارجاع ندین ممنون.

و ممنون که وقت گذاشتین و خوندین؛توضیح بیشتری نیاز بود یا جواب سوالی درخدمتم.