سلام من دختری هستم 27 ساله.سال اخر ارشد هستم و دفاعم فقط مونده.تمام خواهرام و برادرم ازدواج کردن و هرکدام در شهری متفاوت زندگی می کنند پدرم شهری را انتخاب کرده که من هیچ دوستی در آن ندارم و اصلا بخاطر این شهر و جو مذهبیش بشدت افسرده شدم.پدری دارم که از نظر اخلاقی خیلی برام غیر قابل تحمله.ازون مردای قدیمی شبیه پدر سالاره که حرف حرف خودشه و منطقی بحرفی .جوابتو با داد بیداد تهدید میده.من پولی از خودم ندارم ک مشاوره بیام.نمیزاره ی کار خوب پیدا کنم.نمیزاره ازاد و خوش باشم.اذیتم میکنه.خواهرام و برادرم همشون اونقد ازش بیزارن ک سمتش نمیان و یجوری ترکش کردن ومنم پیش خودشون نمیبرن.من خیلی صبح تا شب غصه میخورم.اونقد استرس دارم ک موهام سفید شده و اونقد گریه کردم ک زیر چشمام گودی افتاده و سیاه شده وپیر نشونم میده.از تو داغونم.هزار بار خاستم خودمو بکشم.میدونم بدبختی زیاد میشنوید ولی من واقن شرایط روحیم افتضاس.ی مسافرت نمیرم .حق هیچ جاییو ندارم.پولی ندارم ک بخام واس دلخوشیم صرف جایی کنم.دلم بشدت پره تنها ورق شانس من ی پسر 24 سالس ک عاشقم شده و خواستگاریمم اومده.منم عاشقشم از نظر سنی خانوادش و خانواده من موافق هستن.ولی خب من مثل یک اسیری فقط منتظر اینم ک یکی از زندان درش بیاره.ازتون خواهش میکنم آخرین ورق شانسمو دستم بگیرم یا فکر میکنیدمن بدبخت میشم بااین ازدواج و باید تو زندان خودم بمونم.زندانی ک توش حتی ی سفر هم نداره. من نمیدونم باید چیکار کنم.التماستون میکنم راهنماییم کنین.خیلی تنهام حتی ی دوستم ندارم کمکم کنه