با سلام
من ده ساله ازدواج کردم و تو این مدت همسرم از اول کم حرف بودن اما ابراز احساسات داشتن.هر بار بحثمون پیش میومد بدون حرف زدن ناتمام میموند یا من انقدر حرف میزدم و اون هیچی نمی گفت تا من خسته بشم نهایتا هم هیچ وقت با حرف از دلم در نمی اورد.قبل از ادواجمون شرط من برای ازدواج این بود که ایشون نماز بخونن وسیگار هم نکشن و من هم تا هر زمانی که خواستم درسمو ادامه بدم و کار کنم.اما حدود چند سالی هست که وقتی از دستش ناراحت میشم دیگه با هاش بحث نمی کنم چون میدونم جوابی ندارن.کلا تو خونه کم حرفه اما تو کارای خونه بهم کلی کمک می کنه.منم شاغل هستم.چند وقته احساس می کنم که سیگار میکشه و وقتی با من بحثم می کنه نماز نمی خونه.اهل مسافرت هم نیست.تو این چند سال خیلی کم سفر رفتیم.تو خونه هم کم حرفه و منم وقتی میبینم مشتاق نیست حرفی نمیزنم.بچه هم نداریم..شغلش تصویر برداریه در سازمان صدا و سیما.حدود 15 روز پیش بهم گفت که بیرون برنامه دارن و معلوم نیست کارش نتا کی طول بکشه و معمولا کارش زمان مشخصی نداره و این موضوع حسابی منو میرنجونه.ایشون اونشب رو خونه نیومدن و من هم منزل مامانم بودمو من بهش گفته بودم کارش تا هر زمالنی که طول کشید حتما شب رو برن خونه اما نرفته بودن و به دروغ به من گفتن رفتم.بعدش که من فهمیدم خیلی تند باهاش حرف زدم و گفتم باید بیان مشکلمونو حل کنیم.بعد اگر به تفاهم رسیدیم میریم سر خونمون.چون از کارای قبلیش هم خیلی ناراحت بودم و می خواستم قبل از بچه دار شدن تکلیفم مشخص شه.این رو هم بگم من خیلی به خودم میرسم اما ایشون حتی رو رنگ موهای منم نظری ندارن.اما با گذشت 15 روز از قهرم دنبالم نیومده و بعداز سه روز که من بهش پیام دادم حداقل لوازم شخصیمو بیاره به من گفته تا کی میخوام به این وضعیت ادامه بدم و تاکید هم کردن که دیگه حق ندارم برم سرکار.و وقتی برای صحبت کردن میان که من قید کارمم بزنم.ما این ده سال رو پیش خانواده شوهرم زندگی کردیم.و حتی مادرشون منت اینکه تو این ده سال ما اونجا بودیم رو هم رو سر من گذاشتم به جای اینکه به پسرشون بگن.منم گفتم دیگه یه لحظه هم نمیام اونجا زندگی کنم.شرایط مالی متوسط رو به پایین هم داریم.منظورم اینه که اگر قرار باشه من سرکار نرم نمیتونیم هیچ پس اندازی داشته باشیم.من باید تو شرایط حال با این ادم چه کنم؟کمک لطفا