همسر مشکوک
سلام من و همسرم سه ساله ازدواج کردیم یکم از خانواده ها بگم من خودم تو یه خانواده شلوغ بزرگ شدم با اینکه پدرم وقتی بچه بودم از دست دادامش خیلی خانواده شلوغی بودیم و شوهرم بر عکس من بچه ی طلاق بود مادرش ساکن انگلیس بود و پدرش کارخانه دار تهران بود متاسفانه پدر شوهرم چهره زیاد خوبی پیش مردم نداره یه ادم مشروب خور و فوقالعاده دیکتاتوری هست مادرم وقتی فهمید که شوهرم پسر چه ادمیه مخالفت کرد اما شوهرم واقعا با پدرش فرق داشت و خودشو تو دل مادرم جا کرد و ما ازدواج کردیم ولی کم کم متوجه شدم بعد ازدواج شوهرم شبا نمیخوابه اصلا شبا کابوس میدید من تو جهی نکردم تا اینکه قرار شد بریم شمال مادرم اونجا ویلا داره و مارو هم دعوت کرد شب تو جاده خواب بودم دیدم داره با خودش حرف میزنه خوابم رفت وقتی بلند شدم دیدم تو ماشینم شوهرم نیست دیدم تو جاده داره رو خودش اب خالی میکنه بهش گفتم خوابت میاد گفت نه به سرعت خیلی بدی رانندگی کرد و رسید داداشم صبح بهم گفت ندا امیر چیزی میزنه شکه شدم گفت بهم که کل دیشب داشته با خودش حرف میزده اصلا هم بهش نمیخوره چیزی بزنه چون خیلی ورزش میکنه شنا رو که هرشب حرفه ای کار میکنه و جمعه ها هم میره کوه با این حال بهش گفتم شب که تنها بودیم گفتم بهش گفتم چیزی میزنی عصبی شد منو برد تهران ازمایشگاه تو ازمایش اش هیچی نبود باهام سرد شد منم خیلی عصبی بودم که الکی بهش شک کردم کم کم رابطه جنسی مون هم کم شد رفتم پیش یه روانپزشک گفتش که ایشون کابوس های دوران نوجوانی اش رو داره چیزای که دیده و اونا جلوی چشمام هست من احتمال دادم برای پدر و مادرش هست یه سفر به لندن رفتیم پیش مادرش باهاش حرف زدم گفتم کابوس چی تو ذهنشه گفتش اصلا اونا تا حالا جلوش دعوا نکردن مادر شوهرم روانپزشک هست و گفتش که ممکنه نوعی بیماری باشه اسمش هم گفت ولی نفهمیدم جدیدا بی توجه شده قبلا من موهامو یه درجه روشن میکردم میفهمید اما جدیدا نمیفهمه رفتم موهامو روشن روشن کردم نفهمید کلا تو خودش نیست راستی اینم بگم که شوهرم فلسفه خوانده چند وقت پیش تو خواب اسم دختر میگفت چون اسم من نبود بیدارش کردم مدام میگفت نیلوفر و پنج تا اسم دیگه این اسما هیچ کدام اسامی اشنا نبود وقتی بیدارش کردم انکار کرد و از اون شب به بعد میره تو یه اتاق دیگه میخوابه و در هم قفل میکنه خب منم عصبی میشدم یه ۵ روز پیش رفتم یه غذا درست کنم باهاش اشتی کنم شب من حس بویایی ام خیلی خوبه بقل اش که کردم بو سیگار میداد متنفرم از سیگار دعوامون شد روز بعدی اومد یه چمدون بست و رفت گفتم شاید داره میره سفر کاری حالا نگو رفته هتل واقعا موندم چه بلایی سرش اومده که انقدر بی غیرت شده زنگ زدم به مامانم گفتم داداشم فهمیده بوده رفتن باهام درگیر شدن البته داداشم کتک خورده مامانم هم گفت بهش خودتو له پزشک نشون بده دیروز متوجه شدم رفت دستشو با چاقو به عمد خط انداخته دیگه نمیدونم چکار کنم خودم هم دیوانه شدم واقعا نمیدونم چش شده ؟ایا بیمار هست ؟یا منو نمیخواد ؟اطفا بگین چکار کنم این چیه که تو ذهنشه مداوم ؟؟؟؟؟
