باسلام..حدودا دوسال میشد که با چندنفر از همکلاسی های دانشگاه صمیمی ترشده بودیم..بگو بخند داشتیم مخصوصا تو گروه تلگرامی مون.. تااینکه بعد دوسال یکی از اقایون‌ بهم گف بیشتر اشنابشیم برای ازدواج..قبول کردم وارد رابطه شدیم.. کم کم علاقه بوجود اومد..اونم ابراز علاقه خیلی داشت.. روم حساس بود.. رو پوششم روابطم همه چیم..دوست داشت فقط مال اون باشم ب قول خودش خانوم‌باشم.. همه چی خوب بود مدام از اینده مون حرف میزدیم تااینکه بعد شش ماه یسری ازمایش معلوم کرد سرطان داره..چندروز سکوت کرد..چندروز زد ب بیخیالی و گف دکتر هیچی نگفته و بعد یهو گف باید جدابشیم..گف نمیخوامت دیگه دوست ندارم برو پی زندگیت.. نمیفهمیدم هیچی..شوک بودم..ولی مجبور بودم قبول کنم..
الان دوماهه ک جداشدیم ولی رابطه همکلاسی و دوستی رو حفظ کرده نمیذاره قطع رابطه کنیم..یه گروه چهارنفره داریم.. یکی دوبارم بیرون برده مارو.. گه گاهی از خاطراتمون پیش اونا میگه…من خیلی دارم اذیت میشم.. گاهی فکر میکنم الکی گفته مریضم ک منو بپیچونه..ولی حالش یطوری شده..خیلی عوض شده
از یه طرف یهو محبت میکنه از یه طرف طرد میکنه
نه میذاره بمونم کنارش عاشقانه..نه میذاره برم واسه همیشه واقعا نمیدونم چیکار بابد بکنم..چی درسته چی غلط.. حس اون چیه..چی میخواد..
توروخدا راهنماییم کنید دارم کم میارم