مشکلات قبل از ازدواج و پیدا کردن همسر
پسری 29 ساله هستم تحصیل کرده و شاغل و دارای ظاهری خوب متاسفانه مشکل من پدرم می باشد ایشان نزدیک به پنجاه پنج سال سن دارند و قریب به بیست و پنج سال اعتیاد به مواد مخدر داشتند که با توکل به خدا و تلاش های خانواده و فداکاری های مادرم چهارسالی است که اعتیاد را با درمان نگهدارنده متادون ترک کرده است پدرم اوایل اعتیاد به تریاک داشت بعد به شیره تریاک رو آورد بعد از اون دچار هرویین و شیشه شد من دانشجو بودم و با کار پاره وقت و درآمد ناچیز چندین و چندبار اقدام به ترکش کردم اما هر بار به بهانه کار سراغ دوستای نابابش می رفت و بازگشت به اعتیاد داشت تا اینکه بلاخره خودش اومد و گفت بابا کمکم کن واقعا می خوام ترک کنم من خیلی جنگیده بودم تا ترک کنه خدا میدونه چند شب نخوابیده بودم مواظبش بودم خدا میدونه چقدر گریه کردم چقدر داد و بیداد و دعوا کردم ،یه شب از درگاه خدا توبه کردم و گفتم تسلیمم دیگه واقعا مونده بودم قراره آینده چی بشه خودموکه کلا فراموش کرده بودم (اصلا برام تشکیل زندگی و خوشی های جوونی مسخره بود)چندین بار هم با فروشند های مواد که ردشونو زده بودم درگیر شدم همون شب که من تسلیم خدا شدم و توبه کردم، اومد گفت رفتم مرکز ترک و واقعا می خوام ترک کنم اولش باورم نشد ولی بهش گفتم باشه بهم گفت خرجی خونه رومیدی ؟ منم سرباز بودم ولی گفتم باشه میدم ، با حقوق 50 هزار تومنی سربازی و 200 هزار تومنی کار پاره وقت بعد از ظهر ها نمی دونم چجوری هم خرج خونه رو میدادم هم دارو و درمونشو گفتم از خونه بیرون نره تا با رفیق هاش روبرو نشه و گولش نزنن پدرم خیلی آدم ساده لوحیه نزدیک یک سال و نیم توی خونه نشست وخورد و خوابید. این بین بخاطر شدت مصرف سیگارش آمبولی شدید ریه کرد و بیمارستان بستری شد چه شب های که پیشش رو زمین بیمارستان نخوابیدم (کلا خیری از جوونیمون ندیدیم همش سختی و بدبختی بود ) ولی خوب شد دیگه سیگارم نمی کشید رو پا شد رفت سر کارش همه چی داشت درست می شد منم خدمتم تموم شد رفتم سر کار خوب وضعمون خوب شد حتی پول پس انداز کرد و یه ماشین خرید اما باز پدرم کار داد دست خودش البته سمت مواد نرفت بابام آدم پاک و درستیه اما یهو دیدم گفت سه میلیون پول گم کرده و گفت یه زنی بهش 7 میلیون داده که برای اون زن حساب باز کنه که 3 میلیونشو از ماشین دزدیدن کسی توی خانواده حرفاشو باور نکرد بابام رسوا شد بدتر از اون وقتی بود که من رفته بودم خواستگاری و خانواده دختر اومده بودن تحقیق و همسایه های از خدا بی خبر گفته بودن باباشون زن میاره توی خونه این حرف رودقیقا هر دوتا دختر که خاستگاریشون رفتم بهم گفتن دوباره همه چیز به هم ریخت و دوباره بابام همه چیزشو از ماشین و اعتبارش گرفته تا آبروشو پیش ما از دست داد الان البته خیلی آروم تر شده ما به روش نمیاریم به همه گفتم هر چی یه حوض پر لجن رو بیشتر هم بزنن گندآبه هاش بیشتر بالا میاد و آبروریزی بیشتری میشه با این وضع دیگه دلو دماغ خواستگاری رفتنم ندارم در طول این چهار پنج سال هزینه درمان پدرم را برعهده گرفتم و سعی کردم پشتوانه مالی خانواده باشم این مسله باعث رنج من شده که پدرم با وجود ترک اعتیاد رفتارهای بچه گانه زیادی داره که گاهی از کنترل خانواده خارج می شه و تولید دردسر می کنه به گفته روانشناس دچار اختلال دوقطبی هست همین رفتارهای بچه گانه پدرم و فشار