سلام من یه دختر 22 سالم که 4 سال لیسانسمو شهر دیگه ای گذروندم و این دوری از خانواده برامن خیلی خوب بود چون خونه ی ما مرکز تمام استرس ها بود و واقعا آرامش نداشتم بعد از اتمام دانشگاه باز برگشتم به خونه و کنترل گرایی های مادرو پدرم خیلی بدتر و سخت گیر تر از گذشته شده و جدیدا حتی خواهرمم هم میخواد منو کنترل کنه و من ازین موضوع متنفرم من خودم عقل دارم آدم بی جنبه ای هم نیستم اما جدیدا کلا بهم بی اعتمادن و حتی اجازه نمیدن خونه ی دوستم بخوام بمونم و یا حتی اجازه ندارم اونارو دعوت کنم خونه ی خودمون . حق نظر دادن راجب هیچ چیزیو تو خونه ندارم همیشه همشون به شدت ضد من بودن و فقط خوردم کردن هیچوقت موفقیتامو ندیدن و فقط دست کم گرفتن منو این زورگویی ها داره بیش از اندازه میشه برام و واقعا تحملم تمام شده خواهرم همش میخواد عقاید خودشو به زور به من تحمیل کنه واقعا دیگه تحملشو ندارم حس میکنم من یه نفرمو بقیه همه دشمن منن . دیگه دلم نمیخواد تو این خونه زندگی کنم دلم میخواد واسه خودم زندگی کنم وقتی بحث این چیزا میشه فقط میگن شوهر کن با شوهرت بعد هرجا خواسی برو یا هرکار خواسی بکن واقعا من نمیدونم چرا به زور همه چیو میخوان به شوهر کردن ربط بدن من دوس دارم الان اون کارهایی که باب میلمه رو به تنهایی انجام بدم جریان شوهر چیه که هی پیش میکشن میخوام برم مهمونی میگن صب کن بعدها با شوهرت برو من دوس دارم تا مجردم بتونم با دوستام خوش بگذرونم واقعا دلم میخواد فرار کنم ازین خونه هیچ چیزش مطابق با عقاید و دنیای من نیست اینجا فقط دارم اذیت میشم جلوی پیشرفت هام گرفته میشه فقطم بخاطر مامانمه گاهی اوقات با تموم وجود ازش متنفر میشم جوری که دلم میخواد فقط میتونستم بمیرمو اون مامانم نباشه الان دلم میخواد بمیرمو هیچ کدومشون اعضای خانواده ی من نباشن به بقیه خانواده ها حسودیم میشه خیلی باهم خوبن آرزوم بود خانواده ی منم اونجوری بود انقدر منو قضاوت نمیکردن انقدر تحقیرم نمیکردن تحمل این چیزا برام سخت شده لطفا کمکم کنید