سلام و عرض ادب .مختصر میگویم ..44 سالم هست 18 سالم بود ازدواج کردم همسرم اسیر جنگی بود 10 سال دست بزن داشت از من 18 سال بزرگتر بود بعد از 10 سال جدا شدم با وجود 2 فرزند….به المان رفتم به خواست ایشون لته من هم بدم نمیومد…یک سل بعد از جدایی با یک المانی ازدواج کردم …رش بعد از 4 سال بچه در شدیم ولی متاسفانه فهمیدم با دختر 10 ساله ام ارتباط دارد ضربه بدی بود تمام اعتمادم به صفر رسید جدا شدم و اون اقا به زندان افتاد باون 2 فرزندم بزرگ شدن 23 و24 هستن و من حدود 2 سال هست با فرزند المانی به ایران اومدم قبلش با یه اقا اشنا شدم که کارگردان معروف هستن ادم خوب و مهربانی هست ولی با این حال که دو سال هست با هم زندگی میکنیم بهونه های الکی میگیرم نمیدونم فکر میکنم اشتباه بود اومدن من به ایران و با اینکه هم دیگه رو دست داریم وتی من اذیتش میکنم لطفا راهنایم کنید یکبا ر اونقدر عصبی شدم که با تیغ انگشت کوچیکم رو بریدم و الان هم ناقص شده هر روز که بیدار میشم با دلهره و فکرای عجیب تو سرم و زود هم بشیمون میشم همسر فعلیم هر کاری میکنه که من خوشحل بشم ولی این خوشحالیم کوتاه مدته