کمبود محبت و احساس تنهایی شدید
با سلام
من پسری 19 ساله هستم دانشجوی ترم 3 با خدا نماز خون و کاملا مذهبی.تو خانواده من پسر خالم 23 سالشه تازه داماد شده دختر خالم 16 اونم تازه عقد کرده و وقتی اینا با نامزداشون کنار هم میشینین و منم تنها یک جا خیلی بهم فشار روحی وارد میشه جوری که اصلا نمیخوام ببینمشون.راستش من از بچگی از نظر محبت از همه نظر به شدید ضعیف بودم یعنی کسی نداشتم محبت کنه دوستم داشته باشه از اینا و برعکس خیلی ادمی احساساتی و مهربون هستم.تنهایی از همه جهات دیونم میکنه به طرف خدا که رفتم از قبل که افسردگی داشتم بهتر شدم ولی همش میخوام یکی کنارم باشه نه جز خانوادم نه مادر یا خواهر کسی که همدمم باشه بتونم حس کنم کنارمه.راستش من تو خیابون هم راه میرم خیلی با غرور هستم نمیتونم چشممو به دختری بندازم ولی میگم بذار ببینم خب مگه چیه از اینا ولی بازم سرم میره پایین یک جورایی عادت دارم.خیلی تنهام به کمک نیاز دارم نمیدونم چیکار کنم
طفا بگین چیکار کنم از نظر هایی مثل به پیش مشاور برو از اینا نگین پیش روانشناس برای افسردگیم رفتم گفت بلوغ ذهنیت خیلی بالاس یعنی درک و فهمت بیشتر از اونیه که سنت هست واسه این عذاب میکشی چون مثلا دوستام الانه تو دانشگاه یا جای دیگه دنبال کیف هستن ولی من به فکر کارو زندگیو غم نداریو این چیزا درسته خوبه ولی خدا وکیلی دارم از درون داغون میشم همش با خودم حرف میزنم.همیشه با خدا حرف میزنم جز اون کسی ندارم و واقعا حس میکنم حرف میزنه باهام ولی خب منم به یکی نیاز دارم یکم بهم محبت کنه بدونم یکی دارم دلم خوش باشه.شرایط ازدواج رو ندارم.دلم میخواد کسی پیدا کنم عقد کنم تا کارم درست شد بعدش هر چی شد ولی کسی که باب میلم باشه با این شرایط جور نیست.دارم دیونه میشم.چیکار کنم؟
ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺴﻮ ﺩﺍﺭﻡ
نمیشه دیگه پیش کسی بشینی از دردات بگی طرفم تا ثابت نکنه از تو بدبخت تره ول کن نیست والا خخخخ
سلام.خوب گوش کن بحرفام انشالله جواب میده. من۱۸سالمه رفقای زیادی داشتمو فک میکردم با مرامن به همین دلیل همه کاری براشون میکردم بشون گفته بودم یه سر سوزن برا من مرام بذارین تامن یه خروار نشونتون بدم حتی برا من تب نمیکردن ولی من براشون میمردم ولی همشون نامرد بودن پس سعی نکن مشکلاتتو برای کسی تعریف کنی چون من همین کارو کردم ولی خیلی ضرر کردم و خودمم الان دارم دنبال آدمای بامرامو وفادار میگردم
منم وقتی یه غمی دارم دارم منفجرمیشموحتما باید بایکی درددل کنم ولی همیشه چوب این کارمو خوردم.من خیلی خوشحالم که شما باخداو نماز خونید وانشالله که نمز روزه هاتون قبول باشه.هرگز سعی نکنید که بخوایند به دخترای بد حجاب نگاه کنید چون اگه نگاه کردید بعد از یه مدت چشم چرون میشید و ترک این کار خیلی سخته من ۱۳ساله عاشق دختر داییمم ولی ازدواج کردو بد بخت شدم دقیقا میفهمم که منظورت از این که تنهایی چیه چون منم تقریبا تنهام ووقتی باشوهرش میبینمش تموم وجودم آتش میگیره.من فک میکنم دلیل شما برای ازدواج شهوتی نیست یا اگه باشه خیلی کمه بیشتر احساسیه.من پیشنهاد نمیکنم که بادختری دوست بشی اما پیشنهاد میکنم که عاشق بشی منظورم اینه که عاشق چهره وقدوهیکل ودارایی و…نباشی عاشق خودش باشی نیتونم منظورما با زبونم بیان کنم ولی اگه عاشق باشی خوب منظورما میفهمی وباتمام وجودت عشقتو دوست داشته باشی.همیشه سعی کن دلاجرات داشته باشی وخجالتی نباشی.یه بخداتوکل کن انشالله یه دختر محجبه ی خوب پیدا میکنی ولی هروقت پیداکردی مطمِن شو که عشقتون یه طرفه نباشه وشرایطتو بش بگو درضمن مثل یه برادر میتونی رومن حساب کنی هرکاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم فقط میخوام بمن وفادار باشی من ساکن اصفهانم اگه خواستی بگو که شمارمو بت بدم انشالله موفق باشی
۱۸ سالشه و ۱۳ ساله عاشق دختر داییشه توی ۵ سالگی هم عاشق میشن؟اره به دخترا نگاه نکن خراب میشی بشین درستو بخون.اره باید دختری پیدا کنی که عاشق خودش بشی اونم از اون دخترا که فقط دماغشون بیرونه بعدشم میگه عشقتون نباید یه طرفه باشه باید دختر دماغیه هم عاشقت باشه.۱۹ ساله داره نماز میخونه هنوز هیچی به دست نیاورده اقا اومده نصیحتش میکنه میگه هنوز برو نماز بخون
آرمین خیلی داری تند میریا من خودم ختم روزگارم خیلی بیشتر از اون ک فکرشو بکنی میفهمم اصلا این دنیا چیچی هستو چه ارزشی داره ک بخوای بدستش بیاری.منظور من این نبود ک خونه نشینی کنه ولی خیلی تشویقش میکنم ک مذهبیه تو اصلا درک درستی از زندگی نداری ک فک میکنی همه چیز داشتن دنیاس بقرآن اگه اینجوری باشه ک تومیگی
ازت خواهش میکنم با من در ارتباط باشی … تقریبا شرایط شنا را دارم.. در ضمن منم ساکن اصاصفهانم …
سلام.امیر محمد اگه شرایطت مثل منه هرکمکی از دستم بربیاد برات انجام میدم فقطم یه شرط داره واون اینه ک ب من وفادار باشی من قبلا قسم خوردم اگه یک نفر یه سرسوزن برام مرام بذاره براش جونمم میدم با این شماره تماس بگیر شماره پسر خواهرمه بگو با دای علی کاردارم من الان متاسفانه گوشی ندارمخوشحال میشم باتون آشنا بشم.موفق باشید. یاحق.
سلام .من دختری ۲۴ ساله متولد اصفهان هستم .منم احساس تنهایی و کمبود محبت میکنم از وقتی دانشگام تموم شد افسردگی گرفتم چس فکز میکردم چی شد قبل از اینکه کنکور بدم فکر میکردم در آینده ی سمت خوب پیدا میکنم واسه خودم خانون معلم میشم اما بعد ک رفتم دانشگاه از هیچ رشته ای خوشم نیومد اصلا همه چی تغییر کرد انگار شدم ی آدم دیگه ی کسی شدم ک فقط ب فکر ازدواج بودم دلم میخواست نامزد داشته باشم برم باش بگردم و….حرفام زباده ولی حال گفتنش نیس
سلام دوست خوب من زیادبه خودت فشارنیارسخت نگیراین امرکاملا طبیعی توی چنین دوران انسان بایه احساسات جدیدمواجه میشه واینکه باید اول احساستودرست تشخیص بدی آیالذت طلبی یا پرکردن خلا یااحساس نیاز یاکمبود میباشدراتشخیص بدی اگربنابه گفته شما کمبودمحبت اینکه سعی کن باخانواده بیشترانس بگیروبیشتربهشون نزدیک باش عشق ازخودت بروزبده وسعی کن خودت محبت نشون بده به مادر به پدر به خواهر وبرداراین باعث میشه بیشترامیدواربشی تاخدابخوادوانشالله ازدواج کنی که کنارهمسرت بیشترباهمدیگه اینهاروتجربه میکنی
سلام.علی .
شما منظور ایشونا در مورد احساساتشون درت درک نکرده اید
سلام اقا احسان.وقتی این پست شماروخوندم دیدم چقدرشبیه شرایط منه.منم ۱۸سالمه.شدیدا احساس تنهایی میکنم.وازبچگی همه به من میکفتن توچندسال از سنت بزرکتری.بخاطرهمین وقتی درکنارهم سنای خودم بودم احساس میکردم اصلاباهم نمیخونیم حرفاشون وکاراشون به نظرم بچگونه میومد اماازطرفی هم باادمای۵٫۶سال بزرگترازخودمم ک میخوام باشم اونا منوازخودسون نمیدونن.براهمین تنهام.این باعث شده روزبه روزساکتتربشم.به نظرمن تواین وضعیت داشتن ایمان قوی به ادم کمک میکنه وهمچنین باتوجه به سن شمافکرمیکنم بایدکنکوری یادانشجوباشید.اگردرحال تحصیل هستیدبیشتربهش توجه کنین تاتواین زمینه موفق باشین وخوش حال ترباشین.اگرهم شاغلیدودرس نمیخونین باتلاش وامیدواری بیشترموفق باشین
وااای خدا چقدر ادم تنهاتا الان فکر میکردم فقط من اینجوریم نه باهمسن هام میسازم نه با بزرگتر از خودم… خدا چرا اینقدر من تنهام: ””(
من ۱۴ سالمه وهمین احساس تورو دارم احساس میکنم باید کسی باشه که جزو خانواده ام نباشه و باهاش راحت باشم خیلی وقتا گریم میگیره احساس میکنم از جامعه ترد شدم و احساس کمبود دارم
سلام … دوستم …
تقریبا شرایط تو را دارم …
ازت خواهش میکنم با من در ارتباط باش … بلکه یه مقدار با درد و دل کردن خالی شدیم …
امیر محمد اگه میخوای شمارت را بنویس ک من ب زنگم
باشه روچشم
من یه پسر ۲۵ سالم تو تهران هیچ کسو نداریم نه فامیل نه اشنا پدرم فوت شده همیشه وقتی میبینم دیگران به فامیلاشون سر میزنن قصه میخورم بیشتر دوستام ترکم کردن تو این مملکتم نمیشه با دختری راحت دوست جلو چشمام پلیش دختر پسرارو میگیرن میزنن خیلی تنهام
دوست عزیز تعداد زیادی از افراد شرایط شما رو دارن ولی با کمی و صبر و تلاش سعی میکنن شرایط رو برای خودشون تغییر بدن
تنهایی و دوست دختر داشتن و وارد شدن در روابط عاطفی و وابستگی نمیتونه برای شما راحتی و آسایش به دنبال داشته باشه …
بهتره اول از همه خودتو رو از این حالت بیرون بیاری تا بتونی بهتر ببینی و تصمیم گیری کنید و گرنه با غم و اندوه اگر قرار به درست شدن کاری بود تا به امروز انجام شده بود
در این مورد میتونید با مشاوران کانون، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
سلام
ببخشید ی سوال داشتم و شاید به سوالم حتی بخندین.منم همین حدوده سنم ولی ی مشکل دیگه ای دارم این که با دیدن اندک صحنه یا چیز دیگه ای تحریک میشم.
حتی مثلا بادیدن یک همجنس خودم حتی !!
بایدچیکار کنم؟
لطفا راهنماییم کنید
تا وقتی که ذهنوتون دنبال چنین مسایلی هست هر روز شما به این رفتارها معتاد خواهید شد …
یک حس طبیعیه که باید درست به کار گرفته بشه نه اینکه اونقدر بهش میدون بدید تا با همجنس خودشم تحریک بشه
این رفتارها در آینده مانع خواهد شد از زندگی جنسی خودتون لذت ببرید
سلام دوست عزیز
این که نیاز جنسی و…دارین به دلیل دوران بلوغتونه و قابل هدایت!
اما اینکه گفتین با همجنستون تحریک میشین، قابل تامله…
پیشنهاد می کنم دراولین فرصت به یه مشاور و یا سکسولژ مراجعه کنین، چرا که شاید اختلالاتی از قبلی هموسکشوالیته و یا بایسکشوالیته در شما وجود داشته باشه…
و شاهد هم اختلالات شخصیتی و رفتاری تو بعد جنسی وجود داشته باشه…
در هر صورت بهتره به یه روانشناس مجرب مراجعه کنین.
وقتی دختر مثلا ب من پسر پا نده خب میرم سمت پسر دیگ اینجوری میشه همجنسبازی
سلام یک دختر ۱۴ ساله هستم که احساس کمبود محبت در خانواده دارم. یک خواهر و دو برادر بزرگتر دارم و فرزند آخر هستم. احساس میکنم پدر مادرم به خواهر بیشتر توجه میکنن و اون رو بیشتر دوست دارند نه تنها مادر پدری بله اقوام و اطرافیان. میشه گفت من جز خدا و یه عروسک و دوستام هیچکس رو واسه درد و دل ندارم. پدر اصلا به من احترام نمیزاره و این رو کسایی که دوسم دارن بهم میگن و من احساس میکنم تو خانواده نثل یک موجود بی ارزش و بی خاصیت هستم. خواهرم وقتی کوچک بوده به بیمارستان رفته و از اون به بعد خیلی بهش توجه میکنن. گاهی اوقات آرزو میکنم ای کاش منم برم بیمارستان تا یکم بهم توجه بشه. من احساس میکنم هیچکس حتی دوستان که باهاش درد و دل میکنم من رو دوست ندارن. من هر شب هر روز هر ساعت به هر دلیلی گریه میکنم طوری که برام شده عادت و اگر از چیزی هم ناراحت نباشم بی دلیل گریه میکنم. اما هیچکس جز عروسکم از این گریه ها خبر نداره. وقتی میبینم اطرافیانم چطور با مادرشون و پدرشون برخورد میکنن خیلی ناراحت میشم و از خودم میپرسم پس چرا به من این احترام گذاشته نمیشه. پرواز وقتی یادم میاد به من فوش میده و این من رو خیلی ناراحت میکنه. مادر و پدر من نمیدونم این گوشه گیر شدن دایما پرسه زدن تو دنیای مجازی به دلیل کمبود محبت. اگر مادر پدری بهم نمیگن عزیزم من مجبور این عزیزم رو از یه غریبه که میتونه دختر یا پسر باشه بشنوم. من روحیه ای کاملا احساسی و لطیف دارم ولی این احساس دایما داره پایمال میشه. چرا تمام فکر و ذهن یه دختر نو جوان و ۱۴ ساله باید مرگ باشه؟ چرا من باید دوست دارم رو از یه غریبه بشنوم نه مادر پدری؟ چرا این احساس ضعیف و ظریف مناره پایمال میشه؟ چرا همدرد من باید یه عروسک باشه؟ چرا باید سیگار من رو تو این سن کم آروم کنه وقتی آغوش مادر یا پدر میتونه این کار بکنه؟
من از کمبود محبت شدیدی بر خوردارم لطفا کمکم کنید
مشکل شما در وهله نخست ناشی از زودرنجی شماست
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
زودرنجی شدید و حسایات های رفتاری بالا منجر به کمبود اعتماد به نفس و به نوعی خود آزاری احساسی می شود. کودکان و حتی بزرگترهایی که از این مشکل رنج می برند خیلی راحت نمی شود با آنها صحبت کرد؛ چون یا در همان لحظه اول از حرف ها و نحوه گفتارتان ناراحت می شود یا پس از ساعت ها فکر کردن به تک تک کلمات و جملات مکالمه کوتاهی که فقط چند دقیقه ادامه داشته است.