اقتصادی ناشی از حمایت از خانواده مانع از امکان تشکیل خانواده توسط من شده به طوری که الان شبیه یک فرد متاهل برای خانواده پدری خود خانه رهن و اجاره کردم و خرج خانه و دارو و درمان پدرم را پرداخت می کنم و فرصتی برای خودم باقی نیست از طرفی برادر بزرگتر هم دارم که ازدواج کرده و به هیچ وجه حاضر به کمک به خانواده پدری نیست و میگه زندگی خودت را بکن و نگذار خانواده به تو وابسته بشه، من چندین بار این راه را امتحان کردم اما خانواده تا سر مرز از هم پاشیدگی پیش رفت و اگر دخالت نمی کردم حیثیت خانواده بر باد می رفت از طرفی نمی توانم نسبت به مادرم و خواهرم که در منزل هستند بی تفاوت باشم پدرم انسان نرمالی نیست که بتوان روی اوحساب کرد یک روز خوب است و یک روز از حالت تعادل خارج می شود مدام تحت نظر پزشک است بلاخره راضیش کردیم پیش روانپزشک بره و بعد از بررسی روانپزشک و تجویز دارو های جدید تقریبا مثل یه آدم عادی شده و رفتارهای ناهنجاری نداره کلا توی خونه میشینه و اصلا در قید و بند کار و زندگی نیست و آرومه خب این بازم بهتره تا اینکه دردسر درست کنه حالا پول نداره کمکمون نمیکنه و تازه نشسته توی خونه تا خرجشم بدیم بهتره تا اینکه آبرومونم ببره من دو خواهر دیگر هم دارم که آنها هم ازدواج کرده اند از دختر ازدواج کرده انتظار کمک نیست چون زن مردمه برادرم رو هم نمی تونم اجبار کنم عمو و دایی و فامیل درست حسابی هم که بشه ازشون کمک گرفت هم که نداریم (کلا از طرف پدری و مادری هم خانوادگی شانسی نداریم) نمی خوام این بین جنگ و جدل راه بندازم که دل مادرم هم بشکنه همین امسال قلبشو آنژیو گرافی کردم.
همه اینها یک طرف من فوق العاده پسر احساساتی هستم اهل دوست دختر و این چیزها هم نیستم از اول هم نبودم از 14 سالگی کارکردم و خرج تحصیل و زندگیمو دادم تا الان هم دوبار خواستگاری رفتم دخترها منومیپسندیدند چون هم ظاهر خوبی دارم هم تحصیلات دانشگاهی هم برخورد اجتماعی مناسب هم شغل خوب ولی پس از خواستگاری و انجام تحقیقات محلی بخاطر موقعیت پدرم خانواده های دخترها بشدت مخالفت می کنند در حدی که انگار با مفسد فی الارض روبروشدن؟ الان بیشتر از دوساله که بخاطر این قضایا اصلا خواستگاری نرفتم با خیلی از دخترهای که خانواده معرفی می کنن بیرون صحبت میکنم اما اکثرشون الان دیگه منو نمی پسندن جالبه برام انگار همون گیرایی که دو سه سال پیش داشتمم دیگه ندارم هرچند الان موقعیتم بهتر شده و ظاهرمم تغییری نکرده البته بعد از این ماجراهای دوسال پیش از اون منطقه که پشت سرمون بدگویی می کردن و به طور کلی از اون شهر نقل مکان کردیم که از اون آدم های کثیف تهمت زن دور بشیم فقط خدا سزاشونو بده از طرفی هرچی می گردم دختر خوب هم پیدا نمی کنم انگار قحطیش اومده بخدا من اصلاً سخت گیر نیستم نمی دونم چرا موقعیتش پیش نمیاد کسی سر راه زندگیم قرار نمی گیره؟
حالا من چکار کنم با این همه مشکل من واقعا به یک دختر خوب به عنوان همسر نیاز دارم دلم می خواد یک دختر رو خوشبخت کنم و عمرمو وقفش کنم تا احساس امنیت کنه و بهم تکیه کنه و احساسات منم پاسخ بده غریزه جنسی قوی دارم اما نیاز عاطفی من به مراتب بیشتر از نیاز جنسی من است شما به من بگید چکار کنم؟
ببخشید که خیلی طولانی شد امیدوارم راهنماییم کنین دوستان خواهش می کنم نظر بدید تا بهتر شرایطو تحلیل کنم.
یه مسلمون نمی خواد منو راهنمایی کنه؟