با سلام
من پسری 19 ساله هستم دانشجوی ترم 3 با خدا نماز خون و کاملا مذهبی.تو خانواده من پسر خالم 23 سالشه تازه داماد شده دختر خالم 16 اونم تازه عقد کرده و وقتی اینا با نامزداشون کنار هم میشینین و منم تنها یک جا خیلی بهم فشار روحی وارد میشه جوری که اصلا نمیخوام ببینمشون.راستش من از بچگی از نظر محبت از همه نظر به شدید ضعیف بودم یعنی کسی نداشتم محبت کنه دوستم داشته باشه از اینا و برعکس خیلی ادمی احساساتی و مهربون هستم.تنهایی از همه جهات دیونم میکنه به طرف خدا که رفتم از قبل که افسردگی داشتم بهتر شدم ولی همش میخوام یکی کنارم باشه نه جز خانوادم نه مادر یا خواهر کسی که همدمم باشه بتونم حس کنم کنارمه.راستش من تو خیابون هم راه میرم خیلی با غرور هستم نمیتونم چشممو به دختری بندازم ولی میگم بذار ببینم خب مگه چیه از اینا ولی بازم سرم میره پایین یک جورایی عادت دارم.خیلی تنهام به کمک نیاز دارم نمیدونم چیکار کنم
طفا بگین چیکار کنم از نظر هایی مثل به پیش مشاور برو از اینا نگین پیش روانشناس برای افسردگیم رفتم گفت بلوغ ذهنیت خیلی بالاس یعنی درک و فهمت بیشتر از اونیه که سنت هست واسه این عذاب میکشی چون مثلا دوستام الانه تو دانشگاه یا جای دیگه دنبال کیف هستن ولی من به فکر کارو زندگیو غم نداریو این چیزا درسته خوبه ولی خدا وکیلی دارم از درون داغون میشم همش با خودم حرف میزنم.همیشه با خدا حرف میزنم جز اون کسی ندارم و واقعا حس میکنم حرف میزنه باهام ولی خب منم به یکی نیاز دارم یکم بهم محبت کنه بدونم یکی دارم دلم خوش باشه.شرایط ازدواج رو ندارم.دلم میخواد کسی پیدا کنم عقد کنم تا کارم درست شد بعدش هر چی شد ولی کسی که باب میلم باشه با این شرایط جور نیست.دارم دیونه میشم.چیکار کنم؟