باسلام.حدود ۱سال و ۱۰ ماه هست ک ازدواج کردم،با شوهرم حدود ۴سال دوست بودیم،۱سال و ۶ماه ه عقد بودیم،۶ماه بعد از عروسی متوجه شدم همسرم با دخترانی در ارتباطه و با چندین نفر دوست شده ولی با یکیشون دو سه بار قرار گذاشته بودن و بیرون رفته بودن،تو ایام امتحانات دانشگاهم بود،داغون شدم و هرروز دعوا و انقدر دعوا کردیم و مبارزه کردم تا ب غلط کردن افتاد و گفت ک اشتباه کرده و کلا با همه کات کرد،من تا الان ک یکسال و نیم از اون قضیه میگذره داغون بودم حدود چند ماهه ک بهتر شدم اونم بخاطر بارداریم سعی کردم خودمو اذیت نکنم،دیگه تقریبا اعتماد کرده بودم ک دیگه کاری نمی کنه،بخاطر کارش یه شهر دیگه هست و از هم دوریم و چندوقت یبار مرخصی میاد ،۲ماه بود حالم بد بود و شک کرده بودم،تا اینکه این سری که مرخصی اومد زیاد بهش گیر میدادم دست خودمم نبود،خودشم متوجه شده بود انگار من یه احساسایی بدی پیدا کردم،تا اینکه تو همین فرصت چند روزه ی مرخصیش ب بهونه ی انجام ماموریت کاری دو روز و نیم رفت مثلا یه شهر دیگه و اصرار داشت ک نمیشه نره و حتما باید بره،روز سوم ک شدو برگشت دست خودم نبود تا دیدمش زدم زیر گریه همش میگفت هرچی تو دلته بگو و بگو ی چیزایی میخوای بهم بگی،خودش تسمیم گرفته بود اعتراف کنه،من سکوت کردم ولی خودش اومد و گفت من شرمندتم بازم ی غلطایی کردم و ماموریت نبودم و ولی این سری واقعا فهمیدم چقدر بچه بودم و دیگه نمیخوام بهت ظلم کنم و تازه درک کردم پدر شدم و بخاطر تو و بچمون دیگه پشیمونم و منو ببخش و … کلیالتماس و خواهش کرد و گریه و زاری و من بخاطر بچه این سری هم بخشیدمش،خودش میگه سری قبل ک قول دادم بازم ته دلم کرم داشتم و فکر این کارا تو ذهنم میومد ولی الان با اون سری فرق داره و واقعا قدر تو و زندگی و بچمونو میدونم و جبران می کنم و بهت ثابت می کنم
میدونم دوسم داره،تقریبا بهش اطمینان هم کردم با حرفاش و عوض شدنش ک واقعا دیدم،ولی می ترسم موقت باشه این احساسش
دارم دیوونه میشم همش دنبال جزئیات کاراشم و میخوام ته و توشو دربیارم با کی بوده و چیکار کردن ‌و چی گفتن و …
می ترسم این ترسا و استرسا و فکرا و دل مشغولی هام باعث شه بچم چیزیش بشه خدایی نکرده
سری های پیش راضی ب مشاوره ارفتن نمیشد ولی این سری قبول کرد و گفت بریم