من دختری 14 ساله ام چهار تا داداش دارم . دو ساله رابطه ام با خانواده ام ریخته بهم.همه چیز از جایی شروع شد که حس کردم من خودم نیستم و خصوصیات بقیه داخل من ریخته شده و بقیه دارن به جای من زندگی میکنن.خاستم خودم باشم اونا حتی به اهنگ هایی که گوش میدم همگیر میدن. مثلا چرا پاشایی گوش میدی باید یاس گوش بدی .من با یه پسر دوست شدم بعدش جدا شدیم کل خانواده فهمیدن بعد ها فهمیدم داداشم دوستمو تحدید کرده و انو ترسونده که اگه حرفایی که تو مدرسه میزنمو بهش نگه میاد مدرسه و به دروغ هم که شده از مدرسه با حرفای دروغ اخراج میکنه دوستم هم ترسیده و همه چیرو از سیر تا پیاز به داداشم میگه حتی راجع به این که به یکی از پسرای اقوام از بچگی یه حسی داشتم و بهش نمیگفتم چون میترسیدم خوردم کنه.من تو چت زیاد میرفتم خیلی زیاد و بعد از فاش شدن دوستی من و اون پسره دیگه خیلی کم میرفتم من دوس نداشتم اونا اینو بدونن اما هر دفعه مچ منو میگرفتن با این که کارای بدی هم نمیکردم کلا اونا به من بی اعتماد شدن منم از زندگیم سیر شدمسه بار خود کشی کردم که بیفایده بود بعدش توبه کردم داداشام هم بیشتر با دستو پاهاشون حرف میزنن حرفاشونم خیلی درد داره حرف میزنن که جاش کبود میشه لبم خون میاد مامانم هم کلا از بچگی باهام خوب نبوده بابام هم با مامانم قهره خیلی وقته حرفای اونا و کار هاشون خسته ام کرده کلا از همشون بدم میاد ولی من مجبورم که بسازم و هم رنگشون بشم از فرار هم چیزی بهم نمیرسه به جز خراب کردن خودم اخلاقشون خیلی بده منم تحمل حرف زور ندارم و اونا دائما حرفای زور میزنن. دانش اموز خوبی هم هستم همه کاراشون داره روی من تاثیرمیزاره اختلال شخصیتی .افسردگی . بیشتر اوقات با خودم حرف میزنم . چن شب پیشم فک کردم کاملا دیونه شدم ه چیزی تو اینه دیدم .
میدونم که اونا درست نمیشن
من چی کار کنم؟ به مشاور مدرسه هم گفتم کاری نکردن .