سلام من 27سالمه وحدود17سالگیم با پسرداییم که5سال بزرگتر از من بود آشناشدم و7سال تقریبا دوست بودیم اما یک دوستی فوق العاده پاک وخوب،خواستگاری اومدن من چون درس برام مهم بود گفتم نه،همه فامیل میدونستن ما همدیگرو میخایم داستان گذشت ومن الان دکترا میخونم دوره فوق لیسانس که بودم گفت تکلیف منو روشن کن دیگه داره دیر میشه اما من باز برا اتمام درس پافشاری کردم خلاصه بینمون اختلاف شد ودعوا وبعدم تحقیرش کردم بخاطر شغلش که رانندگی بود وتحصیلات دیپلمش واینکه تو این سالها من بالاتر رفتم اما اون بخاطر من کاری نکرده نه ادامه تحصیل داده نه شغلشو عوض کرده…خلاصه بهم زدم باهاش اونم بعداز یکسال ازدواج کرد برا لج بازی بامن …الان من استاد دانشگاهم دکترا میخونم وزندگی خوبی دارم اما نتونستم فراموش کنم حالا این اواخر یاد من افتاده وپیام میده که بخاطر لج بازی ازدواج کرده وچاره ای نداره دیگه وخلاصه حرفهای این چنینی اما خداروشکر نه من نه اون اخلاقی برا ارتباط برقرار کردن دوباره یا حرف وپیامک نداریم چون متوجهیم که دیگه متاهله وچندکلمه حرفش من باب درد دل بود در حد چند پیام ساده.حالا این فراموش نکردن من وسرزنش دیگران که خجالت بکش توکجا واون کجا داره دیوانم میکنه…همه میگن حتی مشاور هم گفت که ما بدرد هم نمیخوریم واگر ازدواج میکردیم فایده نداشت اما من قانع نشدم چون اگر تحصیلات نداشت اما فوق العاده موجه وفعمیده وپاک بود…..لطفا منو راهنمایی کنید که چیکارکنم چطور خودمو قانع کنم؟