خانمی 27 ساله هستم که 2 سال ازدواج کردم-وقتی به مهمونی یا عروسی یا… جایی میریم که مختلطه به همسرم میگم بیا باهم لذت ببریم و برقصیم به خودمون توجه کنیم واز لحظه ای که هستیم استفاده کنیم میگه دوست ندارم اینجا کسایی هستن که من خوشم نمیاد درحالی که قبل از ازدواج من این هاروگفتم بهش که من دوست دارم باهم توی مراسما برقصیم خوش بگذرونیم و بارهادراینباره که من چه قدر انرژی میگریم اگرتو این موضوع رودرک کنی و باهم همراه بشی-باهاش صحبت کردم که منم یه جاهایی که دوست ندارم و از ادمایی که هستن خوشم نمیاد اونجاهستن ،به خاطر تواومدم پس تو هم این حس من رو سرکوب نکن من دارم اذیت میشم-درگذشته توی چندتا از مراسم ها شنیدم که پدرش بهش گفت که توی مراسم فلان نرقصید واون هم نتونست چیزی بگه ومن باهمسرم صحبت کردم که ماباید طبق علایق وتوافقاتمون زندگی کنیم وبا رعایت احترام به پدرت توضیخ بدی و حالا وقتی این مسائل پیش بیاد میگه من خودم دوست ندارم- من خیلی احساس ناامیدی میکنم تا الان هم نزاشتم خانوادم چیزی بدونن ولی متاسفانه فک میکنم متوجه شدن- در این موضوع خیلی اذیت میشم-کمکم کنید که این مشکل حل بشه – اگرهمسرم این رفتاررو داشته باشه من احساس ناامیدی دارم انرژی ندارم کاری انجام بدم وخوصله ندارم روی هدف هام تمرکز کنم-