خیلی از زندگی خستم اصن نمیخوام یه ثانیه دیگه رو ببینم کاش مث بقیه بودم کاش مث اونی بودم ک ب فکر خودشه.. کاش اینقدر بیخیال نبودم.. این بیخیالی بیش از حد بود ک منو متنفر از زندگی کرد… هیچوقت نفهمیدم چجوری ب ایندم فکر کنم…بدبختیام از وقتی شروع شد ک اومدم دانشگاه.. اخه یه ادم چقد میتونه بیخیال باشه ترم اول مشروط شدم گفتم سه ترم مجازه بیخیال بدرک ک مشروط شدی غمت نباشه ترم دو هم همینطور.. ترم سه با اینکه اخرین فرصتم بود بازم بیخیال بودم… کمیسیون نامه دادم برا یه ترم اضافه اما ایقد بیخیال بودم ک پیگیرش نبودم… پورتالم نوشت دانشجو راکت.. اونجا بود ک فهمیدم بدبخت شدم.. ب هر دری بود زدم از همه دوستام راهنمایی و کمک خواستم کسی کمکم نکرد.. رفتم پیش روانمزشک با پولایی ک پس اندازه کرده بودم روانپزشکو راضی کردم نامه ای بده ک بگه افسردگی داشتم ک نتونستم درس بخونم دو ترمم رو حذف کردن خوشحال بودم… بازم این ترم اولشو مشروط شدم..ترم دومشم ک الانه دهرم مشروط میشم الان اخرایه ترم پنجمم ک از نمره هام مشخصه دارم مشروط میشم… جالبه تا یه ساعت ب امتحان بیخیالم.. بقیه شب امتحانین من دقیقه نودی.. خیلی فرقشه…یعنی چرا من اینجوریم‌؟ بعد پنج ترم ۳۰ واحد پاس نکردم… پدر مادرمم خوشحالن .. فک میکنن سال دیگه تموم میکنم و مهندس معدن میشم اما اصن اینطور نیست… من اخراج میشم و اونا دلشون میشکنه.. نمیخوام بفهمن چیکار کردم تو دانشگاه با خودم …تنها راحش خودکشی کردن… ب همه دروغ گفتم.. به همه گفتم مشروط نشدم تاحالا .. اینجوری دیگه ابرویی برام نمیمونه که بخوام بعدش زندگی کنم.. من باید بمیرم… من ب خدا اعتقاد ندارم ب جهنمو بهشت هم اعتقاد ندارم… ولی یه درصد احتمال میدم ک اگه خودکشی کنم جهنمی وجود داشته باشه.. و اونوقت خودکشی کردن برام سودی نداره و همش دردو ضرره… کاش یهو این قلبه وایسته یهو همه چی تموم شه من باید با این بی ارادگیم نسبت ب درس خوندن و این بی فکر بودنم نسبت ب اینده چیکار کنم… هیچ خوشگذرونی هم نمیکنم مثه بقیه پسرا نیستم برم دنبال دختر بازی… هیچ تفریحی نکردمو درس هم نخوندم… انگار تو یه دنیا مجزا از دنیا بقیم.. یه دنیا مساوی دنیا بقیه ادما … یه جورایی اخراج شدنم از دانشگاه یعنی اخراج شدنم از این دنیا… الان چند شبه کارم شده گریه کردن…احساس میکنم دیونه شدم.. خودزنی میکنم با مشت میزنم ب سرم ایقدی ک سردرد میشم و مغز سرم درد میگیره… امشب خیلی وسوسه شدم خودکشی کنم.. کار سختی نیست تو اتاقم تنهام درو پنجره بستس فقط کافیه لوله بخاری رو از جا درارم و بخوابم… اما یه ترس وجود از جهنمی تو دلم هست… ک میگم اگ بمیرم تا ابد تو جهنمم… باقد چیکار کنم؟ هیچ راهی وجود نداره… جالب اینجاس پدرو مادرمم هم بهم افتخار میکنن ک رشته مهندسی میخونم… یه جورایی جلو فکو فامیل پز میدن… ک ته تقاریشون میخواد مهندس شه.. ولی بفهمن اخراج شدم باتوجه ب سن زیادشون سکته میکنن… من بمیرم شاید مدتی گریه زاری کنن ولی بهتر از اینه که حقیقتو بفهمن…