سلام. من سال 92 از طریق سایت همسر یابی با آقایی آشنا شدم . صحبت های بسیار زیبای ایشون از زندگی و دین من رو مجذوب خودش کرد. متاسفانه من فریب صحبتهای ایشون رو خوردم و بدون اطلاع خانواده به منزل ایشون رفتم.قرار بود فردای روزی که رفتم منزلش باهم عقد کنیم. 2 سال گذشت اما ایشون هیچ اقدامی نکرد. هر روز رفتارش بدتر میشد حتی به خاطر هیچی منو کتک می زد . پولهای منو خرج میکرد و یک ریال هم نمیذاشت برای من بمونه . من به خاطر مسئله حفظ آبروی خانواده سعی میکردم صبر کنم اما رفتار ایشون هر روز بدتر میشد. حتی من نمیدونستم اسمی که به من گفته واقعیه یا نه . هیچی نمیذاشت ازش بفهمم و همیشه در یکی از اتاقها قفل بود . خانواده من هم هیچی از این ماجرا نمیدونستن. بعد از دو سال فهمیدم دیگه به آخر خط رسیدم و پامو از اون زندان بیرون گذاشتم . ایشون حتی گوشی منو ازم گرفته بود و به طور پنهانی از من با دخترهای زیادی صحبت میکرد و به اونا قول ازدواج میداد . بعد اینکه من ایشون رو رها کردم . بعد از 2 ماه تهدیداتش شروع شد و به مادرم تلفن زد و هرچی تهمت بود نثار من کرد و خودش رو قهرمان جلوه داد . مادرم کم مونده بود سکته کنه که من با انکار حرفاش تونستم آرومش کنم. اون میگفت باید با من ازدواج کنی من هم با اینکه ازش متنفر بودم به خاطر حفظ آبروی خانواده قبول کردم . اما حالا یک ماهه رفته و دوباره خبری ازش نیست . دیگه نمیتونم این همه استرس رو تحمل کنم . هر روز منتظرم تا زنگ بزنه به پدرم و زندگی منو مادرم نابود بشه.چند بار خواستم خودمو بکشم تا این همه مصیبت هایی که به خاطر حماقت خودم پیش اومده تموم بشه . اما متاسفانه جرئتشو ندارم از اون دنیا میترسم . تورو خدا شما به من بگید چیکار کنم. دیگه نمیتونم ناراحتی و نگرانی مادرمو تحمل کنم و هر روز با صدای جیغ از خواب بیدار شم .تورو خدا راهنماییم کنید.من خیلی از ابلاهایی که سرم اومده رو براتون تعریف نکردم .