کسانی که اینقدر حساسیت دارند و زود ناراحت می شوند، معمولا تمام حرف ها و رفتارهای دیگران را هم به خود نسبت می دهند و با نگرشی منفی درباره مسائل صحبت می کنند. برای همین، معمولا ترجیح می دهند در جمع حضور پیدا نکنند و تنهایی را بیشتر می پسندند. غافل از این که تنها ماندن و گوشه گیری، حساسیت شان را تشدید و احساسات منفی شان را بیشتر می کند. روان شناسان و متخصصان به این افراد توصیه می کنندبا نگاهی مثبت خود را در موقعیت های جدید قرار دهند و از واقعیت فرار نکنند.
می گویند کسانی که کودکی خیلی مورد توجه پدر و مادرشان بوده اند، در بزرگسالی ممکن است اینقدر حساس و زودرنج شوند. بعضی ها هم درست برعکس فکر می کنند و باور دارند کمبود محبت و بی توجهی پدر و مادر باعث حساسیت و زودرنجی بچه ها می شود. علاوه بر اینها، تعداد فرزندان در خانواده، ترتیب و اختلاف سنی آنها، نحوه برخورد و تربیت والدین، محیط اجتماعی که کودک در آن قرار می گیرد و رشد می کند و ده ها عامل دیگر می تواند در ایجاد این حساسیت موثر باشد.
اما باید بدانید که حساسیت زیاد و بیش از حد نسبت به موضوعات و مسائل مختلف از ویژگی هایی است که در اختلال های شخصیت مختلف و طی بیماری های روحی مشاهده خواهد شد، اما ممکن است با نداشتن این اختلالات و بیماری ها هم فردی از حساسیت رنج ببرد و بسیار زود رنج باشد. از طرفی باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که حساسیت بیش از حد بخصوص در افراد وسواسی بیشتر از دیگران به چشم می آید و معمولا در افراد وسواسی شاهد حساسیت بیش از حد، نسبت به مسائل مختلف زندگی هستیم.
حساسیت رفتاری
عوامل زودرنجی شدید
این افراد معمولا با نگاهی وسواسی به موضوعات مختلف زندگی نگاه کرده و آنها را براساس نظرات خودشان ارزیابی می کنند. بر همین اساس هم می گویند حساسیت بیش از حد یکی از نشانه های وسواس است و وسواس فکری یا رفتاری می تواند به این شکل خود را نشان دهد.
در کنار این افراد، خیلی ها هم هستند که مشکل شان به هیچ یک از این موارد ارتباط ندارد، اما حساسند و از این خصوصیت رنج می برند که به گفته این متخصص، شیوه تربیتی پدر و مادر، ترتیب و تعداد فرزندان، توجه بیش از حد خانواده یا کم توجهی و نادیده گرفتن کودک در محیط خانه از عواملی است که می تواند چنین احساسی را در وجود افراد ایجاد کند.
اعتماد به نفس پایین و حساسیت بیش از حد
افرادی که اعتماد به نفس خوبی دارند، معمولا زندگی بهتری را هم تجربه می کنند و در زندگی شرایط مناسب تری خواهند داشت. این شرایط تا جایی پیش می رود که به گفته دکتر ناظمی کمبود اعتماد به نفس حتی می تواند موجب ایجاد حساسیت و زود رنجی هم بشود.
پایین بودن میزان اعتماد به نفس، یکی از مهم ترین دلایلی است که می تواند فرد را حساس و زود رنج کند. نباید فراموش کنیم حساسیت بیش از حد افراد، به اعتماد به نفس آنها بستگی دارد. به این معنی که این افراد چون نسبت به نوع زندگی و شرایطی که دارند، حساس هستند و خودشان را پایین تر از دیگران می دانند، نمی توانند حرف ها و نظرات دیگران را تحمل کنند و چنین رفتارهایی را از خود نشان می دهند.
حساس ها مراقب باشند
دوست ندارد این طور باشد، اما کاری هم از دستش برنمی آید. حساس است و خیلی زود از حرف های دیگران ناراحت می شود. تصمیم می گیرد رفت و آمدهایش را کم کند، روابط اجتماعی اش را حذف می کند و در خانه می ماند تا نه از حرفی ناراحت شود و نه کسی را ناراحت کند. غافل از این که این کناره گیری کردن فقط شرایطش را بدتر می کند و موجب تشدید حساسیت هایش می شود. البته خیلی وقت ها هم دست به کار می شود و سعی می کند رفتارهای اشتباهش را تغییر دهد ولی چون این کار برایش سخت است، در همان ابتدای کار، پشیمان می شود و دوباره به همان روال قبل برمی گردد؛ یعنی حساسیت و ناراحت شدن، بعد تنهایی و فرار از موقعیت برای کم شدن این همه ناراحتی و پس از آن هم تشدید مشکل و بدتر شدن شرایط.
آن طور که این روان شناس توصیه می کند این افراد در اولین قدم باید اعتماد به نفس شان را تقویت کنند و هر کاری از دست شان برمی آید ـ مانند خود گویی های مثبت ـ برای تقویت اعتماد به نفس انجام دهند. همچنین خوب است برای تقویت اعتماد به نفس، به خود آگاهی رسیده و شناخت دقیقی از نقاط ضعف و قوت شان پیدا کنند.
از جمع فرار نکنید
کسانی که حساس هستند، معمولا خیلی دوست ندارند در جمع حاضر شوند و ترجیح می دهند تنها بمانند. گروهی از این افراد هم هستند که همیشه از دیگران ناراحتند و برای همین هنگامی که در جمع هستند، احساس خیلی بدی را تجربه خواهند کرد. در نتیجه طبیعی است این افراد کم کم از جمع دور شوند و تنهایی را ترجیح دهند، اما وقتی آنها از دیگران فاصله می گیرند، طرز فکر و نگرش منفی که نسبت به جمع و دیگران دارند نیز تقویت می شود و در نتیجه نمی توانند با شرایط و موقعیت های جدید هماهنگ شوند.
بنابراین گاهی افراد حساس تصمیم می گیرند به جای حل مساله و ایجاد توانایی برای برطرف کردن این مشکل، از جمع فرار کنند و همین دوری از گروه باعث تشدید مشکلات شان می شود.
اولین و یکی از بهترین کارهایی که می توان برای این گروه از افراد انجام داد، مواجه شدن با موقعیت است. به این معنی که قرار نیست زمانی که احساس می کنید از قرار گرفتن در جمع ناراحت می شوید یا از حرف ها و نظرات دیگران احساس خوبی ندارید، رفت و آمدهایتان را قطع کنید. بلکه توصیه می شود روابط اجتماعی بیشتری داشته باشید، اما قبل از این مرحله، خودتان را بهتر بشناسید و اعتماد به نفس تان را تقویت کنید و پس از آن مهارت های ارتباطی را بیاموزید و بدانید در هر رابطه ای چطور باید برخورد کرد. وی ادامه می دهد:افرادی که حساسیت بیش از حد دارند، معمولا از کمبود قدرت ابراز وجود هم رنج می برند و نمی توانند حرف ها و نظرات شان را بدرستی مطرح کنند. برای همین هم احساسات منفی شان بیشتر می شود و همین می تواند شرایط آنها را بدتر کند. همچنین به این موضوع هم توجه داشته باشید که تمام رفتارها و حرف های دیگران را به خودتان نسبت ندهید و بدانید خیلی از حرف ها و رفتارها به شما ارتباطی پیدا نمی کند.
دیگران هم باید به آنها کمک کنید
کسانی که با فردی حساس و زودرنج زندگی می کنند، معمولا نمی دانند چطور باید با او برخورد کرد؛ اگر خیلی سخت بگیرند، او را ناراحت کرده اند و اگر خیلی کاری به کارش نداشته باشند، این خصوصیت اخلاقی را تشدید کرده اند. پس چه کاری بهترین است و برای کمک به این افراد چه کار باید کرد؟
لحن و نوع کلام و همین طور زبان بدن ما باید متناسب با نیازها و شخصیت فرد باشد، اما با همین حرف ها باید به او کمک کنید رفتارش را تغییر دهد و در موقعیت مناسب قرار بگیرد.
اگر می خواهید به فردی که حساس است کمک کنید رفتارش را تغییر دهد، او را در موقعیت قرار دهید و پس از آن کمکش کنید موقعیتی را که در آن قرار گرفته، بخوبی درک کند و پذیرش بیشتری داشته باشد. همچنین باید این فرصت را در اختیار آنها بگذارید تا اعتماد به نفس شان را تقویت کنند و وضع بهتری داشته باشند.
بچه ها را درست تربیت کنیم
همان طور که گفته شد شیوه تربیتی پدر و مادر هم در ایجاد این حساسیت ها موثر است و می تواند آن را تقویت کرده یا برای حل مشکل کمک کند. دکتر ناظمی هم در این زمینه به والدین توصیه می کند فرزندان شان را طوری تربیت کنند که آمادگی رویارویی با فراز و نشیب های زندگی را داشته و واقع نگر باشند. به این معنی که بچه ها باید در شرایط اجتماعی طبیعی و عادی قرار بگیرند و این طور نیست که در محیطی بسته آنها را پرورش دهیم و انتظار داشته باشیم در آینده هم زندگی اجتماعی موفقی داشته باشند.
آره چند وقتی منم همین هسه تنها بودن رو دارم
ولی ازروزی که با شهدا دوست شدم……….
سلام.من ۱۳ سالمه.من خیلی احساس تنهایی میکنم احساس میکنم تو خونه هیشکی منو دوست نداره.یعنی احساس میکنم به من اصلا اهمیتی نمیدن.همش تو خونه خواهرام با هم دیگه حرفای یواشکی میزنن.وقتی که من میدم داخل اتاق حذف شدند قطع میکنن میدم سراغ حرف دیگه.دیگه دارم از دستشان دیوونه میشم.واقعا نمیدونم چی کار کنم…دوستان اگه شما خدایی نکرده جای من بودید چیکار میکردید؟؟🤔🤔🤔🤔😶😥😥😣😣😣
گاهی اوقات، دنیا محل غریبی برای زندگی میشود. شما خود را در اجتماعی میبینید که دور و برتان را انساننماها پر کردهاند؛ و با وجود این همه آدم، شما از درون احساس خالی بودن میکنید و متوجه میشوید که واقعاً تنهایید.
با فهمیدن این نکته، حس غریبی به شما دست میدهد. در آن لحظه، احساس پوچی و بیهودگی بر شما مستولی میشود و سر تا پایتان شروع به لرزیدن میکند. این همه آدم دور و برتان، با این احساس تنهایی و پوچی، تضاد شدید دارد.
پس باید خودتان را از این مهلکه بیرون بکشید. چرا وقتی میتوانید با این احساس ناراحتی و بیهودگی مبارزه کنید، به سراغ تنهایی بروید؟
۱٫ قبول کنید
همه ما باید بدانیم و آگاه باشیم که تنها به دنیا میآییم و تنها هم به دیدار دوست حقیقیمان خواهیم رفت. در کل جهان، آدمهای خوب، بد، سفید، سیاه و خاکستری بسیارند و خیلیها به ما علاقه دارند و از وجودمان لذت میبرند، اما در نهایت، موقعی که به اطراف نگاه میکنیم، باید بدانیم که تنهاییم و مسئول عملکرد خودمان.
۲٫ انتخاب ماست
اینکه در این لحظه با وجود انسان بودن و اینکه به ذات، موجودی اجتماعی آفریده شدهاید اما احساس تنهایی میکنید، انتخاب شخصی خودتان و شیوه زندگیتان است.
کارهای یکنواخت و خسته کننده روزانه، یکجا نشینی و دوری از معاشرت با دیگران، مهمترین عوامل تنهایی ما هستند. چرا انسان خسته کنندهای هستید؟ سعی کنید جواب این سوال را صادقانه بیابید.
۳٫ گذشته را رها کنید
چنگ زدن به گذشته و اشک ریختن برای آنچه از دست رفته و دیگر امیدی به بازگشتش نیست، کار غیر معقولی است. گذشته، تنها در یک صورت به درد شما میخور،د برای اینکه از آن درس بگیرید و اشتباهات گذشته را تکرار نکنید.
۴٫ اول از همه، با بهترین دوستتان آشتی کنید
بهترین دوست، همراه و دلسوز ما خداوند بخشنده و یکتایی است که هیچ احتیاجی به ما ندارد، اما از حضور و توجه ما به خودش بهترین استقبال را به عمل میآورد. پس اول از همه، دوستیتان را با او تقویت کنید. منظور ما اصلاً این نیست که فقط نماز و روزهتان را بیشتر کنید و یا کارهای سخت بکنید. همه ما بلد هستیم كه چطور دل عزیزترین دوستمان را به دست بیاوریم. کاری کنید که از آن بالاها ما را به فرشتهها نشان بدهد و با افتخار بگوید: فلانی را میبینید، او بنده من است.
۵٫ با خودتان مهربان باشید
دست از سختگیری و آزار خودتان بردارید. بعضی از ما آنقدر از خودمان طلبکاریم و به خودمان سخت میگیریم که انگار با موجود خبیثی طرف هستیم که جز با درد و عذاب، به راه نمیآید! پس، کمی به خودتان راحت بگیرید و دست از آزار خودتان بردارید.
احساس تنهایی
۶٫ درها را بگشایید
درهای دلتان را به روی مردم باز کنید، به روی عابران پیاده، همسایهها، هم محلیها، همکاران و اعضای خانوادهتان. از معاشرت با دیگران هراس نداشته باشید. سعی کنید در قلبتان برای همه، جایی باز کنید و بدون اینکه احساس ترحم کنید و یا بخواهید جلب توجه کنید، به همه مهربانی کنید. محبت، معجزههایی میکند که آثارش غیر قابل انکار است.
۷٫ لیست تهیه کنید
از افرادی که دوست دارید با آنها معاشرت کنید و یا معاشرت داشته باشید، یک لیست تهیه کنید. بعد راههای برقراری ارتباط با آنها را بررسی کنید. بهترین راهکار، یافتن نقاط مشترک و علایق مشابهتان است كه از این طریق میتوانید یک رابطه را شروع کنید.
۸٫ در سلام کردن پیشی بگیرید
هر روز یک مسابقه را شروع کنید. مسابقه سلام کردن! سعی کنید اولین نفری باشید که به دیگران سلام میکنید و تمام تلاشتان را بکنید که هیچ کس از شما نبرد!
۹٫ از مگسهای دور شیرینی پرهیز کنید
بعضی از افراد هستند که به دنبال دوست، همراه و همصحبت نیستند، بلکه بیشتر دنبال کسی هستند که از او سوء استفاده کنند. به اصطلاح خودمان از موقعیت اجتماعی، ثروت و محبوبیت او استفاده کنند. برای پیدا کردن همنشین، به این افراد تکیه نکنید که پشیمان خواهید شد. یک هم نشین و معاشر خوب، شما را به خاطر خوبیهایتان میخواهد نه موقعیتتان.
