سلام
بعد از ۳ سال فهمیدم متاهل بوده و بچه داره ، اما هیچوقت شک نکرده بودم که کسی توزندگیش باشه و همیشه میگفت به مادرم میگم فکر نکن تو زن منو انتخاب میکنی ، و هروقت میگفتم بهم خیانت نکن من نمیتونم تحمل کنم مریض میشم ، میگفت اگه قرار باشه کسی توزندگیم باشه ترجیح میدم تو باشی ، درصورتیکه ۸ ساله که متاهله و من الان فهمیدم ، بعد از ۳ سال !!
حالا هر ساعت هر دقیقه چهره ش جلو چشمام ، صداش توگوشم و یاد شبایی که زنگ میزد تا ساعت ۱ شاملو میخوند و الان منم با کلی سوال بی جواب و یک دنیا فکر که چرا باهام اینکارو کرد که من بد نبودم براش ، خودش میگفت بهش خیانت شده و تعریف میکرد که چه دوران سختی رو گذرونده اما همون آدم منو به این حال و روز انداخت و منم که نمیدونم حرفمو به کی بگم و کجا داد بزنم.
بهم کمک کنید ، من چطور فراموش کنم ؟ چطور ببخشمش ؟ واقعا حالم خوب نیست خیلی خسته ام ، امسال کحکور دارم میگفت براش مهمه اما الان نمیتونم تمرکز کنم و شب و روزم شده گریه و دارم افسردگی میگیرم ، چیکار کنم ؟