باسلام،بنده کارمند یک اداره دولتی با مدرک فوق لیسانس و 7 سال سابقه کار(و 10 سال سابقه حق التدریس دانشگاه) هستم و حقوقم تقریباً 1 میلیون و200ت هست. خانم بنده نیز لیسانس وکارشناس ازمایشگاه شرکت دولتی با 8 سال سابقه و تازه رسمی شده و حقوقش دو برابر من است که تقریبا یک سوم حقوقش رو بابت پرداخت قسط هامون بهم میده. ساکن رشت هستیم و 1 بچه 3 ساله داریم. من اهل لاهیجان و خانم اهل لنگرود هست. من یه مشکل اساسی که دارم اینه که خانمم به شدت وابسته به خانواده اش (پدر و مادر وخواهر و دو برادرش) هست. بخاطر همین تمام ایام تعطیل رو باید با اونا باشه. حتی مسافرت هم دوست داره با اونا بره. بمن هم میگه هر جا اون هست منم باید باهاش باشم .خودش خونه پدر ومادر من 2-3 ساعت در هفته میاد و بمن هم میگه حق نداری تنهایی بری خونه پدر ومادرت. بعد هم انتظار داره خونه شون بگم بخندم هیچ اظهار نارضایتی هم نکنم .اخم نکنم. هر جا هم دارن میرن من با ماشینم اینا رو ببرم (با اینکه باباش ماشین داره) و هیچی هم نگم. مادرش مرا فقط برای خدمت به بچه هایش میخواد و اگر نوکر خوبی برای بچه هاش و کلاً خانواده 6 نفره اش باشم، راضی خواهد بود و در عالم فقط برای بچه هایش میمیرد. اونقدر بهم وابسته اند که روزی 3-4 بار بهم زنگ میزنند ( مثلث لنگرود(پدرومادروبرادرکوچکتر)-رشت(خواهرارشد-همسربنده)-تهران(یک برادرو یک خواهر )دائم در تماسند) و مثل یک کرم ابریشم ، 6 عضو خانواده در داخل یک پیله قرار گرفتند و فقط همدیگر رو میپرستند و خارج این 6 نفر اگر کسی اینا رو پرستید نزدشون جای داره وگرنه طرد میشه. مثل کل فامیل ها و دوستانشون که بغیر از عید نوروز تا عید سال بعد هیچ کسی در خونه اینا رو نمیزنه!!! تمام تعطیلات ( تعطیلات عید نوروز، سیزده بدر، عید قربان، عیدغدیر، عید فطر،تاسوعا – عاشورا وسایر تعطیلیها در طول سال) بالاستثناء باید بره خونه مادرش ( انگار وحی منزله!). بمن میگه نباید تنها بری خونه پدر ومادرت. بهش میگم در حد یه وعده غذایی در هفته با هم بریم خونه خانواده هامون. میگه نه. این رفتارهایش رو بارها بهش گفتم ولی تو کتش نمیره.حرف حرف خودشه. من رو فقط برای خدمت به خانوادش میخواد و درواقع از من استفاده ابزاری میکنه و میگه با خانواده خودت کمترین رابطه را داشته باش. هفته ای در حد 2-3 ساعت میاد خونه پدرومادر من و بیشتر اوقات ( 90 درصد موارد) بعد از اینکه از اونجا اومدیم بیرون ، یه حرف اونا رو بهونه قرار میده و رو مخ من راه میره که هفته بعد یا دیگه نریم اونجا یا باز هم کمتر از قبل بریم. تازه زمانی که خونه مادرش هم میرم به آدم بی احترامی میکنند : هم مادرش و بیشتر خودش موقع غذا خوردن بمن چپ چپ نگاه میکنه! همش بمن میگه کمتر بخور یا چرا اینقدر میخوری؟ خودش هم اونجا میره خیلی کم غذا میخوره! در کل سعی میکنه که پذایرایی اونا از ما خیلی کم و معمولی باشه. با اینکه از لحاظ مالی مشکل ندارن، پدرزنم ماهی دو میلیون و 500 ه ت حقوق داره و 220 ه ت هم از مستاجرشون میگیرن. نمیدونم علت این بی احترامی نسبت بمن چیه و از کجا نشات میگیره و من رو چی فرض کردن؟! حالا برعکس زمانیکه اونا میان خونه ما پذیرایی در حد عالی ازشون میکنه، دو-سه نوع غذا درست میکنه. من موندم فرق اینکه من میرم خونه باباش یا باباش میاد خونه ما چیه؟! واقعاً یک پارادوکس وحشتناک بین رفتن ما و اومدن اونا وجود داره! ( حالا تفاوت بین پذیرایی از خانواده خودش با خانواده من که اصلاً بماند جای خودش!). سوال اینه که زوجین با توجه (به کارمند بودن) چطور باید اوقات فراقت و ایام تعطیلی شون رو پرکنن؟ و مدت رفتن خونه پدر ومادر همدیگه چطور باید باشه؟ همش خونه خانواده زن باید برن! یا در حال ایده آل و نرمال بطور مساوی باید بین خانواده هاشون تقسیم کنند. یعنی ایام تعطیلی رو سه قسمت کنن: یک سوم خونه خانواده زن،یک سوم خونه خانواده شوهر، یک سوم هم با هم دیگه باشن-یعنی33-33-33 ( یا بنظرمن 20-20-60 قوام زندگی زناشویی بیشتر میشه-یعنی بیشتر باهم سر کنند). ولی برای ما همش شده خونه خانواده زنم. البته نرمش من طی این 7 سال ازدواجمون، هم بخاطر عکس العملش هست که در صورت مخالفت با نظرات وتصمیماتش ، اوایل از شب تا صبح گریه میکرد یا اونقدر عصبانی میشد و گریه میکرد که از هوش میرفت. اخیرا هم که عصبانی میشه ،دادوفریادمیکنه و بهم میگه از خونه برو بیرون. که تو سال 93 سه بار این اتفاق افتاده! کلا همیشه نیمه خالی لیوان رو میبینه. میگه بخاطر بابام چون دچار استرس میشه (سابقه بیماری استرس داره) طلاق نمیگرم. همسرم بخاطر سابقه مریضی باباش بهیچوجه در جریان این جور مسائل اونو قرار نمیده . کلا به خانوادش چیزی نمیگه چون دچار استرس میشن. بمن هم میگه حق نداری بهشون چیزی بگی. خودش میگه بخاطر حرف مردم ازدواج کرده و عملا هیچ نیازی به شوهر نداره و با پدرو مادرش خوشه، بعدش هم با بچه مون خوشه. آخه یکی نیست بگه شما که نیاز به شوهر نداشتین و با پدرومادرت اینقدر خوش بودی وهستی ، چرا با عمر وزندگی جوون مردم بازی کردی! در مسئله رابطه جنسی نیز در طول این سالها همیشه با اکراه با من نزدیکی میکنه (سرد مزاج) و علاقه ای باینکار نشون نمیده. دوست داره ماهی حداکثر یک بار باشه ، بهش میگی میگه همکارانم هر 3 تا 4 ماه با همسرانشون نزدیکی میکنند! با این شرایط چاره چیه؟ موندم چیکار کنم؟ واقعا در آنپاس قرار گرفتم.