با سلام. خواهش میکنم تمام متن رو بخونین، پای یه زندگی در میان هست؛ بخاطر طولانی بودن ببخشید. (به زبان گفتار می نویسم تا راحت تر باشیم) بدون مقدمه میرم سره اصل مطلب؛ من متولد 31 شهریور 1375 هستم؛ الآن بین یک دو راهی و یا شاید چند راهی گیر کردم؛ به دخترخانمی علاقه مند هستم، ایشون و مادرشون از این علاقه خبر دارند و یا شاید تا حال پدرشون هم خبردار شده باشن. در همون اوایل من مدتی خودم رو آفتابی نکردم تا اگه هوس و عشق خامی هست؛ از سرم بره، اما بیشتر شد؛ ایشون هم بمن علاقه دارن و اگه یکم آگاهی بیشتری پیدا کنن و پرده های غفلت و تعصب رو کنار بزنن، همین حالا حاظر به ازدواج میشن؛ اما چون مادرشون درس نخونده و زود ازدواج کرده، ایشون هم از بچگی فکر ازدواج در سن پایین (تصور غلط) رو دور کرده و مطمئنم با مطالعه ی کتابی که در ادامه اسمش رو می نویسم؛ به اشتباه خودشون پی می برن؛ منم تا مدتی قبل همینطور بودم؛ چون در ذهن ما بچه های بیچاره همینطور گنجانده اند. در این علاقه تمام اصول اخلاقی و احترام از طرف هر دو رعایت شده و در واقع جرقه ی اولیه و عشق پاکی که بخواد یه زندگی روش بنا بشه وجود داره، و من چند ماهه که دارم همه ی جوانب رو در حد توانم می سنجم ؛اما اگه فکر های غلط و سختیها و تصویر های ذهنی غلط از طرف والدین و افکار اشتباهی که تو ذهن فرزندانشون هم کردن اصلاح بشه؛ الآن چند ماه از ایجاد این علاقه میگذره؛ ولی من به اقتضای سنم و خیلی شرایط دیگه اقدامی نکردم؛ تابستان امسال کنکور ریاضی دادم و رتبه 7809 رو آوردم در سهمیه یک . اما بنا به دلایلی خواستم دوباره در کنکور شرکت کنم، پس الآن فارغ التحصیلم و از نظر درسی مشکلی ندارم. دختر خانم مورد نظر متولد 24 آذر 1375 هستن و سال چهارم دبیرستان در رشته ی انسانی هستن و ایشون هم کنکور دارن؛ یکی از دلایلی که در این چند ماه نخواستم اقدام کنم بخاطر این بود که نمی خواستم به درس ایشون آسیب بخوره چون می دونم که مثل خودم درس خوندن رو دوست دارن؛ الآن و شاید حتی بعدها هم خانواده ی من شرایط مالیِ خوبی ندارند و فعلا هم پدرم بدهی های زیادی داره که عاقبتش رو فقط خدا می دونه، و ضمناً مبلغ کمی رو هم به همین خانواده ی دختر خانم بدهکارند که وارد جزئیاتش نمی شم.چند ماه میگذره که پول ایشون و خیلی از بدهی های دیگه جور نمیشه و همه فشار میارن بجز همین خانواده ی دخترخانم که فکر می کنم بخاطر همین موضوع علاقه ی من به دخترشون باشه؛ و در واقع صبر کردن و یا شاید خواستن محتاط باشن. من برای اقدام ازدواج می خواستم چندین سال دیگه این موضوع رو مطرح کنم؛ اما از یک طرف علاقه ی شدیدم به دخترخانم و دوریشون داره عذابم میده؛ و هم مشکلات جوانی. الآن چند ماهه که ندیدمشون در حالی خونه هامون یه محله باهم فرق داره، و در این چند ماه در خانه تنهام و درس می خونم و هرکجا خواستم خودم رو سرگرم کنم نشد. در این که