من یه دختر 16 ساله م
راستش یه مدت درگیر چیزی شدم که داره عذابم میده نه میتونم چشامو روش بببندم نه اینکه تموم میشه!
ماجرا نه از این شکست عشقیای بچگونه ست نه چیزی دیگه !!
مشکل من خانومیه که ب اسم مادر تو خونمونه اما هیچیش به این اسم نمی خوره
حدود شیش ماه پیش بود که یهو همه چی زندگی ما بهم ریخت
خوب بودیم اما یهو مادرم عوض شد ..ب همه مون بد شد مخصوصا با پدرم که اصلا حرف نمی زنن بام شیش هفت ماهه
تا اینکه متوجه شدم با یه اقا در ارتباطه و از این بابتم مطمِنم با چشای خودم دیدم
خیلی سنگینه ک ببینی و چند ماه دم نزنی ..خیلی سنگین بود برام..اول که متوجه شدم کلی گریه می کردم همیشه اما کم کم برام عادی شد و فقط هر روز بیشتر دارم ازش متنفر میشم
تا اینکه پدرمم متوجه این قضیه شد و اومد به من گفت و منم تایید کردم
الان نمی دونم چیکار کنم ..پدرم ساکته و هر روز دار داغون تر میشه ..منم دستم به جایی بند نیست ..خدا شاهده همه کسایی که منو میشناسن انقد باورم دارن که رو اسمم قسم میخورن .نمی خوام گناه این خانوم باعث شه ابروم بره ..شهر مام شهر کوچیکیه کسی بفهمه همه میفهمن و از دو فردا بعدش همه میگن اینم دختر فلانیه ..از طرفسم دیگه نمی تونم هر روز ببینمش و تحملش کنم ..حالم ازش بهم میخوره و فقط میخوام تموم شه ..تو رو خدا کمکم کنین