۱۰٫ خودتان را افشا کنید
نه، اشتباه نکنید! منظور این نیست که اسرار مگو را بازگو کنید. همه ما برای خودمان رازهایی داریم که بهترین کار، حفظ آن در قلب خودمان است؛ اما از علایق، سلایق و دوست داشتنیهایتان برای دیگران بگویید. خودافشایی، یکی از تضمین شدهترین راههای آغاز یک ارتباط خوب و موثر است.
همه این چیزایی که گفتید خلا ناشی از کمبود محبت یک شریک زندگی که نیازش به طور غریضی تو وجودمونه رو پر نمیکنه به هیچ وجه
یه سوال دارم اینکه بتونی دوستای زیادی داشته باشی و دوستات دوستت داشته باشن مهارت میخواد و یادگرفتنیه یا فطری؟؟؟ تروهدا زود تر بگید من به این راه حل ها نیااااز دارم
پیش از آغاز هرکاری باید تصمیم گیری کنید. در این رابطه نیز باید ابتدا با خود مشورت کنید و مطمئن شوید که به دوستان بیشتری نیاز دارید. دوستی با دیگران باعث می شود تا زندگیِ متنوع تر و شادتری داشته باشید. دوستان جدید باعث می شوند تا دید و نگاه جدیدی به زندگی و فعالیت های مختلف داشته باشید و ایده های جدید پیدا کنید. حتی راه های جدیدی برای شاد و سرگرم بودن نیز پیدا می کنید.
البته اگر افراد ناموفقی در اطراف خود داشته باشید هرگز به موفقیت دست پیدا نخواهید کرد. شما باید مجموعه ای از افراد موفق را در اطراف خود داشته باشید تا الهامبخش شما در زندگی باشند و باعث پیشرفتتان شوند.
راه هایی برای پیدا کردن دوستان جدید
یکی از بزرگ ترین موانع برای داشتن دوستان جدید این است که به عقاید و اعتقادات خود چسبیده اید و دیگران و نظراتشان را قبول ندارید. حق داشتن یا نداشتن به اندازه شاد بودن مهم نیست. برای شاد بودن باید تحمل شنیدن نظرات دیگران را داشته باشید. در این صورت آنها می توانند با شما دوست باشند.
بسیار خوب است که اعتقاد خود را در مورد موضوعی دارید. اما شاید با شنیدن اعتقاد و تفکرات دوستان خود بتوانید اعتقاد راسخ تری به ایده های خود پیدا کنید. اگر منحصرا روی اعتقادهای خود تکیه کنید، نمی توانید از تجربیات، مهارت ها و عقل و بینش دیگران استفاده کنید. همه مردم دوست دارند شنیده شوند و برای ارزش هایی که در زندگی دارند مورد احترام دیگران قرار بگیرند. روشنفکر بودن نخستین قدم برای احترام گذاشتن به عقاید دیگران است.
یکی از آسان ترین راه ها برای پیدا کردن دوستان جدید بدون هیچ دردسری، کمک گرفتن از رابط است. بعضی از افراد هستند که همیشه با آدم های جدید ملاقات می کنند و دوستان متعددی دارند و دوستان خود را با هم دوست می کنند. اگر از این افراد در اطراف خود دارید سعی کنید تا به آنها نزدیک شوید زیرا او باعث می شود تا دوستان بسیار بیشتری برای خود پیدا کنید. همین که به این افراد نزدیک شوید کافیست. یک دوست مساوی با پیدا کردن دوستان بیشمار است. در ضمن، از آنها اصول و روش های صحیح دوست یابی را نیز یاد می گیرید.
لازم نیست فعالیت یا سرگرمی جدیدی که پیدا می کنید را تا آخر عمر ادامه دهید. فقط کافیست به مکان های جدید بروید و با انسان های جدید ملاقات کنید. با تغییر سرگرمی های خود، افراد جدیدی را نیز ملاقات خواهید کرد که می تواند دوست شما بشوند. به طور مثال، در کلاس جدید ثبت نام کنید و از میان افرادی که ملاقات می کنید به دنبال یک دوست خوب بگردید.
بهترین جا برای یافتن دوستان جدید، مکانی است که دیگران نیز به دنبال یافتن دوستان جدید هستند.
شاید به نظرتان این آیتم چندان با موضوع مطلب که یافتن دوستان بیشتر است، تناسب نداشته باشد. اما اطمینان داشته باشید محدود کردن دوستان خود و ارتباط با آنها باعث می شود تا با افراد بیشتری در زندگی خود ملاقات کنید.
وقتی تصمیم می گیرد فقط با نوع خاصی از افراد (قابل اعتماد، صادق، روشنفکر و …) ارتباط داشته باشید، آنها متوجه می شوند که شما فقط برای گریز از تنهایی با آنها دوست نیستید بلکه برای شخصیت آنها احترام قائل هستید. این کار باعث می شود تا دیگران شما را بیشتر دوست داشته باشند و برای مدت طولانی تری با شما دوست بمانند. نتیجه این کار چیست؟ با داشتن دوستانی که همیشه دوستتان دارند و از شما حمایت می کنند هرگز احساس تنهایی نخواهید کرد.
سلام به همه من یه پسر ۱۸ساله ساکن بجنورد میباشم.طبق مطالبی که تو نت خوندم شخصیت من فردی درونگرا است و یکی از ویژگی های افراد درونگرا اینه که وقتی با کسی دوست میشم اگر طرف بهم اهمیت نده یا رفاقت نکنه یا… بسیار افسرده میشم بنده هم دقیقا همین مشکل دارم متاسفانه خیلی فرد خجالتی و ساکتی هستم دوست صمیمی هم ندارم بجز خدا و خانواده کسی رو ندارم که باهاش صحبت کنم یا برم بیرون یا رفاقت کنم تو کلاسم تنها میشینم و این منو خیلی خیلی آزار میده و بعضی موقع ها از شدت تنهایی و افسردگی قلبم دردمیگیره نمیدونم واقعا چرا من خیلی خیلی آدم پایه و باحال و نرمالی هستم ولی کسی رو ندارم به هر کیم پیشنهاد میدم بریم بیرون یا کوه یا… هیچوقت نمیان همیشه مجبورم تنهایی برم متاسفانه محل زندگی بنده یک محیط آپارتمانی غریب است و…همچنین تو فامیل هم پسر همسن وجود نداره تا باهاش رفاقت کنم.ببخشید اگه زیاد حرف زدم خلاصه کلام اینکه خیلی تنهام و افسرده اگه کسی راه حلی داره یا تجربه داره بهم بگه خواهش میکنم بگه یا اگر پسر یا دختری با وفا و دنبال رفیق باشه من هستم برای صحبت یا درد و دل مرسی از همه 😞😞
برای درمان درونگرایی خودتون مطلب زیر و بخونید و با مشاوری مجرب مشورت کنید
یک فرد درون گرا به دلیل این که قادر به بیان توانایی های خود نیست در دنیای کسب و کار با مشکلات عدیده ای مواجه خواهد شد.اگر درون گرا هستید به احتمال زیاد قبول دارید که برون گراها در دنیای امروز موفق تر هستند. در ادامه با ۹ توصیه برای غلبه بر درون گرانی آشنا خواهید شد:
تصویر چگونه درون گرایی مان را درمان کنیم؟
۱- از طریق شبکه های اجتماعی با افراد فعال و برونگرا ارتباط برقرار کنید
سعی کنید با دیگران از طریق رسانه های اجتماعی ارتباط برقرار کنید و در تمام کارهای گروهی که از این طریق انجام می شود مشارکت داشته باشید. این کار باعث می شود تا در دنیای مجازی افراد موفقی را بیابید که بتوانید بعداٌ با آنها ارتباط و همکاری حضوری خود را ادامه دهید.
۲- بنویسید
اگر فرد درونگرایی هستید، مطمئنا از طریق نوشتار راحت تر با دیگران ارتباط برقرار می کنید.در حالی که افراد برونگرا افکار خود را بلند اعلام می کنند، شما ترجیح می دهید قبل از بیان هر چیزی آن را کاملا مورد بررسی قرار دهید. قبل از حضور دیگران و شرکت در هر جلسه ای، سعی کنید تمام افکار و نظرات خود را بنویسید.در شرایط کاری، یادداشت و یا خلاصه ای از تمام مواردی که قصد دارید مورد خطاب قرار دهید را آماده کنید. در روابط اجتماعی، سعی کنید در مورد تمام موضوعاتی که قابل بیان هستند به خوبی فکر کنید. این راهکار به شما کمک می کند تا درهنگام صحبت مکث نکنید و تپق نزنید.
۳- از ظرفیت و توانایی های اجتماعی خود استفاده کنید
سعی کنید تا جایی که امکان دارد در محیط های اجتماعی حضور داشته باشید. اکثر افراد برونگرا حتی بعد از یک روز کار ی سخت هم ممکن است به دیدن دوستان خود بروند و اوقات خوبی را با آنها بگذرانند. هرگز سعی نکنید به دعوت دیگران جواب منفی دهید و تمام اینها را فقط به آخر هفته موکول کنید. از روابط و تعاملات اجتماعی در طول هفته هم لذت ببرید. سعی کنید بهترین و مفیدترین فعالیت ها و گرو ها را برای حضور خود انتخاب کنید و از آنها نهایت استفاده را ببرید.
۴- روابط شبکه ای گرم و صمیمی برقرار کنید
همانطور که در مورد توضیح داده شد، برقراری روابط شبکه ای منجر به ایجاد روابط موثر اجتماعی می شود و این کار برای افراد درونگرا بسیار مفید است. این کار حتی روشی مناسب برای شروع ارتباطی صمیمی با کسانی است که قبلا آنها را ندیده اید. قبل از حضور در هر جلسه و یا گروهی در مورد اعضای آن به خوبی تحقیق کنید.سعی کنید از طریق شبکه های اجتماعی اینترنی نقاط مشترک تان را بیابید و از قبل بوسیله ایمیل تمایل خود برای دیدار آنها را بیان کنید. این کارها باعث می شود مقدمات یک ارتباط موثر چیده شود و ارتباط گفتاری بیشتری با آنها برقرار کنید.
۵- محدودیت هایی که برای خود ایجاد کرده اید را از میان بردارید
ممکن است گاهی در جمعی قرار گیرید که تمام اطرافیان شما افراد برونگرایی هستند، در چنین شرایطی طبق تمایلات درونی خود رفتار نکنید و به دیگران اجازه ندهید که فقط آنها صحبت کنند. سعی کنید در جلسات مشاوره یا سخنرانی هایی که در مورد نحوه غلبه بر این ویژگی منفی به شما آگاهی می دهند شرکت کنید و آمادگی و مهارت های مورد نیاز برای حضور موثر در گروه های اجتماعی را کسب کنید. مهارت های گفتاری خود را تقویت کنید تا از اعتماد به نفس کافی برای غلبه بر موانع درونی خود برخوردار شوید.
۶- روی توانایی ها و قابلیت های خود تمرکز کنید
وقتی در چنین دنیایی، ویژگی شخصیتی برونگرایی شما را از مزیت های زیادی برخوردار می سازد، سعی کنید برای کسب چنین سلاح موثری روی توانایی های خود تمرکز کنید. شما به عنوان یک فرد درونگرا، نسبت به دیگران قادر به دریافت اطلاعات بیشتری هستید، سعی کنید وقتی زمان فعالیت گروهی می رسد با بیان چیزهایی که دیگران درک نکرده اند، این قابلیت بالای خود را به معرض نمایش بگذارید. تا حد امکان از این توانایی به نفع خود استفاده کنید. سعی کنید نسبت به قابلیت های افراد درونگرا آگاهی پیدا کنید و نهایت سعی خود را برای تقویت و استفاده از آنها بکنید.
۷- اجازه ندهید که افراد برونگرا حق شما را ضایع کنند
به عنوان یک فرد درونگرا ممکن است تمایل زیادی به نشان دادن خود در جمع نداشته باشید. برای مثال در جلسات کاری معمولا دوست دارید در ردیف های آخر بنشینید و بیشتر از نظرات ، افکار و اطلاعات دیگران استفاده کنید. اگر نظر یا ایده خوبی دارید ، این حق شماست که آن را به دیگران اعلام کنید. با گفتن عبارت ” من هم ایده خوبی دارم” توجه دیگران را به سوی خود جلب کنید.
۸- تظاهر کنید
شخصی که در دنیای تجارت موفقیت های چشمگیری کسب کرده بود، گفت ” من فرد درونگرایی هستم. بعد از اینکه در یک جلسه کاری موفق به بیان ایده خوب خود نشدم، تصمیم گرفتم تا تحولی بزرگی در زندگی خود ایجاد کنم: در جایی که نیاز بود، وانمود می کردم که فرد برونگرایی هستم”. در هر شرایطی که احساس می کنید که ممکن است بعدا از اظهار نکردن نظر خود پشیمان شوید، وانمود کنید که فرد برونگرایی هستید. درست است که جلب توجه دیگران برای افراد درونگرا کار راحتی نیست، اما این تمرین باعث می شود تا از اعتماد به نفس بیشتری در هنگام بیان نظرات خود برخوردار شوند.
۹- برای کسب موفقیت در کار، شغلی را انتخاب کنید که با روحیات شما سازگاری دارد
شغل هایی وجود دارند که برای هر شخصیتی مناسب نیستند. به جای تلاش برای تطبیق روحیات خود با یک شغل، به دنبال یافتن کاری باشید که با روحیات شما سازگاری کامل دارد. کارهایی که نیاز به توجه به جزئیات، مهارت های شنیداری قوی و توانایی کار مستقل دارند، برای افراد درونگرا مناسب تر هستند. در مقابل افراد درونگرا در کارهای که نیاز به مهارت های صحبت در جمع و ابراز وجود در گروه های اجتماعی را دارند خیلی موفق نخواهند بود. به جای تاسف و ترس از این ویژگی خود سعی کنید تا در جایی مشغول به کار شوید که از توانایی های موثر شما نهایت استفاده را می برنند
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸
سلام قرار نیست که با نماز خوندن مشکلات خود به خود حل بشن مشکل اینه که دید ما نسبت به خدا و نماز اشتباس نماز واقعا انرژی می ده یعنی وقتی ادم نمی خونه همش حس تو خالی بودن می کنه و اروم قرار نداره من خودم به پدر مادرم نگاه می کردم می گفتم که این همه خوندن الانم وضعشون اینه یعنی من با دید کوتاه به این مسئله نگاه می کردم تا اینکه خودم تا دم مرگ رفتم و همش دعا می کردم خدایا یه شانس دیگه بده تا درست زندگی کنم منم حالت روحیم شبیه اون اقا هست و ۱۸ سالمه هس افسردگی هم دارم افسردگی میل اینکه توی یه قسمت تاریک از وجودت زندانیت کرده باشن با مدیتیشن و ورزش خوب می شه و یه اتفاقی برام افتاد که می تونم زهن مردم رو بخونم واقعا ما خدا رو فراموش کردیم بار ها امتحان کردم ادم یه جایی گیر می کنه که انگار هیچ دری دیگه نیس به یک باره یه دروازه باز می شه البته اگه ادم به خدا امید داشته باشه این اتفاق می افته و اینکه باید دست از تلاش بر نداریم مشکل اینه که ما به مشکلات جوری نگاه می کنیم که انگار قرار نیست حل بشن کافیه مشکلات رو بپذریم و بعد خود به خود حل می شن استرس و اعصبانیت شرایط محیط رو بر علیه ادم می کنه کافیه همیشه سعی کنید اروم باشید به مشکلات به چشم ساده نگاه کنین من بهتون قول می دم ساده هم حل می شم ما خودمون پیچیدش می کنیم مدیتیشن رو هم انجام بدین باعث فعال شدن بدن می شه خلاصه اگه بد و خوب رو بپذیریم راحت موفق می شیم در کل ضد خدا بودن ادمو بد بخت می کنه اعتراض به ناملایمتی ها شرایط رو بدتر می کنه یه مددت سعی کنید همه اتفاق های بد و خوب رو قبول کنید و ارامش داشته باشید بعد می بینید که مشکلات خیلی کوچیک تر از اونی هستن که فکر می کردیم تا وقتی دیدگاهمون درست نباشه نسبت به دنیا هرروز بیشتر گیر می کنیم مشکلات بده هستن ولی یه سری خوبی ها هم منتقل می کنن که ما متوجه نمی شیم مثلا خودتون رو با دو سال پیش مغایسه کنید مطمئنن می گین الان بیشتر می دونم.
