کمک به همسر
سلام،من دختری 22 ساله هستم،با پسری سه ساله دوستم،که قراره ازدواج کنیم،اون میخواد بدون کمک خانوادش جشن عروسی بگیره،خونه بگیره،الآنم دانشجوإه،ی سال دیگ درسش تموم میشه،الآن میگ خیلی توفشار و استرسه،میگ زندگی خرج داره،تو چی از خرج و زندگی و اقتصاد میدونی،کلا بهم ریخته،خیلی توفشاره،بهش کلی حرف های امیدوار کننده زدم،میگ اینا همش شعاره،من میخوام کمکش کنم،بارش رو سبک تر کنم،کمکش کنم،ولی نمیدونم چجوری،خواستم ب حسابش پول بریزم،قبول نکرد،هرچقدر اصرار کردم شماره حسابشو نداد،بیشتر از لحاظ مالی تو فشاره،میگ من تو خرج خودم موندم،میگ فکرم همه جا باید باشه،میگ ی عمر پیر شدم،موهام سفید شده،من نمیخوام اینجوری باشه،نمیخوام اینجوری تو فشار باشه،نمیدونم باید چیکار کنم،چ کمکی از دستم برمیاد،بهش گفتم تو فقط درستوبخون،تا درست تموم نشده،ب فکر خونه وازدواجمون نباش،هیچی نگفت،من نمیدونم بایدچیکارکنم،کمکم کنید،اولین باره ک دارم از مشاور کمک میگیرم،خیلی همدیگرو دوس داریم،خیلی داره اذیت میشه
دقیقا” تمام حرفهای شما شعاره و هیچ ارزش واقعی نداره … زندگی شرایط و وسایلی میخواد که باید هزینه اش رو تامین کنید … و برای تامین همین هزینه ها باید استقلال مالی و پشتوانه کاری داشته باشید … و گرنه زندگی مشترک شما به سرعت سقوط خواهد کرد…پس اول استقلال مالی و بعد احساسات
باهم رفتیم دنبال کار واسه من،بعدش پشیمون شد،گفت نمیخوام تو بری سرکار،خب من باید چیکار کنم؟
دوست عزیز شما خودتون رو با این رابطه سرگردان و بلاتکلیف کردید و بهتره تصمیم درست و بدور از احساسات بگیرید ..چون با این روش کار کردن نمیتونید زندگی رو اداره کنید … کار باید تضمین داشته باشه و بتونید بهش تکیه کنید
سلام،ببخشید میشه سوالمو کلا پاک کنید؟
از مشاورتون اصلا خوشم نیومد،راهنمایی های چرت و پرت میکنین
سلام.خسته نباشید..میخواستم بگم که شوهرم وقتی که پدر شوهرم یا داییم باهام روبوسی میکنن خیلی بدش میاد.چی کار کنم من که نمیتونم دماغ اونارو توجمع بسوزونم بزرگتری گفتن کوچکتری گفتن… بهش میگم اونا محارم من هستن میگه من خوشم نمیاد.یا اینکه دوست نداره با برادرام صمیمی باشم . من میرم خونه مامانم زیاد راحت نیستم احساس خفگی میکنم. اخه رفتاری که ازم میخواد مثل یک جلسه رسمی اداریه.میگه زن باید سنگین باشه زیاد هم حرف نزنه.ادم توجمع خانوادگی راحت نباشه پس کجا راحت باشه؟البته منظورم از راحتی باز بودن نیست.پوشش من تو خانواده حتی پیش برادرام خوبه.
سلام دوست عزیز!من میتونم درکت کنم چراکه مشکل خودمم چیزی ازمشکل شما کم.نداره
سلام من دختری ۱۸ ساله هستم ک ب خواست پدرم ینی ب زورش با پسرعموم نامزد شدم و هیچ علاقه ای هم نسبت بش ندارم اگ زندگیه من اینطور پیش بره فک کنم دچاره افسردگی شم لطفا کمکم کنین
هیچ کسی نمیتونه کسی رو به زور وادار به ازدواج کنه پس دوست عزیز بهتره قبل از اینکه وارد زندگی مشترک بشید با فردی قابل اعتماد از خانواده و یا فامیل صحبت کنید تا بتونید وساطت کنه و از ورود شما به این زندگی جلوگیری کنه …چنین زندگی هیچ وقت به نتیجه نخواهد رسید و شما باید بدونید قدم اول در زندگی مشترک و ازدواج به دل هم نشستنه
با سلا م وعرض ادب
در مورد ازدواج، سوالی داشتم.
خانمی جهت ازدواج معرفی شدهاند که مواردی باهم تفاهم داریم.
اما چند موضوع هست که هنوز جواب قاطع و محکمی به بنده ندادهاند که بنده خیالم راحت بشه..
یکی از این مسائل بحث مراودات خانم با دوستان و آشنایان هست که در زمانِ فعلی خیلی به قولِ خودشان تماس دارند و به علتِ اینکه، پدرشان به رحمتِ خدا رفتهاند، خیلی از دوستان و آشنایان، به ایشان سرمیزنند…
ایشان این موضوع را به طورِ قطع جواب ندادند که بعد از ازدواج، باید این مسئله مدیریت بشه. و حتی خودشان هم یک ترسی از این بابت دارند…
موضوع دوم، بحث اقتصادیای هست که بین ایشان و برادرشان هست، و ایشان میگن، همسر من به هیچ عنوان نباید در این موضوع حتی نگران بشه! چه برسه به اینکه ، اگر احساس خطر کرد، بخواد از روی دلسوزی از من حمایت کنه!
و حتی بنده، گفتم مگه میشه که یک مرد ببینه زندگیش داره با مشکل مواجه میشه، و بیخیال باشه؟ ایشان گفتن در این زمینه، بله، شما هیچ کاری به این موضوع نداشته باشید…
نکتۀ سوم، بحث مشارکت ایشون در زمینۀ مالی هست…
ببینید، ایشان فرض بفرمائید یه ثروتی دارند(کاری به کم و یا زیاد بودنش ندارم).
یک حرفی که ایشون مطرح کردند که از لحاظِ عاطفی خیلی به من برخورد، این بود که، اولا ایشون یه جورایی فکر کردند که من چشمداشتی به اموال ایشون دارم…
و اینکه ایشون گفتن: من به هیچ وجه!مسئولیتی در بحث مالی ندارم! هر چی زن داره مال خودشه و از الان بگم که اگر فردا همسرم مثلا چکش برگشت بخوره و من کمکی نکردم، ازم ناراحت نشه!!!
من از این جمله نه بابتِ بحثِ مادیاش، بلکه این حس القاء شد به من که، این شخص براش همسرش مهم نیست.
قبول دارم، مرد نباید چشمداشتی به مال زن داشته باشه، اما اینکه یک زن، تو زندگیاش اگر مشکلی برای همسرش پیش میاد و میتونه کمکی کنه و بگه به من ربطی نداره! این از نظرِ من یک فاجعهاست…
میخواستم در این موارد راهنمائیی بفرمائید.
متشکرم
میدونم ولی پدرم بهم گوش نمیده و هرچی میگم میگه اگ باهاش زندگی کنی خوشبخت میشی ولی من اینطور فک نمیکنم چون از الان حس خوشبختی تو دلم نیس حالا چه برسه ب بد از ازدواج ینی طوری شده ک هرروزم با گریه کردن سپری میشه منم فقط بخاطره پدرم ساکت شدم ک ناراحت نشه ولی نمیدونم چرا ناراحتیمو کسی نمیبینه