دنبال دلیل برای ادامه زندگی
سلام نیاز به کمک دارم
یک پسر ۱۸ ساله هستم
مشکلات خانوادگی شدیدی دارم و انقدر بی حالم که حوصله توضیح ندارم ولی واقعا دارم تلاشمو میکنم. دوست دارم خودکشی کنم، تنها چیزی که تا الان مانعم شده خواهر ۷ ساله ام است که تنها فردی است داخل خانواده که واقعا از صمیم قلب دوستش دارم. و چیز دیگری که نمیزاره به خودکشی دست بزنم ترس از درد مرگ است.دوست دارم راهی بود میتونستم به زندگیم پایان بدم ولی دردی نکشم. لاعقل این یه چیز رو زندگی حس میکنم بهم بدهکاره. اینکه برای اولین باز دائم به درد های زندگیم و عواقبشون فکر نکنم. مدتی بتونم راحت زندگی کنم. استرس ازم فاصله بگیره. پدر و مادرم برای چند روز هم شده بیخیال من شوند و بدون اینکه داخل زندگیم دست ببرند بزارند کارمو کنم.
من بچه درس خونی بودم.تا اواخر سال ۷ ام مدرسه ام همیشه شاگرد اول بودم اونم نه تنها تو کلاس، تو مدرسه. ولی این چیزی بود که همه میدیدن. داخل خونه شاید از دید بقیه نرمال بودش ولی برای من اشوب بودش. دعوا های مرتب پدر و مادرم از جر و بحث گرفته تا برخورد های شدید فیزیکی. شاهد همشون بودم … پدرم مریضی ۲ قطبی داره البته فکر کنم اسمش همین باشه از جزییاتش باخبر نیستم. مدام باید قرص مصرف کنه وگرنه استرس میگیره و چیزایی که من تو خونه از بچگی میدیدم اینطور بود که دست خودش نبود و یهو بیدلیل شروع به دعوا میکرد و سر یکی خالی میکرد. یه مدتی میشه اونقدر مثل کودکیم خشن دعوایی راه نیافتاده…. حداقل با مادرم.
از سال ۷ ام به بعد که داخل مدرسه نمونه دولتی بودم کم کم شروع کردم به این حس که این درس ها واقعا فایدشون به جز پیدا کردن کار و بدست اوردن پول چیه؟ از درس واقعا خوشم نمیومد و به نظرم اتلاف وقت بود. پس خودم دست به کار شدم تا همون کارایی که درس میکردن مثل پیدا کردن شغل و پول دراوردن رو خودم انجام بدم و نزدیک ۳ سال به یک چیزی که علاقه داشتم وقت گذاشتم و اون رو حرفه ای یاد گرفتم. پدرم مهندس کامپیوتر است و کل بچگی من به امید وقت گذروندن با کامپیوتر گذشت. تو بچگیم با نظارت و سختگیری های او پشت سیستم میشستم و با اون وقت میگذروندم. ولی داخل مدرسه نمونه دولتی سخت گیری انچنانی نبود. سه سال مدت کرونا رو داشتم میگذروندم و با انلاین شدن کلاسا و مدرسه هم کم کم درس من افت کرد و وقتمو سر کار گرافیکی و ادیت ویدیو گذاشتم.
داخل ایرانی که همه معتقدن شغل خوب وجود ندارد من با هزار بدبختی یه کارفرما پیدا کردم که روزانه داخل یوتیوب ویدیو میگذاشت و نیاز به ادیتور داشت و پول خوبی داشت از نظر خودم. باهاش مشغول به کار شدم و یکی از بهترین حس های زندگیم بود. اینکه تو بچگی حسرت بازی های زیادی داشتم و الان با کار کردن و خرید و ارتقا دادن سیستمم دارم اون حسرت هارو برطرف میکنم. ولی همونطور که حدس میزنید پدر و مادرم اولویتشون درس بود و با باز شدن مدارس گند وضعیت درسیم در اومد. بهشون گفتم میخوام ترک تحصیل کنم و کامل وقتمو صرف کارم کنم و هزینه ای برای کار های بزرگ تر داخل ذهنم جمع کنم. پدرم سیستممو جمع کرد به مدت ۱ هفته. انگار یه کوه رو سرم خراب شده بود کارفرمام یه ضرر مالی نسبتا بزرگی خورد با نبود من ولی چون من کارم واقعا خوب بود تصمیم نداشت دنبال کس دیگه ای بگرده و اومد پادرمیانی کرد و منو راضی کرد درسم رو بخونم و دیپلممو لاعقل بگیرم. همه این ها گذشت تا دوباره چند وقت پیش پدرم بعد از اینکه از سرکارش اومد یکراست رفت و سیستم رو جمع کرد و برد.
دیگه هیچ حسی ندارم برای زندگی. مدرسه رو خیلی وقته نرفتم و سال اخرمه. ۵ سال با یکی دوست صمیمی بودم ولی دریغ از اینکه یبار درست حسابی بیاد ازم بپرسه چیشده چرا نیستی و … کل روز داخل اتاقمم و ۱ وعده تو روز غذا میخورم. کم کم دارم امیدمو از دست میدم. یه سوال تو ذهنمه. این همه تلاش برای چی؟ حتی مطمئنم امکان داره همه ی این حرف های من رو هم کامل نخونید و حتی جواب ندید. کل زندگیم یه نفر پیدا نشد تک تک حرف های دلمو گوش بده و یه راه بزاره جلوم.
کنارم یه ورق قرص دارم. میتونم خودمو خلاص کنم ولی اگه زنده بمونم چی؟؟؟ تحقیق که کردم اگه زنده بمونم حتی امکان فلج شدنمم هست. نمیخوام یه بدبختی دیگه بهم اضافه شه و بازم مجبور بشم تو این زندگی ای که هیچ چیزش با عقل جور در نمیاد یه بار دیگه درد بکشم
لطفا کمکم کنید. سردرد شدید دارم دلیلشو دقیق نمیدونم ولی فکر کنم بخاطر ضربه هایی که به سرم زدم. درست چیزی یادم نمیاد چیکار کردم.
فقط خسته شدم
یکیو میخوام بهم کمک کنه
یکی که ۱ دهم درصد یکم برام ارزش قائل بشه
اخرین جر و بحثمون قاتی کردم و از پدرم پرسیدم اگه من یه روز نباشم ریکشنت چیه
دستاشو اورد بالا و گفت خب چیکار کنم به من چه
…
نیم ساعتی گذشته. از تو اتاقم صدای حرف زدنشون رو شنیدم.درمورد من بود، حرف منو دوباره میگفت، یه روزی بینشون نبامش ریکشنش چیه. به مامانم گفت مثلا میخواد منو بترسونه. بعد صدای خنده مامانم اومد. بعد همه حرفایی که تو جر وبحث زدیمو گفتن و خندیدن بهش.
رومخمه عصبانیم از دستشون تا الان ۲ تا قرص ژلوفنی که پیشمه رو خوردم.
نمیدونم کاری که شروع کردمو تموم کنم یا نه