سلام . من از معدود انسانهایی هستم که با کسی ازدواج کردم که از زمانی که معنی عشق را فهمیدم او را دوست داشتم و تا زمانی که به خودم اجازه دارم به او پشنهاد ازدواج بدهم با او صحبت کردم و قبل از ان هیچ گونه ارتباطی نداشتیم. بعد از گذشت مدتی متاسفانه بعضی از خصایص بد در همسرم مشخص شد که به شرح ذیل میباشد اول اینکه خانواده خود را نصبت به خانواده من برتر می دید و احترام انها را بیشتر می گذاشت . دوم مرتبا از رسم و رسوم خدشون تعریف می کرد و خانواده من را نزد من سرکوب می کرد. سوم همیشه عصبانی است و دلگیر است با اینکه به او پیشناد می دهم که با هم برویم بیرون ولی اصلا یا خیلی کم موافقت می کند طوری که در طول ده سال زندگی فقط چهار بار باهم رفتیم بیرون ولی اگر خانواده اش این درخواست را داشته باشند در بدترین شرایط روحی و جسمی با انها همراهی می کند. چهارم بیشتر اوقات تلفنی با خواهرهایش و مادرش تلفنی صحبت می کند حتی زمانی که من از کار به خانه می ایم گاهی اصلا متوجه نمی شودو فقط با تلفن صحبت می کند. پنجم عشق بازار است و مرتبا بازار می رود . ششم در طول ماه فقط دو روز حالش خوب است که من در ان روزها از تعجب شاخ در می اورد. هفتم در مورد خرج خانه اصلا صادق نیست و بسیار ولخرج است و گاهی بدون اطلاع من خریدهایی می کند که خرجی خانه را در وسط ماه به اتمام می رساند. هشتم وقتی قرار است کادویی به فامیل من بدهد بسیار سخت گیر است ولی برای خانواده خودش حتی بدون اطلاع من کادو می خرد. نهم من ادم متعصب و خیلی مذهبی نیستم به شکل معمول انتظار دارم همسرم حجاب خود را رعایت کند ولی متاسفانه اینگونه نیست و به حداقل های مورد انتظار من توجه نمی کند. دهم انسان حسودی است به محض اینکه یکی از خواهرشایش وسیله ای می خرد خانه را برای من جهنم می کند و او هم این انتظار را دارد. یازدم برای بچه دوم انقدر شرایط گذاشت که احساس کردم قصر طلا می خواهد تا فرزند دیگری برایم به دنیا بیاورد. که متاسفانه با توجه به بالا رفتن سنش و بیماری زنانه ای که به تازگی گرفتار ان شده دیگر امکان باردار شدن ایشان وجود ندارد. دوازدهم در دورانی که درکنار هم بودیم فقط یک بار در زمانی که به سر کار رفتم برایم صبحانه درست کرد و دیگر هیچ وقت این کار را نکرد زیرا همیشه صبحها خواب است. سیزدهم بسیار غلدر است و گاهی که عصبانی می شود اقدام به درگیری فیزیکی می کند که البته من هم ایشان را کنترل می کنم. چهاردهم با توجه به مراتب بالا که از نظر گذشت دیگر در خانه کار هم نبودیم و من جدا در اتاق دیگری می خوابیدم زیرا دیگر دوستش ندارم و فقط به خاطر شرایط در زیر یک سقف زندگی می کردیم . پانزدهم اخرین باری که درگیر شدیم ایشان به من گفت که برای تعمیر یکی از وسایل خانه به مرد همسایه گفته(بدون هماهنگی با من) که بیاد اون وسیله رو ببرد جهت تعمیر که این بار من جلویش را گرفتم و حسابی درگیری شد در نهایت برادرهایش امدن بردنش خانه پدری اش. هم اکنون هم چند ماهی است که با هم ارتباطی نداریم فقط گاهی من تماس می گیرم و با فرزندم صحبت می کنم . ایا به نظر شما من با این خانم ادامه زندگی بدهم یا اینکه جدا شویم بهتر است. ممنونم که حوصله کردید و مطالعه نمودید.