با سلام
من پسری 30 ساله دارای سه خواهر بزرگتر از خود هستم. حدود 20 سال پیش خواهرم با خواهرزاده زن دایی من عقد کرد اما بعد از چندماه، بعد از اینکه فهمیدیم شخص مورد نظر کسی نیست که فکرش را می کردیم، کار به طلاق کشیده شد. مادرم بخاطر این ازدواج ناموفق، خانواده دایی و البته پدرم را مقصر می دانست، خانواده دایی ام را بخاطر ندادن اطلاعات صحیح و پدرم را بخاطر درست تحقیق نکردن. با گذشت زمان مادرم دچار بدبینی نسبت به فامیل شده و رابطه فامیلی ما محدود و محدودتر شد تاجایی که درحال حاضر سال هاست مادرم رفت و آمد قابل توجهی با فامیل نداشته و ما را هم مجبور کرده با او همراهی کنیم. اما بدبینی مادرم مدتی است بسیار شدید و وسیع شده و حتی می توان نشانه های پارانوئید را در مادرم دید. مشکلات روحی مادرم کل خانواده را تحت تاثیر قرار داده و ما را از فعالیت های معمول یک خانواده دور کرده بطوری که هر چند وقت یک بار باید منتظر بروز یک جنجال جدید در خانه باشیم که مطمئنا یک طرفش مادرم است. سال هاست خانواده شادی نداریم و روابط بین ما سرد شده است هر چند همدیگر را دوست داریم. رابطه پدر و مادرم بشدت تخریب شده و هیچ کدام همدیگر را قبول ندارند. از آنجایی که مشکل با ازدواج ناموفق خواهرم شروع شد، در وجود مادرم هنوز نسبت به مسئله ازدواج ترس وجود دارد بطوری که چند موردی که برای ازدواج خواهرهایم پیش آمد، هر بار به بهانه ای کنسل شده و هیچ کدام از خواهرهایم هنوز ازدواج نکرده اند. به قدری در خانواده ما صحبت از مسئله ازدواج بندرت صورت می گیرد که من هم برای بیان مسئله ازدواج خودم مشکل داشته و احساس راحتی نمی کنم. با این که به سن 30 سالگی رسیده ام، حتی یک بار پیش نیامده که پدر یا مادرم نسبت به تمایل یا عدم تمایل به ازدواج از من سوالی کرده یا با من صحبت کنند. در حال حاضر شرایط خانوادگی من باعث شده حتی اگر بخواهم با کسی در مورد ازدواج صحبت کنم، اعتماد بنفس کافی برای این کار نداشته باشم و از اینکه کسی که با او صحبت می کنم با اطلاع از شرایط خانوادگی ام منصرف شود، ترس داشته باشم. نسبت به بیماری روحی مادرم تقریبا مطمئن هستم اما از طرفی هم میدانم مادرم بهیچ وجه چنین مسئله ای را قبول نخواهد کرد چون همانطور که گفتم مادرم کاملا نشانه های پارانوئید را در خود دارد. نمی دانم گره کور خانواده من چگونه باز می شود. لطفا کمک کنید.