سلام و حسته نباشید.من یک خانوم 21ساله هستم که یک پسر17ماهه دارم و در سن 16سالگی ازدواج کردم.
من توی زندگیم کمبود ندارم.اما نمیدونم چرا احساس نارضایتی دارم.صبح دیر از خواب مامیشم و تمایلی ب کار خونه ندارم.انگار همیشه خسته ام و تننبلی میاد سراغم.خیلی کم پیش میاد که حال و روحیه ام خوب باشه و ب کارای خونه و بچه داریم برسم.من و شوهرم چون زود ازدواج کردیم بیشتر کاراهامونو خانواده هامون انجام دادن و کمک حالمون بودن احساس میکنم حالا همیشه انگار از اونا توقع همه کار داریم و خودمون خود جوش عمل نمیکنیم.رپدر کل روحیه شادی ندارم.دوس دارم مثل بقیه صبح زود پاشم و غذای خوب بزارم و ب کارام برسم اما نمیتونم هرشب تصمیم ایتکارا رو میگیرم اما میزنم زیر قولم.
مسیله دیگه ام اینه که انگار همیشه دنبال یک مسیله واسه دعوام.چون چندبار اتفاق افتاده که مادرشوهرم یهم زنگ زده و سرچیزای الکی باهام بحث کرده الان ترسیده شدم و صبح که چشام باز میشه همش ترس دارم که مبادا امروز زنگ بزنه و باز باهام دعوا کنه.واسه همین هرروز کارامو ول میکنم و میرم خونشون تا ازم گله نکنه.از این وضعیتم خسته ام که هرروز کارم شده رفتن ب اونجا واسه همین عادت کردم و خونه نمیتونم بمونم.
من احساس بدی در خودم دارم و انگاری هیچوقت ارامش ندارم.ارامش روحی.
من بیماری تیرویید دارم همش فکر میکنم بخاطر این بیماریه که همیشه کسلم و بی حوصله.انگار ضعف جسمی و روحی دارم که نمیتونم ب کارام برسم.
و اینکه نمیتونم تصمیم بگیرم و رو ی تصمیمم بایستم.مثلا بارهاشده تصمیم ب درس خوندم گرفتم و وسط کار رهاش کردم.دوس ندارم اینطور ادمی باشم.دوس ندارم شوهرم ب چشم یک ادم بی مسیولیت نگاه کنه.
شوهرمن 26سالشه و کارشناسی ارشد داره و همچنان درش میخونه اما من دیپلمه هستم و تازه دارم شروع ب درس میکنم.همسرم همیشه میگه من دنبال پیشرفتم و دوس دارم تو هم اینطور باشی.منم دلم میخواد اما یک چیزی جلومو میگیره.
دوس دارم پیشرفت کنم و همسرم و فرزندم بهم افتخار کنن و خودم ب خودم ببالم.
خییلی ممنون میشم راهنماییم کنید.