به نظر من شما تو اون برهه ای هستین که از نظر سنی حساسه! البته من خودم ۲۱ سالمه ولی خب این دوره رو پشت سر گذاشتم. من مشکلم بیشتر با خونواده ام بود که نمی تونستم باهاشون کنار بیام ، دوست داشتم بیشتر بهم محبت کنن و درکم کنن ! می دونید ادم هر چی بزرگتر میشه از لحاظ عاطفی با ثبات تر میشه و یاد می گیره با مسایل چطور رفتار کنه درست تره . به نظر من بهتره خاطره نویسی بکنین یا بهتره بگم احساساتتون رو بنویسید این طوری به تخلیه عاطفی تون هم کمک می کنه و این که به نظرم بد نیست که با یه دختر به صورت درست دوست بشید ولی خب قبلش باید یاد بگیرید که از لحاظ احساسی به خودتون وابسته باشید و نه به جنس مخالف (چون این طوری فقط یه مشکل جدید برا خودتون درست می کنید) یا حتی به دوستاتون( کلا خوبه ادم با دوستاش خوش بگذرونه ولی خب در این حد فقط) ! مشکلاتتون رو خودتون حل کنید و خب این طوری احساس بهتری هم در مورد خودتون پیدا می کنید ! من یه جا خوندم که ادم نباید خوشحالیش در گرو یه نفر دیگه باشه و خب خودمم سعی می کنم این طوری باشم!
در مورد مشکلات زندگی هم به نظرم نادیده گرفتنشون بهترین راهه ! من خودم همیشه تلاشمو می کنم ولی سعی می کنم به این که اگه نتونم چی مبشه فکر نکنم! یا مثلا وقتی یه خرابکاری کردم سعی می کنم خیلی بهش فکر نکنم ، یا اگه یکی ناراحتم کرد همون جا جوابش رو بدم تا بعدا نمونه رو دلم! و یکی هم این که خب ادم لازم نیست حتما خودش رو درگیر خیلی چیزا بکنه چون یه سری مسایل هستن که دیگران خودشون حل می کنن و واقعا لازم نیست که ادم اعصابش رو به خاطرشون خراب کنه!
برا این هم که میگین تنهایین ، خب تنها نباشین با دوستاتون برین بیرون یا اصلا با یه دختر دوست شید ، کتاب بخونید ، ورزش کنین ، ادم وقتی فکرش مشغول باشه اکثرا نمی رسه به چیزای دیگه فکر کنه!
اامید وارم حرفام به دردتون بخوره
سلام من ی دختر ۱۹سالم تو۱۶سالگی بخاطر تنهایی نامزد کردم و ۶ماه بعدشم بهم خورد تو اون دوره خیلی احساس بدی داشتم اما دوران نامزدیم بدتر بود بعده تموم شدن رابطم ی مدت خوب بودم ولی الان دوباره ی مدته افسرده شدم الانم ک همه دوستام دارن ازدواج می کنن تنهاییو بیشتر احساس می کنم ولی نمی تونم ب کسی اعتماد کنم زودم از بقیه خسته میشم نمی تونم کسی و کنارم تحمل کنم
اگر با زوجهای جوانی که تازه زیر یک سقف رفتهاند صحبت کنید، خیلیهایشان میگویند دوران نامزدی پرفراز و نشیبی داشتهاند و اگر کمی نسنجیده عمل میکردند احتمالا حالا زیر یک سقف نبودند. وقتی دو نفر نامزد میشوند در فضایی مبهم میان وابستگی و استقلال به سر میبرند، از یک سو قول و قرارها گواهی میدهد که متاهل شدهاند و از سوی دیگر خانوادهها تا هر جایی که نفوذ داشته باشند میتوانند این مرزِ استقلال را جابهجا کنند، همین مساله هم مدیریت کردن و به ثمر رساندن این دوران شیرین را، مثل گذر از میدان مین، سخت میکند!
دلایل زیادی وجود دارد که میتواند یک رابطه آشنایی جدی در دوران نامزدی یا عقد را به جدایی برساند، برخی از این دلایل، مسائلی بنیادی و جدی محسوب میشود در حالی که برخی دیگر ناشی از سوءتفاهمات سطحی و عدم بلوغ لازم برای ازدواج است.
یکی از بهترین توصیهها برای زوجها در دوران نامزدی این است که تا حد امکان وقت خود را با خانواده همسر آیندهشان بگذرانند، چراکه معمولا خانوادهها قبل از رسمی شدن نامزدی یا عقد یک ویترین زیبا و بینقص از خود نشان میدهند که در طول نامزدی و عمیقتر شدن شناختها ممکن است این تصویر زیبا از بین برود.
گاهی شکاف میان دو خانواده به قدری زیاد است که دختر و پسر نیاز به یک بازنگری جدی پیدا میکنند. وابسته بودن بیش از حد دختر یا پسر به خانواده، نداشتن مرز مشخص در ارتباط با دیگران، دخالتهای بیش از حد والدین در زندگی نسبتا مشترک فرزندان و داشتن توقعات غیرمنطقی از آنها اولین ضربههای جدی را به دوام این ارتباط میزند.
حنابندان، خلعتی، جهازبینی، عیدی و… شاید این نامها به گوشتان آشنا باشد شاید هم نه. برخی از خانوادهها در شب یلدا مقیدند که برای عروسشان میوه و آجیل و شیرینی ببرند برخی دیگر نه. در بسیاری شهرستانها مرسوم است که در شب عید قربان یک قطعه طلا با مقداری گوشت به عنوان هدیه برای عروس خانم ببرند، برخی از دامادها هم منتظر مهمانی مادرزن سلام و هدیهاش هستند. تا دلتان بخواهد از این رسم و رسوم داریم، به نظرتان چقدر احتمال دارد هر دو خانواده با تمام این رسوم آشنا باشند؟ یا اصلا چقدر امکان دارد توانایی مالی کافی برای انجام آنها را داشته باشند؟
گاهی دختر و پسر همدیگر را دوست دارند، با هم تفاهم دارند، اما رسم و رسوم و تجملات امروزی نمیگذارد این دو به وصال برسند.
خواستگاری و تحقیقات پس از آن که تمام میشود، هر دو خانواده موافقند و اصرار به عقد دارند، اما اصل ماجرا که دختر و پسر باشند در تردید به سر میبرند. همین تردیدها هم کار خودش را میکند چرا که در فضای پرتردید، اصرارها نتیجه میدهد. پدر و مادر میگویند نگران نباش به مرور زمان از همدیگر خوشتان میآید، در حالی که ممکن است این معجون زمان اثرگذار نباشد و نتواند مهر این دو را به دل هم بیندازد، در نهایت هم عدم علاقه و جذابیت جنسی، دختر یا پسر را به جدایی ترغیب کند. این جداییها معمولا با عذاب وجدان هم همراه میشود ،چرا که وقتی یک طرف با تردید تن به ازدواج داده، طرف دیگر را هم قربانی تصمیم اشتباه خودش کرده است.
یکی از مهمترین دستاوردهای دوران نامزدی شناخت و آزمودن میزان صداقت طرف مقابل است. شاید بتوان در مدت زمان کوتاه آشنایی تا رسمی شدن نامزدی و عقد چهرهای موجه و مردمپسند از خود نشان داد، اما وقتی روابط نزدیکتر میشود میزان همخوانی رفتار و گفتار هم مشخص میشود.
شاید تصور کنید اعتیاد همسر در همان آزمایش معروف عقد مشخص میشود، اما باید بدانید فارغ از اعتیادهایی که در آزمایش خون مشخص نمیشوند، وابستگی غیرمنطقی به هر چیزی حتی اینترنت میتواند دلیل محکمی برای به جدایی کشاندن یک نامزدی باشد.
یکی از مهمترین معایب طولانی شدن این دوران ایجاد تنشهای احتمالی بین والدین و دختر و پسر است، تعبیر نادرست گفتار یا رفتار خانوادهها یکی از مسائل تکراری در نامزدیهای طولانیمدت است. ضمن این که رفت و آمدهای مداوم و پذیرایی از عروس یا داماد میتواند از نظر اقتصادی به خانوادهها هم فشار بیاورد.
پیگیری افراد فامیل درباره تاریخ عروسی و گفتن جملاتی مثل «هنوز تکلیف عروسیتان را روشن نکردهاید» هم میتواند زمینهساز اختلافات شود. این نکته را هم باید در نظر گرفت که زیر ذرهبین بودن دختر و پسر، آن هم برای مدت طولانی آزاردهنده و خستهکننده است.
قطع یک ارتباط نادرست که همان ابتدا شناسایی شده و خاتمه یافته خیلی راحتتر از طلاق پس از چند سال زندگی مشترک زیر یک سقف است، عوارض این جدایی هم بسیار کمتر از عوارض طلاق است. تصمیم درست و بموقع شما میتواند از ایجاد یک خانواده متشنج پیشگیری کند.
یاسمن حسین زاده بانویی سی و پنج ساله است که پس از دو سال زندگی مشترک جدا شده است، خودش میگوید از همان دوران نامزدی میدانستم همسرم مشکل دارد، اما از پس خانوادهام برنیامدم هر بار به مادرم میگفتم این مرد شکاک است، میگفت اینها به خاطر این است که تو را دوست دارد، عقد کنید و زیر یک سقف بروید درست میشود. من که شواهد بیشتری برای مشکلات نامزدم رو میکردم میگفت که تو هیچ فکر آبرویمان را کردهای؟ همه فامیل میدانند شما نامزد شدهاید. اگر همان ابتدا خانوادهام را راضی کرده بودم که نامزدی را بههم بزنیم اصلا عقد و عروسی در کار نبود که به طلاق ختم شود.
این شرایط سخت است و شما حق دارید در برابر این اتفاق ناراحت باشید، انکار کردن این شکست و ندیده گرفتن آن ممکن است شما را انسانی قوی نشان دهد، اما از درون فرسوده و رنجورتان میکند پس به خودتان حق گریه کردن بدهید، این که سوگواری شما چقدر طول بکشد بستگی به خودتان دارد، اگر حس میکنید فشار زیادی را متحمل شدهاید و به شما ظلم شده است بهتر است به یک مشاور مراجعه کنید تا او هم در سرعت بخشیدن به بهبود، راهنماییتان کند.
قدیمترها وقتی یک ارتباط قطع میشد، پاک کردن یک شماره تلفن کافی بود، اما حالا باید شماره تلفن را پاک و او را از فهرست دوستان شبکههای اجتماعی حذف کنید، وایبر و واتسآپ و لاین و تانگو و… را هم چک کنید که آنجا نباشد! این احتمال هم وجود دارد که اگر چند سال بعد یک نرم افزار جدید راهی بازار شد و شما آن را روی گوشی تلفنتان نصب کردید باز هم با شماره یا عکس او مواجه شوید.
ارتباط خود را با افرادی که در زندگی معمول با آنها بودهاید حفظ کنید، اما هنگامی که صحبت به ارتباط گذشته شما میرسد با حفظ حریمهایتان تا جایی که به نظرتان لازم است شفاف سازی کنید. نیازی نیست همه بدانند چرا و چگونه نامزدیتان به هم خورد. در مقابل سوالات، کلی جواب دهید نه جزئی. مثلا بگویید با هم تفاهم نداشتیم و این یک تصمیم دو نفره بود. پاسخهای کلی دیگران را از کنجکاوی بیشتر برحذر میدارد.
یکی از عوارض روانی به هم خوردن نامزدی، پایین آمدن اعتماد به نفس و ایجاد حس خودکمبینی است. اگر قصد ندارید تداوم بخش افسردگیتان باشید پس به سر و وضع خودتان برسید، ورزش کنید و در خورد و خوراکتان هم دقت بیشتری داشته باشید. یادتان باشد سبک تغذیهای شما هم میتواند در تداوم افسردگیتان موثر باشد. تا جایی که عوامل افسردگی را میشناسید آنها را کنترل کنید، مثلا در میان آلبومهای موسیقی، تا دلتان بخواهد شعر و آهنگ برای جدایی و فراق و شکست عاطفی پیدا میشود، این شما هستید که انتخاب میکنید به آنها گوش بدهید یا نه.
گاهی وجود یک دوست، فامیل یا همکار مشترک سبب میشود پس از به هم خوردن نامزدی باز هم از او خبر داشته باشید یا نگران این باشید که مبادا فلانی از شما برایش خبر ببرد؛ در این شرایط ارتباطتان را حداقل تا زمانی که به اصطلاح آبها از آسیاب بیفتد، با آن فرد خاص محدود کنید.
این که این اتفاق شما را هم ناراحت کرده، کاملا طبیعی است. ممکن است فرزندتان را قربانی این ارتباط بدانید، اما فراموش نکنید او در این زمان حساستر از گذشته است، اگر قصد دارید او را آرام کنید از راه و روش درستش وارد شوید، از طرف مقابل بدگویی نکنید و مدام بدشانسی فرزندتان را به یادش نیاورید؛ ضمن این که تمام تقصیرها را هم به گردن فرزندتان نیندازید، اگر میخواهید سهم فرزندتان را در این جدایی بشناسید و از تکرار این اتفاق جلوگیری کنید بهتر است به یک مشاور مراجعه کنید.
نصیحت کردن و گفتن جملاتی مثل «تو زیادی سختگیری و اگر کمی صبور بودی این اتفاق نمیافتاد و حالا هم که این طور شده نباید اینقدر خودت را ببازی و…» شرایط فرزندتان را سختتر میکند. فراموش نکنید وجود هیجاناتی مثل غم، خشم، ترس و… تا حدی از ویژگیهای طبیعی این موقعیت است.
زمانه عوض شده، نهتنها شکل و ظاهرش فرق کرده که توصیهها و نصیحتهایش هم رنگ عوض کرده است دیگر کمتر میشنویم که بگویند «گاهی همدیگر را ببخشید، سوءتفاهمات پیش آمده را ببینید، قدر هم را بدانید و…» تازگیها حق و حقوقهای کاذب پررنگتر از گذشته خودش را نشان میدهد، نسبتهای ناروا بسادگی در قالب واژههای زیبا در میان آدمها جا باز کردهاند. کافی است به آنچه میشنویم کمی دقیقتر شویم، آنقدر واژههای موجه برای مفاهیم ناموجه ساخته شده که گاهی به نظر می آید و بدی جایشان عوض شده است!
