سلام٫من پارسال برای کنکور مشاور گرفتم ایشون زیاد تو‌کارش برای من جدی نبود برعکس باقیه شاگردانش و کلا به جای راهنمایی به درس خوندن منو از درس جدا کرد چند ماه آخر ازم خواستگاری کرد منم کلا دیگه بی خیال درس خوندن شدم چون ایشون اشتیاقی به درس خوندن من نشون نداد منم نظر اون برام مهم‌تراز درس بود ۲روز قبل از کنکور زیر تمام حرفاش زد زیر این که بهم چه حرفایی زد به مادرم گفت که من بهش در این رابطه چیزی نگفتم به خاطره علاقه ای که به من داره این جوری فک می کنه که من این حرفارو زدم و حتی پی ام های که از طرف خودش فرستاده شده بود زیرش زد من کنکور قبول نشدم حالا موندم با کلی حرف از طرف همه مخصوصا خانوادم کلاس رفتم رفت و آمدم با دوستام رو دوباره شروع کردم تا همه چی یادم بره ولی خانوادم دست بر نمی دارن هر روز سر کوفت هر روز مرور خاطراتی که داشتم هر چی می گم بسته تموم نمی کنن بهم میگن که من خودم به اون طرف می چسبوندم از این حرفای الکی که درست نیست من ازاول هیچ علاقه ای به اون آقا نداشتم بعد هادعلاقه مند شدم اونم فقط قصدش این بود که با من باشه و یه چیزی ازم بکنه به هدفشم رسید از همه نظر خرجش کردم ولی همش از روی دل سوزی بود که دم از نداری و سختی زندگی می زد حالا تمام کارایی که از روی دلسوزی‌کردم‌شده این حرفا که خودتو می خواستی تحمیل کنی طرف جا زد با هر کی حرف می زنم می گه یا درس بخون یا شوهر کن برای این که فراموش کنی خانواده‌م دست بردارن ولی حوصله هیچکدوم ندارم درس که هیچ ازدواجم که ازش متنفر شدم از تابستون وارد یه رابطه شدم نه به قصد ازدواج فقط وقتم بگذره ولی این آقا متاهله اون جوری که خودش میگه با خانومش مشکل داره ولی‌جدیدا‌احساس‌می کنم داره با خانمش خوب میشه من نمی دونستم شرایطش وقتی فهمیدم نمی تونستم نه ازش جداشم نه بهش فک نکنم از هر طرف تحت فشار مشکلم نمی دونم واقعا باید چه کار کنم