با سلام خدمت شما
برای امکان اختلال وجود دارد اما چون ایشان فرزند طلاق هستند و مادرشان هم از ایشان دور هستند امکان دارد اتفاقاتی در زندگی شان افتاده باشد که شما یا حتی والدین از آن اطلاعی نداشته باشند . لذا بهتر است برای رفع این مسئله به جای اتهام زدن و دعوا کردن از فرد سوم بی طرفی یاری بگیرید و به او برچسب بیمار نزنید بلکه برای حفظ زندگی زناشویی خود از مشاور کمک بگیرید اگر لازم باشد ایشان خودشان سایر بررسی ها را انجام می دهند . در این زمینه می توانید از روانشناسان کانون مشاوران ایران یاری بگیرید۲۲۳۵۴۲۸۲
باسلام من چهارسال ازدواج کردم اویل زندگیم خوب بود همسرم بهم اعتماد داشت ولی الان چند ماه ک بهم شک داره حتی نمیزار خونه مادرم برم خودمم بعضی رفتاررارو نشون دادم که باعث شده شک کن حالا هم رفتارشو عوض کرده میگه من اینجوریم میخوای زندگی کن نمیخوای طلاق باهاش هم قهر کردم ولی خودم بر گشتم خونه هرکار میکنم بهم اهمیت نمیده منم تنها توخونه با بچه دارم دیوونه میشم تمام اعصبانیتم سر بچه م خالی میکنم مادرشوهرمم گفتم ولی میگه تو هیچی نگو خوب میشه
اجازه ندهید حسادت باعث نابودی اعتماد میان شما و همسرتان شود.
حسادت دشمن شماره یک اعتماد است. حسادت در زندگی زناشویی از احساس عدم امنیت نشأت می گیرد. بنابراین شاید شما به فلان همکار شوهرتان حسادت کنید یا شوهرتان به استاد و مربی شما حسادت ورزد.
در اغلب مواقع، حسادت حاصل بدگمانی است، پایه و اساس درست و حسابی ندارد و مبنای واقعی ندارد در مجموع، عدم اعتماد به شریک زندگی تان و اصرار به چهارچشمی پاییدن او، فقط از احساس ناامنی سرچشمه می گیرد و متأسفانه آن کسی که بیشتر از همه رنج می برد، کسی نیست جز شما.
طبق گفته ی نویسنده ی مشهور، ویلیام پن، «آدم های حسود برای دیگران مشکل آفرینند و مأمور شکنجه ی خودشان» به جای اینکه خودتان را با حس حسادت عذاب دهید، اعتماد را جایگزین آن سازید.
بدانید که برای بازسازی اعتماد از دست رفته هر دو باید تلاش کنید.
بازسازی اعتمادی که یک بار از میان رفته بسیار مشکل است و همیشه امکان پذیر نیست. اگر اعتماد میان شما و همسرتان مخدوش شده، اگر احساس می کنید به شما خیانت شده، این گام ها به شما کمک خواهد کرد اعتماد میان خود و همسرتان را بازسازی کنید:
گام اول: ببینید شما در تخریب آن اعتماد چه نقشی دراید.
گام دوم: فضایی به وجود آورد تا خود و همسرتان بتوانید احساسات تان را بیرون بریزید، حتی اگر بروز آن احساسات موجب رنجش شما شود. صبور باشید. شما و همسرتان شاید مجبور گردید بارها بپرسید و بارها با احساسات تان کلنجار بروید.
گام سوم: تصمیم بگیرید ببخشید و بخشوده شوید. البته بخشش صرفاً اولین گام به سوی بهتر شدن اوضاع است .
گام آخر: متعهد شوید که در آینده بهتر عمل خواهید کرد.