کافی است حجاب و حیا و متانت کسی به مذاق دیگری خوش نیاید، جراتمندانه میگوید «فلانی امل و قدیمی و افسرده است» آن وقت برای بیبندوباری و حریمنشناسی دیگری با رویی گشاده میگوید «فلانی روشنفکر است، سخت نمیگیرد».
حتما زیاد شنیدهاید که برای مردی که دوستدار خانواده است صفت «زن ذلیل» ساخته اند و به کاسبی که تن به دروغ و تقلب نمیدهد می گویند «کاسب نمیشوی». برای آشتی کردن راه قهر را نشان میدهند، «یک بار که قهر کنی، حساب کار دستش میآید» و برای توصیه به دورویی میگویند «سیاست داشته باش».
واژههایی که به کار میبریم، توصیههایی که به دیگران میکنیم، ارزشهایی که با کلاممان، محترمانه، بیارزش میکنیم در روان ما اثرگذار است و اجازه نمیدهد آنچه هست را درست ببینیم. واژهها را عوض کردهاند تا معانی را به دلخواه تغییر دهند. واژههایمان را که درست کنیم حقیقت را شفافتر میبینیم.
ببین این طبیعیه منو بخون در زیر
منم مثل تو اک ولی یکمی بی احساس ترم سپر در دست گرفته ام ک در مقابله رفتاره همه واکنش نشون میدم ضربه خوردم نه احساسی مهربونیام اینکارو کردن ک تبدیل به کینه شدند از همه و به شدت جنس مخالف متنفرم حتی تو خیابون نگاهمم به مونثی نیست فقط مادر خواهر پدر دوستای فابریکیم رو دوست دارم و عادت دارم سمت جنس موافق باشم…وقتی دوستم میگه دوستت دارم احساس میکنم باید کسی باشم ک لایق حرفش باشه ولی بعضی موقع ها قلب مهربون تاریکی وجودمو نمایان نمیکنه نمیدونم مشکلم کمبود محبته یا احساسی نیستم ولی فقط خیلی مغرورم طوری ک دیگران رو خیلی پایین تر از خودم میدونم
منم همین طوریم ولی به این نتیجه رسیدم که فقط خودت باید به خودت محبت کنی همین و بس.
سلام آتوسا خانم
یعنی چطوری؟ توضیح میدید چطوری خودمون به خودمون محبت کنیم؟
متاسفانه ما انسانها داریم روز به روز نسبت به اطرافیان مون سرد میشیم نه محبت؛ نه عاطفه؛ نه رحم؛ نه صفا؛نه وفا؛ ولی جفا تا دلت بخواد هست
خودمون حاضر نیستیم به دیگران محبت کنیم ولی انتظار محبت داریم
خودم شاید ۲۰-۳۰ بار بلکه هم بیشتر به دوستان زنگ میزنم تو تلگرام بهشون پیام میدم میرم به دیدیشون و ولی اونا حتی یه بار هم نه به من زنگ میزنن نه پیام میدن نه بهم سر میزنن….!
بله زندگی اینه!
وفا و محبت محو شده….!
دلم گرفته از این همه بی احساس! یکیشم خودم!
چه کنیم دوست داشتن و محبت کردن شده مال دوستیای نادرست!که پشت تلفن پسره ناز دختره رومیکشه و برعکس! میدونی چرا چون هر دو نیاز به محبت دارن!و تا دلتون بخواد عاشق سینه چاک برای دخترتون؛ پسرتون؛ زنتون؛ شوهرتون…..!
ای خدا تا کی اينهمه بی محبتی رو تحمل کنیم!؟
همه چیز شده شکم و پول
دیگه خسته شدم؛ تا کی!؟؟
سلام من عسل هستم
منو تو خونه انگار اصلا نمیبینن انگار وجود ندارم اصلا محبت ندیدم از هیچکسی
فقط فحشم میدن مادرم که دوست داره سر به تنم نباشه
از دوران کودکی همینطوری بوده فقط تحقیرم کردن
بازی کردن با زندگی من شده سرگرمی براشون
هیچ وقت حس نکردم پدر و مادر دارم
یه جورایی ازشون متنفر شدم
برای اینکه شخصیتی جذاب داشته باشید و بتوانید دیگران رو تحت تاثیر قرار دهید متن زیرو مطالعه کنید
انگار بعضی از انسانها از بدو تولد ژن محبوبیت دارند و بدون اینکه کار خاصی انجام بدهند خود به خود دوست داشتنی هستند، اما بقیه هم میتوانند برای خودشان جذبه داشته باشند. فارغ از اینکه افراد از نظر کلی چه جور شخصیتی دارند، روشهایی وجود دارد که هر کسی میتواند با بهکارگیری و تمرین آنها پلاگینهایی را به اخلاق خودش اضافه کند که به فرد دلچسبتر، قابل اطمینانتر و با نفوذتری تبدیل شود. این شما و این هم راههایی برای با جذبه شدن:
استیو جابز در سنین جوانی
اول از همه این را روشن کنیم که منظور ما از جذبه، همان جاذبهی مثبت رفتاری است که باعث میشود فردی در بین افراد دیگر محبوب شود. در این مقاله جذبه ترکیبی از خوش صحبت بودن و خوش مشرب بودن و نیک سرشت بودن و … است تا حسی که از به خاطر آوردن فردی مثل صدام حسین به انسان دست میدهد. اگر دنبال اینجور جذبهی منفی هستید که میتوانید بجای این مقاله ویدئوی هارت و پورتهای افرادی قدرت طلب مثل هیتلر را ببینید. اما اگر تا بحال کسی را دیدهاید که بدون دلیل خاصی از او خوشتان آمده، در اصل شما اسیر و ابیر جذبهی او شدهاید. با جذبه بودن مثل دوچرخه سواری چیزی یاد گرفتنی است و شما هم میتوانید با جذبه شوید. برای اینکار باید اصلاحاتی در رفتار خود به کار ببرید. ضمیر ناخودآگاه، سرنخهای اجتماعی، حالات فیزیکی و نوع برخورد شما با افراد دیگر نقش تعیین کنندهای در شکل گیری و توسعهی جذبهی شما دارد.
برای شروع بگذارید یک مثال بزنیم. مریلین مونرو را که احتمالاً همهتان میشناسید. در یک روز بسیار شلوغ خانم مونرو دست یک عکاس را گرفت و او را با خود به ایستگاه متروی گراند سنترال در نیویورک برد. در آن روز مترو چنان شلوغ بود که جای سوزن انداختن هم وجود نداشت، اما با این حال هیچ کسی متوجه حضور یکی از معروفترین آدمهای دنیا در آنجا نشده بود. مریلین مونرو سوار قطار شد و بدون اینکه جلب توجه کند یک ایستگاه بعد پیاده شد. هدف از اینکار چه بود؟
متخصص روانشناسی رفتاری اولیویا فاکس کابان در اینباره میگوید: “چیزی که مریلین میخواست به ما نشان دهد این بود که دست خودش بود که خانم مریلین مونروی دلفریب باشد یا اینکه یک آدم معمولی به نام نورما جین بیکر (اسم واقعیاش ) باشد. در داخل مترو او نورما جین بود اما وقتی دوباره از زیر زمین به سطح زمین بازگشت و پا در پیاده روهای نیویورک گذاشت تصمیم گرفت که مریلین مونرو شود. نگاهی به اطراف انداخت و با همان لوندی خاص خودش از عکاس پرسید “میخوای ببینیش؟ مریلین رو میگم؟” و بعد عکاسه گفت که هیچ ژست خاصی در او نمیبیند. تنها کاری که مریلین کرد این بود که دست در موهایش انداخت و موهاشو افشون کرد و سریع یک ژست عکاسی گرفت. با همین حرکت ساده در چشم بر هم زدنی دوباره به همان مریلین مونروی لوند و دلفریب تبدیل شد. انگار که یک چوب جادویی را برداشته باشد و به خودش بزند. ناگهان برای یک لحظه همه چیز از حرکت ایستاد و در تصویری سیاه و سفید چیزی شروع به درخشش کرد. مردمی که از کنارش عبور میکردند تازه شصتشان خبردار شد که ستارهای در میانشان حضور داشته و آنها تاکنون هواسشان به او نبوده. به یکباره نگاه جمعیت به سوی او منعطف شد و …”
مریلین مونرو زن زیبایی بود، اما ثابت کرد چیزی که باعث شهرتش شده نه زیبایی فیزیکیاش، بلکه چیزی درونی بوده است. در اصل شخصیت مریلین مونرو درون نورما جین بیکر وجود داشت و او آنرا بیدار کرد.
منظور از پرورش جذبه این نیست که کلاغ را تشویق کنیم تا به سبک کبک راه برود. چیزی که از آن صحبت میکنیم تقلید از افراد دیگر به قصد عوض کردن شخصیت نیست. در اصل کسی که میخواهد نیروی جذبه را در خود بپروراند، لایهی سطحی ارتباطی خودش را برای برقراری ارتباط مطلوبتر با سایرین به صورت خودآگاهانه اصلاح میکند.
” سکوت” با فاصلهی کمی نسبت به ” اعتماد به نفس” مهمترین وجه جذبه است. معنی سکوت این است که در جمع گوش نیوش بسپارید به صحبتهای دیگران و کلامشان را قطع نکنید. لازمهی کاریزماتیک بودن این است که به سایر افراد نشان بدهیم تمام حواسمان به آنها هست. اگر اعتماد به نفس نداشته باشید شاید سایرین فکر کنند که شما آدم خجالتی یا توداری هستید و خیلی برایتان بد نمیشود، اما اگر موقعی که دیگران صحبت میکنند بپرید وسط حرفشان، معنیاش این است که قصد خودنمایی دارید. مثل همیشه، بهترین حالت برقراری تعادل است.
معنی جذبه یا کاریزما این نیست که خودتان را باحالتر از بقیه جلوه دهید. راز تناقض گونهی جذبه این است که افراد نباید به اثبات بهتر بودن خودشان از بقیه بپردازند، در عوض باید کاری کنند که سایرین در مورد خودشان حس بهتری داشته باشند. جذبهی واقعی آن است که وقتی اشخاص از پیش شما میروند احساس کنند فرد مهمتری هستند.
یک آدم معمولی اول از همه خودش را دوست دارد و علاقه دارد که درباره خودش صحبت کند. اما یک آدم دوست داشتنی و کاریزماتیک به افراد اجازه میدهد که درباره خودشان صحبت کنند. شق القمری که افراد دوست داشتنی انجام میدهند این است که روحیهی مثبت گرایانهای دارند، منیت را کنار میگذارند و با سکوتشان به طرف مقابل توجه میکنند!
به تک تک لغاتی که از دهان طرف مقابل در میآید توجه کنید. تصور کنید که دارید یک فیلم تماشا میکنید یا یک کتاب میخوانید و آهسته آهسته با شخصیت اصلی داستان آشنا میشوید. تمام هوش و هواستان را به نقش اصلی بدهید. در عین حال، موقعی که دیالوگهای او را میشنوید پارازیت نیندازید. ممکن است که اینکار به نظر منفعلانه بیاید که فقط یک نفر حرف بزند و شما صرفاً گوش کنید اما اگر لای هر نفس کشیدنِ طرف شما بخواهید جوابیهای برای او صادر کنید و یا هنوز خاطرهی طرف تمام نشده شروع کنید ماجرای خودتان را تعریف کنید به طرف مقابل این حس دست میدهد که گوشهای شما دکوری است و فقط منتظرید تا صدای او قطع شود تا خودتان حرف بزنید.
طرف در جمع نشسته و با کلی آب و تاب از اینکه مجبور بوده در دوران سربازیاش آب شور قُم را بخورد تعریف میکند و انتظار دارد که بقیه به حرفهایش گوش بدهند اما هنوز نفسش فرو نرفته که یک نفر در جمع میگوید: “پس دوغ شتر نخوردی …!!! ” البته منظور این نیست که در هر جمعی یک متکلم وحده انقدر حرف بزند که دور دهانش کف کند و بقیه هم او را مثل جغد نگاه کنند. هر چیزی حد وسطش خوب است. صبر کنید تا حرف نفر مقابل تمام شود و نتیجهی مورد نظرش را از باز کردن دهانش بگیرد سپس با طمأنینه حرف خودتان را شروع کنید.
اعتماد به نفس داشتن یک پای کاریزماتیک بودن است، اما پروراندن آن مثل آب خوردن نیست. افراد نه میخواهند آدم پرافاده و متکبری به نظر برسند و نه فرد خجالتی و ترسویی. این حسی است که از درون به آدم منتقل میشود. آدم میتواند با ورزش کردن مداوم یا تیپ زدن و صحبت کردن در مورد اطلاعاتی که از اینور و آنور دارد احساس خوبی را به خودش منتقل کند. بعدازظهر یک ساعت به باشگاه میروید و یک حال اساسی به سیکس پک و جلو بازو و کول و ساق پا میدهید، بعد میروید خانه و یک دوش حسابی میگیرید و تیپ اسپرت میزنید و یک ادکلن خوشبو روی خود خالی میکنید و میروید پاتوق دوستانتان و آخرین فیلم جیمز باند را برایشان کارشناسی میکنید. از ته دل احساس میکنید که هیچکسی جلودارتان نیست.
اما این درست نیست که خوره بازی در بیاورید. برای جذبه داشتن بد نیست به بقیه هم اجازه صحبت کردن بدهید تا نشان دهید که برای دانستن چیزهای جدید آدم کنجکاوی هستید. افراد معمولی در هنگامی که چیزی از بحث سر در نیاورند بجای اینکه کنجکاوی به خرج دهند، سریع به وضعیت دفاعی در میآیند و سعی میکنند جریان بحث کردن را به سمت چیزهایی که خودشان از آن سر در میآورند عوض کنند. اما داشتن روحیه کنجکاوی به فرد این اجازه را میدهد که نه تنها اعتماد به نفس خود را از دست ندهد، بلکه چیزی به اطلاعات خود بیفزاید و باعث شود سایرین هم از بیان اطلاعات خود احساس خوبی داشته باشند و در نهایت جذبهی خود را بالا ببرد.
از طرف دیگر، افراد با جذبه و با اعتماد به نفس با هدف خود زندگی میکنند. تشخیص اینکه بعضی افراد در کار خود سرگردان و بی هدف هستند کار چندان سختی نیست. حلقهی گم شده در اینجا فقدان یک ” عاملِ-به-جلو-راننده “ است. شور و اشتیاق یک چیز است و اعتماد به نفس یک چیز دیگر. اگر انسان یک ماشین باشد، شور و اشتیاق ضبط آن است، و اعتماد به نفس موتور آن.
