سلام. نیایش هستم دانشجوی سال آخر دندانپزشکی. حدود 6ماه سعی کردم خودکشی کنم مثلا قرص خوردم، میخواستم خودم را از پشت بام پرت کنم یا وایتکس بخورم. با مادر و دوخواهرم اختلاف شدید دارم. مادرم مدام بچه های دوستانش را به رخ من می کشد و نفرینم می کند، حتی حاضر نیست به حرفهایم گوش بدهد و مدام به من فحاشی میکند. دوخواهرم هم همیشه مقابل من هستند و فحاشی را ادامه می دهند، چون مادرم میگوید توحق دوخواهرت را خوردی و برای تو بیشتر زحمت کشیدیم، آخرش هم به جایی که باید نرسیدی، تو اصلا عقل نداری بفهمی. همیشه بی کفایتی مرا برای بقیه تعریف میکند و از خوبی های بچه های دوستانش می گوید. هروقت هم میخواستم خودکشی کنم هیچکدام برایشان مهم نبود و هیچ توجهی نشان نمیدادند. هرروز بحث و دعوا می کنیم، حتی چندبار به من گفتند کاش میمردی ما راحت میشدیم یا مادرم میگوید کاش وقتی حامله بودم میکشتمت (بارها برای من و فامیل تعریف کرده که چون تو پسر نبودی، میخواستم تو را سقط کنم. چون بچه آخر خانوادم و سه تا دختر هستیم.) یا میگوید کاش فلان روز که داشتی غش میکردی نمی آمدم بالای سرت و میمردی. اصلا انتقادپذیر نیستند و فکر میکنند همه کارهایشان درست است و کسی فهمیده تر از آنها نیست. من مدتی است خیلی با این تصمیم که بطور جدی خودکشی کنم یا نه کلنجار می روم، واقعا از همه مخصوصا خانواده ام متنفر شده ام و از زندگی کردن خسته شده ام. لطفا راهنمایی کنید