باسلام و خسته نباشید
من خانم 32 متاهل بدون فرزند
بنده ده سال پیش با همسرم که عاشق من بود اردواج کردم در آن موقع دوست مجردی داشت که با آن نیز دوست بودم بعد از ازدواجمون رابطه مون با دوستش خیلی زیاد بود بعد ازمدتها فهمیدم که دوستش عاشق من شده (البته شوهرمم میدونست که اون منو دوست داره و منم دوستش داشتم)ابتدا سعی کردم احساس دوستشو انکار کنم بعد بهش گفتم ازدواج کن و اون حتی به خانمش هم گفته بود که من فلانی برام خیلی مهمه و دوستش دارم.بعد ازدواجم همچنان حسش تغییر نکرد در تمام این سالها رابطه خانوادگی داریم همسرم هیچوقت متوجه نشد که اونم حسش به من عاشقانه شده و خودش میگه خانم منم با دوست داشتن تو کنار اومده میدونه نبود زندگیمونو خراب میکنه.من با وجود اینکه خیلی دوستش داشتم اما هیچ وقت بهش ابراز احساس نکرده بود تا چند ماه پیش بچه دار شدن و من سعی کردم اینبار تو این شرایط رابطه مونو تموم کنم وقتی که از تمام صفحات مجازی حذفش کردم چندین بار زنگ زد و التماس کرد که باهاش اینکارو نکنم اما من گوش ندادم بعد چند روز فهمیدم خودمم نمیتونم نبودشو تحمل کنم و به بودنش وابسته شدم و خیلی تحت فشار بودم و منم تو این سالها برای اولین بار تنها دیدمش و بهش گفتم منم دوستش داشتم و اگر نگفتم چون نمیخواستم خانواده مونو از دست بدیم و هم اینکه همسر من عاشق منه و اون گفت اگه زودتر بهم گفته بودی با خودم از این شهر میبردمت و گفت تو این سالها فقط منو انکار کردی و اصلا متوجه نشدم تو هم به من حسی داری.حالا مشکل من اینه من هنوزم عاشق همسرم هستم با وجود اینکه بچه دار نمیشیم ولی اون هم مثل روز اول ازدواجمون عاشق منه و دوستم داره. الان من عذاب وجدان دارم که بهش گفتم که اونو دوست دارم و هم اینکه اون منو دوست داره . لطفا کمکم کنید