جردن لیجوان پایهگذار وبسایت معتبر High Existence اعتقاد دارد بدون انگیزه کاری از پیش نمیرود. او در اینباره میگوید : ” دلیلی، هدفی، تفکری … را بردارید و با آن زندگی کنید. آدمیزاد به هدفگذاری زنده است. اگر به چیزی شدیداً باور داشته باشید دیگر نیازی نیست کسی شما را به سمت آن هل بدهد. خودتان به صورت طبیعی به سمت آن میروید. همیشه از خودتان مطمئن باشید. حتی اگر به چیزی شک دارید آنرا مثل طاعون بین همه پخش نکنید. طوری رفتار کنید که انگار ۱۰۰ درصد از کارتان مطمئن هستید. ”
هیچکسی نیست که همیشه بداند کارش به کجا ختم میشود، اما آدمی کارش درست است که پایش را محکم بردارد. فکر کنید یک بازیگر تئاتر هستید که حتی اگر روی سِن یک لحظه نمایشنامه از یادتان رفت باید طوری بازی کنید که هیچکسی این را متوجه نشود. همه ما در زندگی لحظاتی را داریم که پیش خودمان میگوییم فلان جا عجب گندی زدم. اینها را فراموش کنید! حتی یک اپسیلون ثانیه فکر کردن به این لحظات باعث میشود که شما تمرکز خود را از دست بدهید که این از دید دور و بریهای شما پنهان نمیماند. اعتماد به نفس یعنی اینکه آدم شخصیت خود و کاری که میکند را قبول داشته باشد و به بقیهی مسائل توجه نکند. مردم از آدم با اعتماد به نفس خوششان میآید، حتی اگر این آدم از لحاظ سایر خصوصیات اخلاقی چندان جالب نباشد. اگر توانستید اعتماد به نفس خود را بدست بیاورید، بیشتر راه با جذبه بودن را طی کردهاید.
افراد با جذبه بلدند که چگونه با مردم صحبت کنند. آنها میدانند که چطور یک بحث را شروع کنند، به آن مسیر بدهند و طوری صحبت کنند که به سایرین احساس آرامش بدهند. اگر این چیزها را بلد نیستید، باید تمرین کنید. کسی هم نمیگوید کسب مهارت در این زمینه کار آسانی است اما اگر شجاعتش را داشته باشید که از دیوار ذهنی خود عبور کنید و خود را در این زمینه ارتقاء دهید، بعداً پاداشش را خواهید گرفت. اوایلش کمی به شما سخت خواهد گذشت، اما بهتر شدن همیشه از طریق سخت گذراندن حاصل میشود.
اگر نمیدانید که چطور یک گفتگو را آغاز کنید، خلاقیت به خرج دهید. اول به این بیندیشید که دوست دارید درباره چه چیزهایی صحبت کنید و از صحبت کردن درباره چه مسائلی بدتان میآید. اگر چیزی باشد که شما از صحبت کردن درباره آن معذب شوید، احتمالاً این مطلب آنهای دیگر را هم معذب میکند. نکتهی دیگری که باعث میشود شما آدم خوش صحبتی به نظر برسید این است که بجای اینکه زور بزنید خود را فرد باهوشی نشان دهید، سعی کنید آدم مهربانی باشید. البته اگر جایزه نقدی میدهند حتماً تلاش خودتان را بکنید که با کل کل کردن طرفتان را از رو ببرید، اما اگر در گفتگوهای روزمرهتان با مردم مهربان باشید به فرد با جذبهای تبدیل میشوید.
لباس تنها یک کالای بی استفاده و تزئینی نیست. اگر لباس درستی انتخاب کنید، هویت اجتماعی شما تحت تاثیر قرار میگیرد. بنابراین وقت را هدرندهید و سری به مجموعه لباسهای فروشگاههای معتبر مد و فشن بزنید.
وقتی به فرض همکارتان را در آسانسور میبینید و هیچ حرفی برای گفتن ندارید ناگهان سکوت آزار دهندهای بین شما ایجاد میشود. اگر برای شروع گفتگو چیزی به ذهنتان نمیرسد نگران نباشید. از قانون تاریخ-فلسفه-استعاره استفاده کنید و هیچوقت در نمانید. هر کاری از دستتان بر میآید بکنید تا از سکوت آزار دهنده جلوگیری کنید.
افراد خوش صحبت بلدند که چطور خود و همصحبتهایشان را داخل یک قایق بنشانند. اینجور افراد وسط گفتگو از تجربههایشان میگویند و لای صحبتهایشان داستانی از شِل سیلوراشتاین را به یکی از قصههای کلیله و دمنه میچسبانند و با تعریف کردن جوک در جای مناسب، رنگ و لعابی به حرفهایشان میدهند تا به شما گوشزد کنند خوش صحبتی فراتر از اطلاع رسانی خشک و خالی است. به کار گیری جوک و شوخ طبعی در حین صحبت کردن مهارت خاصی را میطلبد. اگر قصد دارید ماجرای خندهداری را برای کسی تعریف کنید بهتر است، علاوه بر اینکه آنرا بدون مِن مِن کردن بیان میکنید، ربطی هم به سر و ته بحث داشته باشد. در کل برخورداری از حس شوخ طبعی میتواند شما را به فرد محبوبی در جمع تبدیل کند به شرط آنکه ظرافتهای استفاده از آن را رعایت کنید.
آخرین مورد در خوش صحبت بودن این است که سؤال بپرسید. کسی که صحبت میکند دوست دارد که سایرین گوش به حرفهایش بسپارند. سیمون رینولدز از مجلهی معروف فوربس میگوید سؤال پرسیدن بهترین فرصت را برای محبوب شدن در اختیار میگذارد: ” آدمی که سؤال میپرسد جلسهی گفتگو را کنترل میکند و کسی که سؤالهای معقولانه و هوشمندانهای بپرسد خودش را بهعنوان یک آدم خوشفکر و باهوش جا میاندازد – صفتی که باعث میشود فردی جذبه پیدا کند. جالبیاش اینجاست که پرسیدن یک سؤال خوب نسبت به ارائهی یک پاسخ مناسب، دانش کمتری را میطلبد و در اصل همهی تحسینها باید به سمت فرد پاسخگو سرازیر شود اما با اینحال آن کسی که سؤال خوبی بپرسد وجههی بسیار خوبی از خود بهجا میگذارد. ”
یادش بخیر. شادروان منوچهر نوذری بازیگر بود، دوبلور بود، در رادیو فعالیت میکرد و همچنین برنامههای زیادی را در تلویزیون اجرا کرده بود اما بیشتر از همه اینها به خاطر مسابقهی تلویزیونی جالبی که اجرا میکرد معروف شده بود. این مسابقه نامش ” مسابقهی هفته” بود و مرحوم نوذری یک برگه دستش بود و با لحن جالبی یک سری سؤالاتی از شرکت کنندهها میپرسید تا اطلاعات عمومیشان را بسنجد. عبارت معروفی که در این مسابقه بارها و بارها از زبان منوچهر نوذری بیان میشد ” از کی بپرسم؟ ” بود. من به شخصه، جذبهای که منوچهر نوذری در این مسابقه داشت را در هیچ احد و الناسی ندیدم.
از نسل فعلی هم میتوانید عادل فردوسیپور یا علی ضیاء را در نظر بگیرد که مجریهای باحالی هستند. اغراق نیست اگر بگوییم این دو جزو محبوبترین و با جذبه ترین آدمهای این مملکت هستند و کارشان را تا حدود زیادی خوب انجام میدهند. شاید بگویید که این محبوبیت به خاطر بامزه بودنشان است اما در واقع چیزی که آنها را متمایز میکند این است که از مهمانان برنامهشان سؤالهای خوبی میپرسند و به طرز دوست داشتنیای کنترل بحث را در اختیار میگیرند. جذبه داشتن بیشتر بر این اساس است که دربارهی سایرین چیز یاد بگیریم تا اینکه سایرین چیزی درباره ما یاد بگیرند.
بعضی وقتها یک چشم در چشم شدن کوتاه بهتر از یک ساعت حرف زدن است. برقراری ارتباط چشمی مناسب به این معنی است که شما به حرف طرف مقابل گوش میدهید و برای او اهمیت قائل هستید و او را فرد محترمی میدانید. از بالا به پایین نگاه کردن یا چرخاندن مداوم سر در هنگام صحبت کردن طرف نشانگر این است که شما علاقهای به صحبت کردن با آن فرد ندارید و هوش و هواس شما به جای دیگری است.
با این حال تمرین ارتباط چشمی مبحث دو دو تا چهارتایی نیست. ارتباط چشمی زیاد میتواند دفع کننده باشد و از آن طرف کمش هم خوب نیست. اگر میخواهید به اندازه مناسب ارتباط چشمی برقرار کنید باید حسابی تمرین کنید.
بعد از اینکه مدتی تمرین کردید، قلقش دستتان میآید که چقدر چشم در چشم شوید. اما ارتباط چشمی فقط به زمان آن بستگی ندارد. نحوهی چشم در چشم شدن هم مهم است. اگر میترسید که در حین نگاه کردن به چشم طرف، مثل آدمهای روانی فیلمهای راب زامبی به نظر برسید، فکری برای این قضیه بکنید. برای نمونه میتوانید به رنگ چشم افرادی که روبرویتان قرار دارند دقت کنید و از این قضیه برای خودتان عادتی بسازید. بعضی از افراد موقع حرف زدن طوری به مخاطبانشان نگاه میکنند که روباه مکار به پینوکیو نگاه نمیکرد.
آدمهای با جذبه احساساتشان را به چندین شیوه بروز میدهند. استفاده از بدن برای تأکید کردن در مورد موضوعات مختلف، یکی از این شیوههاست. فکر کنم با من موافق باشید که اگر کسی مثل چوب خشک بایستد و بدون هیچ حرکتی بخواهد چیزی را برایتان بگوید به دقیقهی دوم نکشیده حوصلهتان را سر میبرد.
حتماً دکتر حمیدرضا صدر را در تلویزیون دیدهاید که میتوان گفت در بین کارشناسان فوتبال، مهیج ترین اجراها متعلق به اوست زیرا دائم دست و بالش در حرکت است که اینکار شور و هیجان خاصی به صحبتهایش میبخشد. بر عکس آقای مرتضی محصص را میبینم که با وجود اطلاعات فنی بسیار بالا، اما به این دلیل که خیلی یکنواخت و بدون حرکت صحبت میکند، بیننده را جذب نمیکند.
اگر میخواهید زبان بدن خود را تقویت کنید از لبخند زدن شروع کنید. آدمهایی که دائم لبخند بر لبانشان است بیشتر از کسانی که چهرهای خشک و اخمو دارند به دل مینشینند. جناب سیمز ویث، یکی از افراد مشهور در حوزه رسانههای اینترنتی، توصیه میکند که برای تقویت زبان بدن به یاد آدمها یا حیواناتی که میشناسید و حرکات فیزیکیای که انجام میدهند بیفتید. وی میگوید: به مادربزرگتان فکر کنید که وقتی بعد از مدتها شما را میبیند آغوشش را برایتان باز میکند و لبخند میزند یا اگر در مزرعهتان سگی نگهمیدارید، به او فکر کنید که وقتی آخر شب به مزرعه بر میگردید با هیجان تمام به سمتتان میدود و گوشتان را لیس میزند. ”
مردم از آدمهایی که موقع حرف زدن خیلی پر شور و نشاط هستند خوششان میآید. البته حرکات بدن میبایست متناسب با موضوع بحث باشد. مثلاً در یک جلسه کاری کسی نمیآید با بالا گرفتن دستها و چرخاندن کمرش همزمان با قهقهه زدن، چرخهی عرضه و تقاضا را نمایش دهد. این کار را کاسبی انجام میدهد که کالایی را خریده و انبار کرده و حالا قیمت دلار افزایش یافته است.
بعضی مواقع حرکات بدن به جای اینکه باعث خیر شوند بانی شر میشوند. فردی دارد صحبت میکند و شما در حال سر تکان دادن مبنی بر تأیید حرفهایش هستید، اما اگر بیش از حد سر تکان بدهید انگار که مسخره گیر آوردهاید. فرد مقابل این صحنه را میبیند و یاد آن سگ تزئینیها که مردم روی داشبورد ماشینشان میگذراند میافتد و دیگر دل و دماغی برای حرف زدن برایش باقی نمیماند. بد نیست که از دوستانتان در این زمینه مشورت بگیرید که اگر هر یک از حرکاتتان مانند همین سر تکان دادن بیش از حد توهین آمیز به نظر میرسد، دیگر آنرا اجرا نکنید.
شنیدهاید که میگویند مؤمن آینهی مؤمن است؟ در راستای تلاش برای با جذبه شدن گاهی اوقات لازم است که بعضی از افراد را الگو قرار دهید. سعی کنید جذابیتهای افراد مختلف را برای خودتان مصادره کنید. البته لازم نیست با تمام افکار و عقاید فرد مقابل موافق باشید. صرفاً از بخشی از حرکات و سکنات آنها برای ارتقاء وجوه خارجی شخصیت خود استفاده کنید.
چه بسا که اگر بخواهیم بر اساس کتاب مرحوم داروین و الگوهای رفتاری مد نظر وی در جانداران صحبت کنیم، این امر خودش به صورت اتوماتیک اتفاق میافتد. اما هدف ما از الگوبرداری، کپی برداری نیست.
سلام دوستان گلم همه ی شما های خیلی برای همه مون تو سرتاسر جهان با ارزشین فکر خودتون رو به این چیزا ی بی اهمیت درگیر نکنید عزیزان باور کنید پدر و مادرتو خواهر و برادراتون از اون غریبه ای که می خوایین به هتون محبت کنه با ارزش تر و به خدا باور کنید که از صمیم قلبشون شما ها رو دوست داره می دونم شاید الان دقتی داری اینو می خونی پوزخند بزنی بگی ههه اینا همش دلخوشیه ولی اصلا اینجوری نیست اگه می خوایی امتحان کنید برید پیش خواهرتون یا داداشتون که احساس می کنید حتی یه ذره هم مهربونه با هاش حرف بزنید بهش بگید ابجی یا داداش جونم می خوام یه چیز بگه م که خیلی برام با ارزشه می شه تا اخرش بهم گوش بدی اونم حتما بهتون اره یه چیزی می گه دیگه کل حرفاتی دلت رو با مهربونی ارام و یواش بگید ( اونایی که شکست عشقی خوردنو نمی گه م سر حرفم با اونایی که احساس می کنن خانواده شون بهشون محبت نمیکنن امیدوارم بهتون کمکی کرده باشم
چرا من باید انقد احساس کمبود محبت و تنهایی کنم
چرا باید داشتن یه همراه واسم شبیه ارزو بشه
ای کاش میش با یکی درد و دل کردو خالی شد کاش میشد این دل خالی شه
چیکار میکنی با دلم روزگار
…
کاش میشد این دل خالی شه
بخوای سمت هرکی بری درد و دل کنی پست میزنه
حرفاتو تو این دنیا نمیتونی به کسی بگی چرا باید اینجوری باشه
چرا باید این دل انقد تنها باشه
خلع تنهایی بیشتر از کمبود محبته ت سنین پایینتر اگه پدر مادر بیشتر محبت کنند بچه شون تو ۱۸ یا بیست سالگی احساس تنهایی نمیکنن استاد دانشگاهمون یه حرف خوبی زد گفت که اگر کسی کمبود محبت از سوی پدر مادر حس کنه احساس تنهایی زیادی میکنه و میخواد دنبال یه همراه بگرده که این تنهایی پر بشه و ممکنه دچار اشتباهاتی بشه
که واقعا حرفش درست بود چون خودمم اینجوریم
این حس تا آخرش باهات هست تازشم ازدواج و .. هم کاری از پیش نمیبره بعد ازدواج تازه باید تو کمبود محبتهای طرف مقابلتو جبران کنی شک نکن حتی اگه عاشقت هم باشه یه حدی میتونه برات جبران کنه .. بر اساس تجربه ای که دارم بهترین کار اینه به موفقیت بالایی دست پیدا کنی که مورد محبت قرار بگیری و همه بخان به طرفت بیان اینجوری یهکم ارامش میگیری و حس محبتی که در کودکی نگرفتی معمولا جبران نمیشه البته پدر و مادرهای زمان ما مقصر نیستن اونا هم شاید مشکلاتی داشتن و از حالا خودت باید به فکر خودت باشی .. یکی دیگه از مشکلاتی که به سراغت میداد اینه وقتی کسی بهت یه محبت کنه زود اعتماد میکنی و این خطرناکه ممکنه کلاهتو بردارن..خیلی مراقب خودت باش
منم همينطورم داداش با ١٦سال سن بيست ديقه نشده كه محبت ببينم
دركت ميكنم من همه نظرات رو خوندم خسلياشون ميتونه كمكت كنه
ولي هيچ جور اين مشكلو نميشه جبرانش كرد مثه يكي از دوستان ك گفته بود بايد سراغ يه كاري بري ك محبت كنن بهت مثلا بازيگري يا امثال اين مشاغل ك مشهور بودن توش هست ميتونه كمك حالت باشه
سلام….منم شرایط شمارو دارم اما نه دقیقا….مشکل من کمبود محبت والدینه….اسمم پارمیداس و فقط ۱۳سالمه.