عشقم واقعی هستش باور کنین که شکی ندارم؛ و لطفا نخواین که من رو منصرف کنین، مشکل اینجا نیست؛ من برای همین رفع شک ها مطالعه می کنم؛ همین مدت کتاب «جوانان و انتخاب همسر» از جناب آقای «علی اکبر مظاهری» رو مطالعه کردم و خواستم طبق اصول پیش برم و بی گدار به آب نزنم و عشقم با عقل و منطق همراه بشه؛ کتاب خیلی مفیدی هست؛ تصمیم گرفتم برای والدین همین دختر خانم که البته با من آشنایی هم دارند همراه با یک نامه بفرستم؛ و در واقع هدف و درخواست من از این کار این بود که بالأخره علاقم رو بصورت رسمی و شجاعانه در میان بذارم؛خانواده ی خودم با خبرند. و ضمناً هردو خانواده در صورت پیدا کردن شناخت ها مشکلی با این ازدواج ندارند؛ البته اگر تعصبات بی جا رو کنار بذارن و یا باور کنند که بالأخره وقت همسر دار شدن فرزندانشون شده؛ الآن مقصود من ازدواج نیست، بلکه فقط می خوام یه پیوند درون خانوادگی شکل بگیره تا با هم به شناخت برسیم و نیز انگیزه ی هم باشیم در درس ها؛ مطمئنا حواسمون بیشتر از الآن پرت نمیشه و لااقل میتونیم به هم تکیه کنیم؛ این حرف هارو در اون نامه نوشتم تا بفرستم و از والدین دختر خانم خواستم تا بخوانند و خوب فکر کنن، و بعد خوندن ببینم چه واکنشی نشون میدن و اگر مناسب و بجا بود ادامه میدم اما اگه از روی غیرت های بیجا مخالف بودند نمی دونم اون موقع چکار کنم؟و فوقش من بتونم تا بعدِ کنکور دوام بیارم؛ از والدین خودم هم خواستم که کتاب رو بخونن. و اما مشکل دیگه اینجاست، مسئله ی بدهی پدرم؛ که پشت سره هم داره خلف وعده میشه؛ باید بگم من چه پولدار و چه بی پول اصلا روی حمایتِ مادی پدرم حساب نمی کنم؛ و الآن موندم که نامه رو بفرستم یا نه؟ چون ممکنه پدر و مادر دخترخانم بدشون بیاد و در واقع این بدهی و پول در ذهن اونها ما رو پر رو و گستاخ جلوه بده؛ مادرم از تصمیمم خبر داره؛ در این مورد بیشتر با مادرم مشورت می کنم و البته کتابها؛ مادرم برخلاف اینکه زیاد درس نخوانده اما کاملا منطقی و راهگشاست برای من؛ اما به علت تفاوت سنی زیاد با پدرم(36 سال) در اینجور موارد تا حال صحبتی نکردم؛ اما ایشون از علاقه خبر دارن و غصه دار هم هستن بابت این مشکلات مالی که روی آینده ی من تأثیر گذاره؛ در واقع فعلا خجالت می کشم با پدرم در مورد فرستادن کتاب و نامه صحبت کنم؛ اما بعدا و موقع تصمیم نهایی حتما حرف میزنم؛ و از طرفی دیگه فکر می کنم که این کارم عیار اون خانواده رو برام مشخص میکنه؛ و این که چقدر در شرایط شبیه به این درک دارن؛ و بخاطر این موضوع من رو رد کنن؛ من توکلم به خداست؛ اطمینان قلبی دارم اگه این عشق با شناخت در دوران نامزدی همراه بشه؛ عشق موفقیه؛ من الآن از هر جهت نیاز به یک همسر دارم؛ اما تا چند سالِ دیگه که موقعیت فراهم شد ازدواج میکنیم؛ الآن نمی دونم که نامه و کتاب رو بفرستم یا نه؟ خیلی وقت ندارم.دختر خانم خواستگارای زیادی دارن.ممنون…