تک دخترم با دوتا داداش خعلی بزرگ تر…..مامانم فقط به فکر خودشه.انگاری دیگه همه محبتاشو به دوتا پسرش کرده و دیگه نمیخوات به کسی محبت کنه.
همیشه بی دلیل خندیدم و با دلیل گریه کردم و همین واسم کافیه که زر نزنم.
سلام من ۱۴ سالمه و; فکر میکنم کمبود محبت شدیدی داشته باشم; نمیتونم برا دوستام دردودل کنم چون اصن نمیتونن درک کنن پدر و مادرم کلا تو خونه برام اهمیت خاصی قائل نیستن پدرم که اگه تو خونه یه روز بهم با فحش یه چیزیو نگه که روزش شب نمیشه بعدم انتظار داره ناراحت نشم میگه دارم راهنماییت میکنم بعدم بهش میگم اخه راهنمایی با فحش نمیشه که میگه من که فحش ندادم چه زودم بهش برخورد ولی تا با یه حرفش مخالفت کنی یقین داره که فحش دادی از طرفی مامانم هم کلا ۹۰ درصد توجهش به خواهر کوچکترمه فقط ما دوتا بچه تو خونه ایم من و خواهر کوچکترم مامانم چپمیره; راست میره میگه ببین خواهرت کجاست بعد منو مجبور میکنه که دنبالش بگردم پیداش بکنم بعد تازه با هزار زور خانوم رو راضی کنم که برگرده پیش مامانش وقتیم بهش میگم مامان احساس نمیکنی بین بچه هات فرق میزاری میگه خفه شو حرف چرتو پرتم نزن وقتی هم یه چیزی خواهرم میخاد براش فراهم میکنه حتی اگه خواهرم چیزی نگه همینطوری هم براش میخره ولی به من که میرسه میگه توکه چیزی نیاز نداری هرچی بخوای هم برات میخریم ولی الان چیزی نیاز نداری بعد وقتی ناراحت میشی با بابام مسخرم میکنن میگن ببین دختره بغ کرده برا یه چیز کوچولو همیشه هم وقتی یهکاری میکنن برام منتشو سرم میزارن ولی وقتی من یه کاری انجام بدم میگن وظیفت بوده کلا من خیلی توی این خونه احساس تنهایی میکنم واز جمع ۴ نفره خونوادمون متنفرم امیدوارم کمکم کنید نمیدونم چه طور باید با پدر و مادرم کنار بیام
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸
سلام من مریمم ومتولد زنجان
از بچگی یه سری عقده هایی توی دلم داشتم مثلااینکه دلم میخواست هم بازی های زیادی داشته باشم که خوب نبود توی فامیلمونم ۵تا پسرن ومنم که فقط دخترم بینشون از بچگی عقده مثل اونا بودن وبا اونا بودنو تودلم داشتم تا مدت ها تک نوه تک فرزند بودم وواقعا نمیدونم اسمش را بزارم حسادت یا قبطه به بازی کردناشون به خونه مادر بزرگ موندنشون و…..خیلی چیزای دیگه حسادت یا قبطه میخوردم خلاصه از یه طرف که تنهای تنها بودم از یه طرفم حسرت با اونا بودن داشتم وقتی بزرگ شدم وارد مقطع راهنمای ودبیرستان شدم رفقام بهم رکب زدن دورو بازی در اوردن پدرمم که کلا هیچ وقت نخواست منو درک کنه یه ادم غر غرو وبد اخلاقه مادرمم خیلی به حرف های من اهمیت نمیده خلاصه که خیلی احساس تنهایی وخلا میکنم لطفا اگه راهکاری سراغ دارین بهم بگید
امتیاز
احساسانسان یک موجود اجتماعی است. بنابراین بیشتر ما به برقراری تماس اجتماعی و روابط احساس نیاز می کنیم. با این وصف تعریفی که می توان از احساس تنهایی ارایه داد این است: وقتی نیازمان از این نوع تماس برآورده نمی شود، احساسی پیدا می کنیم که همان احساس تنهایی است.
احساس تنهایی با تنها بودن یکی نیست. شما ممکن است تنها بودن را انتخاب کنید و بدون برقراری تماس زیاد با آدم های دیگر خوشحال زندگی کنید. از طرف دیگر هم ممکن است تماس های اجتماعی خیلی زیادی داشته باشید، یا با یک نفر در رابطه باشید یا بخشی از یک خانواده باشید و هنوز احساس تنهایی کنید. ممکن است افراد زیادی هم شما را احاطه کرده باشند اما … هنوز احساس تنهایی کنید.
احساس تنهایی می تواند تأثیر قابل توجهی بر سلامت روان ما به جا بگذارد. این احساس ممکن است به بروز مشکلات روانی مانند اضطراب و افسردگی کمک کند.
البته داشتن مشکل روانی هم ممکن است باعث ایجاد احساس تنهایی در ما شود. به عنوان مثال، احتمال دارد وضعیتمان به شکلی باشد که تماس های اجتماعی را دشوار بیابیم و یا حفظ دوستی را سخت ببینیم، همچنین امکان دارد که به دلیل انگ خوردن و یا تبعیض هم احساس منزوی بودن کنیم.
برخی از افراد با هر موقعیت اجتماعی ای که دارند و با هر تعداد دوستی که دارند، احساسات عمیق و ثابتی از تنهایی دارند که از درون آنها منشأ می گیرد و ناپدید نمی شود.
دلایل بسیاری وجود دارد برای این که افراد این نوع از تنهایی را تجربه کنند. آنها ممکن است احساس کنند نمی توانند خودشان را دوست داشته باشند و یا از سوی دیگران دوست داشته شوند. یا این که ممکن است از نداشتن اعتماد به نفس رنج ببرند. این احساس دوست نداشته شدن احتمالاً به کودکی شان برمی گردد به طوری که به عنوان یک بزرگسال هم همچنان احساس دوست داشتنی نبودن را در تمام روابطشان حفظ می کنند.
گاهی اوقات هم افراد خودشان را آگاهانه یا به طور ناخودآگاه منزوی می کنند چراکه می ترسند در روابطشان صدمه ببینند. به این ترتیب فرد برای این که از خودش در مقابل جهان و از جهان در مقابل خودش محافظت کند موانعی ایجاد می کند و احساس تنهایی یک عارضه جانبی این موانع است.
اگر نوع عمیق تری از تنهایی را تجربه می کنیم ممکن است از این که خودمان باشیم دوری کنیم و زمان زیادی را صرف اجتماعی شدن کنیم. یا این که ممکن است خلاف این مسیر را بپیماییم یعنی خودمان را پنهان کنیم تا با دنیای انسان ها مواجه نشویم و احساس کنیم با آنها بی ارتباطیم. یا این که ممکن است برای فرار از احساس تنهایی مان و یا مواجهه با شرایط اجتماعی ای که نمی توانیم از آن اجتناب کنیم عادت های غیر سودمند مانند استفاده از الکل یا مواد مخدر را در خود ایجاد کنیم.
به وجود آمدن احساس تنهایی دلایل متفاوتی دارد و بر افراد مختلف هم اثرات متفاوتی به جا می گذارد. اغلب مردم به دلیل وضعیت شخصی خود احساس تنهایی می کنند اما گاهی اوقات تنهایی احساسی عمیق تر و ثابت تر از آن است که از درونمان سرچشمه بگیرد.
سبک خاص زندگی و استرس های زندگی روزانه ممکن است باعث شود برخی از افراد به لحاظ اجتماعی منزوی و در مقابل تنهایی آسیب پذیر باشند. موقعیت های بسیاری وجود دارد که می تواند باعث شود فرد احساس انزوا و یا تنهایی کند. موارد زیر مثال هایی از این موقعیت ها هستند:
-فرد شریک زندگی یا کسی که به او نزدیک است را از دست بدهد.
-رابطه ای از هم گسسته شود، شرایط تک والدی به وجود بیاید و یا فرد ناچار باشد از شخص دیگری مراقبت کند -در این صورت وی ممکن است حفظ زندگی اجتماعی راسخت بیابد.
-بازنشسته شدن و از دست دادن تماس های اجتماعی ای که فرد در حین کار داشته است.
-فرد مسن باشد و به تنهایی بیرون رفتن را مشکل بیابد.
-فرد بدون اعضای خانواده، دوستان و شبکه های اجتماعیش به منطقه جدیدی نقل مکان کند.
-فرد به یک اقلیت قومی تعلق داشته باشد و در منطقه ای بدون کسانی زندگی کند که پس زمینه مشترک با آنها دارد.
-کنار گذاشتن فعالیت های اجتماعی -به عنوان مثال، به دلیل مشکلات حرکتی و یا مشکلات مالی.
-تجربه تبعیض و انگ خوردن -برای مثال به دلیل ناتوانی جسمی و یا بیماری طولانی مدت یا نژاد یا جنسیت.
-تجربه مورد سوء استفاده جنسی و یا فیزیکی قرار گرفتن -در این صورت فرد ممکن است روابط نزدیک با افراد دیگر را سخت بیابد.
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸
سلام من ۱۶ سالمه و پدر و مادری دارم که مرا دوست دارند(چون پدرومادرند)اما به من توجه نمیکنند و برادرم که از من کوچک تر است را خیلی دوست دارند(پدرم فردی است که احساساتش را نشان نمیدهد مادرم بسیار زیاد به برادرم ابراز علاقه میکند)من از نظر درسی از خیلی از فامیل ها و دوستانم بهترم و مادر و پدرم فکر میکنند که این وظیفه من است که عالی باشم.همیشه و همیشه مادرم مرا نصیحت میکند واز اشتباهات جزئی من هم ایراد میگرد و درواقع در تمام دنیا با انکه همه از من تعریف میکنند ولی کسی را ندارم که همیشه به من توجه کند و جملات محبت امیز بگوید.با پسری هم رابطه ندارم که او به من محبت کند(از درسو زندگی می افتم) بگین من چیکار کنم؟؟انگار تو خونه من یه غریبم؟؟عذر میخوام که ناراحتتون کردم
در این مورد حتما با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
مسئله ارتباط والدین و فرزندان جزو آن دسته از نکاتی است که همیشه به صورت تک بعدی بررسی شده بدین معنی که روحیات و مشکلات و ویژگیهای فرزندان را شخم زدهایم و از این طریق راهکارهایی را به والدین برای برقراری ارتباط صحیحتر نشان دادهایم.
اما براساس رویه جدید، این بار می خواهیم والدین را در خال هدف قرار داده و با تفکیک و توضیح روحیات و شرایط آنها راهی به شما نشان دهیم که بهترین و نزدیک ترین باشد…!
در ابتدا باید چند اصل و نکته را جدا از این که والدین ما در چه گروه و دسته و متعلق به چه شرایط روحی و فکری هستند بپذیریم:
عمدهترین علت عدم رضایت ما از والدین و احساس فاصله زیاد بین خودمان و آنها، مقایسهای است که به صورت ناخودآگاه و بعضاً آگاهانه انجام میدهیم و در این قیاس، والدین خود را با الگوی ایده آلی که غالباً حاصل ترکیب رفتارهای مورد پسند ما است مقایسه میکنیم. یادمان باشد هیچ انسانی، چه در موقعیت فرزندی و چه والدی، کامل نیست بلکه ترکیبی است از رفتارهای مثبت و منفی و هنر آن است که انسانها را آنگونه که هستند بپذیریم و دوست داشته باشیم.
یادمان باشد که پدران و مادران ما فرزندان دیروز بودهاند و ما نیز پدران و مادران فرزندانی خواهیم بود و این چرخه تا همیشه ادامه دارد.
حل معقول مسائل زمانی حاصل میشود که احساس رضایت دو طرفه را به دنبال داشته باشد. یعنی هم ما و هم والدینمان به آرامش و تعادل نسبی برسیم.
رفتار والدین ما تابعی از طبیعت اطراف ماست و اثرگذارترین و مفیدترین تغییرات در هر پدیده طبیعت (منجمله رفتار والدین) زمانی حاصل میشود که تغییر از نگاه ما و از رفتار ما آغاز شود. به عبارتی با تغییر در رفتار خودمان، آنها را به بازخورد مطلوب واداریم.
و آخرین و مهمترین نکته آن که هر کس به اندازه زحمت و محبتی که برایمان میکشد شایسته و سزاوار قدردانی، ستایش و احترام است و لذا پدر و مادر ستودنیترین عناصر زندگی ما هستند که احترام در مقابل آنها فضایی نامحدود دارد.
و اما تفاوتهای رفتاری والدین: والدین همه چیزدان، والدین منظم، والدین سلطهگر، والدین پرخاشگر، والدین ساکت و کم حرف.
۱- والدین همه چیز دان:
اینگونه شخصیتها در همه زمینهها متخصص هستند، در هر موضوعی ابراز عقیده کرده و حتی در صورت اشتباه، آن را قبول ندارند. در رویارویی با این گونه والدین بهتر است که شما برای پرسیدن و گرفتن نظر پیش قدم شوید و اجازه دهید که این نیاز در مورد موضوع دلخواه و انتخابی شما ارضا شود. چنانچه با نظر اشتباهی روبه رو شدید، بهتر آن است که آن لحظه سکوت کرده و از تذکر دادن فوری اجتناب کنید. کمی بعدتر پیش آمده، از او بخواهید بیشتر فکر کند و مسئله را اینگونه مطرح کنید:
نظرات شما همیشه برای من کمک بزرگی است. راستی اگر مسئله اینطوری نبود – همان راهنمایی اشتباهی که خود والد انجام داده – و این گونه بود – نظری که صحیحتر و بهتر است – چه کار کنم؟
چنانچه بعد از این صحبت دیگر هیچ نگویید و مجال تفکر را به آنها دهید، این عمل سبب میشود که بعضاً به اشتباه خود پیبرده و نظر درست شما را مجدداً به عنوان نظر و راهنمایی خود مطرح کنند. مهم این است که آنچه می خواستهاید انجام شده و به آن رسیدهاید.
۲- والدین منظم:
این اشخاص به طرز آشکاری دقیق و حسابگرند. منطقی حرف زدن را دوست دارند. واقعیات را به طور ملموسی درک کرده و از خیال بافی و بیخیالی به دورند. محیط اطرافشان تمیز و منظم است و شما در حیطه نظارتی آنها چارهای جز تبعیت از نظم ندارید. در مقابل اینگونه والدین و برای فرار از جبر نظم افراطی سعی کنید که ظاهر رفتاری و محیطی خود را نزدیک به سلیقه آنها نشان دهید. با آنها منطقی صحبت کنید و به گونهای رفتار نکنید که احساس کنند نسبت به مسائل اطراف خود بیخیال هستید. حتی اگر واقعاً چنین است، اتاق و محیط اطراف شخصی خودتان را در حد معقول و نه افراطی از نظم نگاه دارید.
این در واقع مثل یک بازی پازل، هنر قرار دادن تکهها در جای درستی است که به نتیجه درست منتهی میشود و شما این هوش و قابلیت را دارید، فقط کافی است بخواهید که این کار انجام شود. در مورد بخش افراطی رفتار آنها در زمان های مناسب و بدور از هر گونه تنش و بی حرمتی و با اعمال فضای منطقی به گفتگو و صحبت بنشینید. یادتان باشد لجبازی تنها نکته ای است که هرگز شما را به مقصد نمیرساند. در شمارههای بعد سعی میکنیم بیشتر با روحیات کسانی آشنا شویم که بیشک دوستمان دارند و دوستشان داریم.
۳- والدین سلطهگر:
این اشخاص تفکران خود را با زور و اجبار به دیگران القا کرده و با آ نها و درگیر بحث و جدل میشوند. در مقابل این والدین باید با آرامش و اعتماد به نفس صحبت کنیم و بدانیم که نفس حرف زدن مهم نیست بلکه مهم آنست که بتوانیم منظور خودمان را به درستی بفهمانیم. استفاده از واژگان درست و اعتماد به نفس برگه برنده ما در برخورد با ایندسته از والدین است. بهتر است که در شروع صحبت آنها را با نام پدر، مادر؛ مخاطب قرار دهیم و سپس در کمال آرامش موضوع و خواسته خود را مطرح کنیم. در صورت عصبانیت و بحث سکوت کرده و مجدداً در شرایطی مناسبتر موضوع را مطرح کنیم و خود را هرگز به صورت یک آدم بیخیال و بیتوجه نشان ندهیم.
۴- والدین پرخاشگر:
این دسته از آدمها پیروز شدن در نزاعها را دوست دارند و دیگران با تندی وادار به قبول خواستههای خود میکنند. والدینی که با کوچکترین حرفی به شدت عصبانی شده، فریاد میزنند ولی این حالت در آنها خیلی زود فروکش میکند، در واقع با داد زدن نوعی انرژی منفی را از درون خود تخلیه میکنند و از اینرو سکوت و آرامش شما و تواضعتان در برابر این حالات، مدت زمان این تخلیه را کوتاه کرده و باعث میشود که فضا زودتر به حالت عادی باز گردد. در صورتیکه ایستادگی و بحث کردن شما باعث میشود که دایره عصبانیت از حال به گذشته کشیده شده و مسئله دلخواه شما بینتیجه بماند.
فقط سکوت کنید بعد از آرام شدن شرایط، مودبانه از اینکه آنها را عصبانی کردهاید عذرخواهی کنید، حتی اگر مقصر نبودهاید، و در مورد موضوع مورد نظرتان مجدداً صبحت کنید. شاید راهکارهای زیر به برقراری سریعتر آرامش در فضای گفتگوی شما کمک کند:
در مواجهه با بیمنطقی رفتار والدین صحیت به مراتب کار گشاتر از خصومت است.
در هنگام دعوا از واژگان بد استفاده نکرده و تن صدای خود را بالا نبرید.
در مقابل اینگونه والدین و در این شرایط محکم نشسته، پا روی پا نیاندازید و با چیزی بازی نکنید.
هرگز با والدین خود قهمر به معنای ترک کلام نکنید، حتی اگر آنها با شما صحبت نکردند.
با محکم بستن در، ترک محل و …. نشان میدهید که قصد اصلاح رفتار والدین را دارید که این امکانپذیر نبوده و به ضرر شما است.
۵- والدین ساکت و کم حرف:
این شخصیتها چهرههایی سرد و بیاحساس داشته و به ندرت ابراز عقیده میکنند. اگر شما والدینی دارید که اینگونهاند و دوست دارید که با آنها هم کلام شوید بهتر است خودتان پیش قدم شوید:
در کنار آنها نشسته و مختصر و مفید از خود و کارهایتان بگوئید، زیرا آنها حوصله شرح و تفسیر فراوان ندارند، و سپس از آنها در مورد مسائلی که میدانید باید در آن روز انجام میدادند بپرسید. به طورمثال:
روغن ماشینتو عوض کردید؟
ایراد ماشین برطرف شد؟
مادر، امروز که دکتر رفتید، مطب شلوغ بود؟
و یادتان باشد که هرگز در موقع استراحت مزاحم آنها نشوید. فراموش نکنیم که پدران و مادران ما فرزندان دیروز بودهاند و ما نیز پدران و مادران فرزندانی خواهیم بود و این چرخه تا همیشه ادامه دارد.
تنهایی واسه مرده تو کشورمون بیشتر مردا تنها میشن باید خیلی زرنگ باشی تا دلی رو به دست بیاری اینجا نیازاتو غریزه میدونن
سلام .من ۱۸ سالمه و نمیدونم چرا تازگی ها از مدرسه فرار میکنم و هر روز غیبت میکنم و تو جاهای اجتماعی مثل هیعت مدرسه و خانواده نمیتونم برم.تازه همش دوست دارم با همه دخترا دوست باشم و از نظر عاطفی تامین م کنن .
تازه ترسم از سیگارو ناس و اینا به کل ریخته .
دیگه حرفای هیچکی جز دخترا برام اهمیت نداره .اصن نمیدونم باید چیکار کنم .تو رو قران راهنمایی کنید.
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
سلا.من پسری ۱۶ساله هستم.اغلب وقتا احساس تنهایی و بی ارزشی شدیدی میکنم.افسردگی هم دارم.احساس میکنم کسی جز پدر و مادرم منونمیخواد.پدرم معتاده …خیلی که نه ولی هست قربون صدقه های الکی میره تریاک میکشه.پدر و مادر من از نظر من ادمای بزرگی نیستن.من هیچکس و هیچ چیزی ندارم.هیچ کس به من احترام نمیزاره.از۱۳سالگی سیگار میکشم چون فقط اون منو اروم میکنه.احساس میکنم هیچکس ارزش و احترامی برای من قایل نسیت درسممم خیلی خیلی بده کنترل زمانو ندارم حس هیچکاری رو ندارم مدرسه نمیرم تنها امیدم درسه که داره جلوی چشمام نابود میشه.حس نفرت و خشمی نسبت بهدیگران دارم مخصوصا جنس مخالفم حالم از زندگی هم میخوره لطفا منو راهنماییم کنید
دوست عزیز اتفاقا خود شما بهترین دوست خودتون هستید .
اگر توقع زیادی از دنیا داشته باشید و یا دوستانی داشته باشید که شمارو در این مسیر قرار میدن.
مسلما تنفر در وجود شما ریشه میزنه .
فکر میکنید با سیگار کشیدن و ادای آدمای بزرگترو درآوردن چه حسنی داره ؟
یک تغییر اساسی به خودتون بدید .
اطراف خودتون رو ببینید و اگر دوستان خوبی ندارید مسیرتون رو عوض کنید .
ورزش کنید و در گروه های کوهنوردی شرکت کنید .
گل پرورش بدید و روش تکثیرشونو یاد بگیرید .
اجازه بدید طبیعت الهام بخش شما باشه .
در این سن اجازه چنین ناامیدیهایی رو به خودتون ندید .
این تغییر فقط و فقط از دورن شما رخ خواهد داد .
شما خودتون باید بخوایت تا شرایط تغییر کنه.
سلام من دختر هیجدهه ساله هستم که همیشه احساس تنهایی میکنم حس میکنم برای کسی مهم نیستم وکسی برای شخصیتم ارزش قائل نیست حس اضافه بودن حس اینکه من به هیج وجه دوست داشتنی نیستم از ترس اینکه نکنه به راه غلطی برم ارتباطم کلا با پسرا قظع کردم حتی تو دانشگاه باهیچ پسری حرف نمیزنم
روابط دوستانه با پسر
دوست عزیز تا خودتون برای خودتون ارزش قایل نباشید .
مسلم بدونید دیگران هم چنین احساسی نسبت به شما نخواهند داشت .
اگر با چشم باز راه برید مطمئن باشید زمین نمیخورید .
ولی اکثر دخترا اینطوری حرف میزنن که با هیچ پسری رابطه ندارند.
ولی وقتی وابسته شدن وارد یک راه کورکورانه میشن که راه نجاتی براش نیست .
پس دوری شما با آگاهی و درک درست باشه.
سلام من کلاس هشتم هستم دوست صمیمی من کلش از خانوادش ناراحته و همیشه میگه اونا من رو نمی خوان میگه چرا انقد به خواهر سه سالم توجه میکنن و همه چی رو بزرگ میکنه مثلا میگه بابام من رو کتک میزنه در صورتی که هیچ جای کبودی روی دستش نیست یا میگه باباش تو کوچیکی لبش رو سوزونده اما این طور نیست چون جاش نموندهمامانش رو هم مشاور مدرسه دعوت کرد به مدرسه اما گفت هیچ کدوم از حرفاش صحت نداره خلاصه برای فرار از مشکلات زندگی پیش من اومده و علاقه بسیار بسیار شدیدی به من پیدا کرده دراصل نسبت به من شیدا شده و همش به من پیام میده حتی ساعت سه شب. من چه طور می تونم کمکش کنم ؟ لطفا کمکم کنید
دوست عزیز تنهایی و نداشتن کسی که باهاش صحبت کنه .
اونو به سمت شما کشونده .
با صحبت کردن و نصیحت میتونید روی ایشون تاثیر گذار باشید .
چون از شما حرف شنویی خوبی داره .
ورزش و درس خواندن و کارهای جمعی و گروهی میتونه به ایشون کمک کنه .
انزوا و دوری از جمع یکی از مشکلات ایشون هست ./
در این مورد حتما با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
اگر کسی به خاطر اینکه همسرش دوستش داشته باشد به او دروغ بگوید که خانواده ام من را دوست ندارند اذیتم میکنندقصه های سوزناک برایش تعریف کندایا نوعی بیماری روانی است
[…] کمبود محبت و احساس تنهایی شدید > مشاوره رایگان > مشاو… […]
سلام من یه دختر ۱۵ ساله هستم و شدیدا احساسی هستم.با خانواده ام هیچ مشکلی ندارم و هم من اون ها رو خیلی دوست دارم و هم اون ها من رو.میدونم در سن من این که جنس مخالف به هم تمایل داشته باشن عادی هست اما مشکلی ک برام پیش اومده اینه که من حتی با خوندن ی رمان عاشقانه هم دلم میخواد جای شخصیت اون رمان باشم و عاشقی رو تجربه کنم.ب نظر شما حس من درست و طبیعی هست و کسانی هم ک هم سن من هستن آیا مثل من هستن؟
آیا این حس بعدا و با بزرگ تر شدن رفع میشه؟
با سلام خدمت شما دوست عزیز
گرایش به جنس مخالف و خیالپردزای جز ویژگی های سنی شما می باشد و طبیعی محسوب می شود تا زمانی که باعث نشود شما از زندگی روزانه و عملکرد اصلیتان خارج شوید و باعث افت تحصیلی و عملکرد کاری شما شود.
شما به با بزرگ شدن و حضور بیشتر در اجتماع میزان خیالپردازی هایتان کاهش می یابد و روابط واقعی برای شما معنای بیشتری پیدا می کند.
این خیالپردزای ها باعث تاثیر منفی در شما شده است؟
با سپاس فراوان از راهنمایی تون. من تازه امسال این حس رو پیدا کردم و برای من مشکلی به وجود نیاورده و باعث افت تحصیلی هم نشده.ولی فکرم رو خیلی مشغول میکنه.این تابستون برای سرگرمی رمان خوندم و این رمان های عاشقانه باعث تشدید این حس در من شد و همونطور ک گفتم دلم میخواد جای اون شخصیتی باشم ک عشق رو تجربه میکنه
این تجربیات و خالپردازی ها طبیعی می باشد اما بهتر است مراقب میزان این خیالپردزای ها باشید که شما را از مسیر اصلی زندگی دور نکند و شرایط سنیتان را در نظر داشته باشید تا از وارد شدن در روابط در این سن خوداری کنید تا به سن رشدی بالاتری برسید و بتوانید یک رابطه سازنده و با هدف را دنبال کنید.
سلام
من تا سال کنکور اصلا تو فاز روابط عاشقی و اینا نبودم…
تابستون بعد کنکور با یه نفر آشنا شدم که عاشقش شدم و اون منو دوست نداشت و خلاصه اون رابطه با اصرار من و انکار اون خانوم با فضاحت هرچه تمومتر خاتمه پیدا کرد…
ترکش های اون رابطه مخرب هنوز تو کل بدنه زندگیم پیدا میشه و نمیتونم فکرشو نکنم ولی تونستم خودمو کنترل کنم و دیگه حسی بهش ندارم…
ولی بحث اصلیم این نیست، بحث اصلیم اینه که من بعد اون رابطه اصلا دیگه نتونستم وارد رابطه بشم همش حس میکنم کسی منو دوس نداره چون اون آدمم منو دوس نداشت
تمام دوستام خیانتکار و نامرد شدن دیگه ازشون بدم اومده
افت درسی خیلی شدیدی داشتم بطوری که تمام درسا و نمراتمو دارم دروغی به خونه اطلاع میدم…
اوضاع مالیمونم خوب نیست که ازدواج کنم…
دلم برا خودم و پدر مادرم میسوزه…
همش دلم میخواد یکی بیاد که باهاش بتونم دست تو دست هم زندگیمونو بکنیم پیر بشیم باهم ولی الان میبینم اصلا نمیتونم کسیو پیدا کنم…
به طرز شدیدی کمبود محبت پیدا کردم و افسرده و سرخورده شدم…
به خودکشی فک میکنم…
تنها شانسی که آوردم این بوده که سمت دود و مواد نرفتم ولی دارم از درون میسوزم و نابود میشم، میتونم حسش کنم
درونم خیلیییی پیرتر از بیرونمه
موهام دارن سفید میشن با اینکه تو خونوادهمون ارثی نیست…
لطفا یه راه حل بهم پیشنهاد بدین
به جز اینکه به خودم محبت کنم
با سلام خدمت شما دوست عزیز
این علایمی که شما باین می کنید علایم افسردگی می باشد و با توجه به اینکه در عملکرد درسی و اجتماعی شما تاثیر منفی داشته است و افکار خودکشی در شما وجود دارد بهتر است به صورت حضوری به روانشناس مراجعه کنید و پروسه درمانی خود را طی کنید .
شما با بهبود شرایط روحیتان می توانید هم روابط اجتماعی بهتری ایجاد کنید و هم می توانید عملکرد بهتری را تجربه کنید .
دقت کنید که روابط اگر سازنده نباشد می تواند باعث شکل گیری دیدگاه منفی و کاهش اعتماد به نفس شود و اگر شما به میزان لازم خودتان را بشناسید و برای خودتان ارزش قائل باشید دیدگاه منفی یک فرد در مورد شما باعث نمی شود که خود را فرد بی ارزشی بپندارید.
درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