دوست دارم بمیرم
سلام دخترم سی سالمه مجردم لیسانس و شاغل و محجبه و مقید …
راسیتش من با تلاش زیاد مدرکمو با بهترین معدل گرفتم حتی ارشدم قبول شدم ولی به دلایلی نشد ک ادامه بدم بعدش شاغل شدم شغلم خوبه حقوق خوبی هم دارم ولی رسمی نیستم دوسال پیش ک این شرایط برام پیش اومد تصمیم گرفته بودم ادم بدی بشم ولی نشد یکی سر راهم قرارگرفت به خوب بودنم کمک کرد الان از دوسال پیش مقیدترم و ارامتر فقط یه مشکلی چند روز پیش به پیشنهاد مشاور اینجا باهاش کات کردم چون مشکلاتی سر رسیدن ما بهم بود و اما مشکل امروز من سرخوردگی شکستهای قبلیمو هنوز دارم کسیو ک دوستش دارمو از دست دادم
دیگه هیچ انگیزه ای برا زندگی نداشتم وندارم فقط اون بود به زندگی امیدوارم میکرد خیلی خیلی دلم میخواد بمیرم وقتی زنده بودنم معنایی نداره به فکر خودکشی هم اوفتادم ولی به خاطر اعتقاداتم نمیتونم بهم نگین ازدواج کن اولا شرایطش مهیا نیست دوما اونقدر خسته ام ک نمیتونم یکی دیگه رو خوشبخت کنم
ببینید اقا یا خانم مشاور من بچه نیستم که جوابای کوتاه و شعاری بهم بدین اگه واقعا یه پیشنهاد کاربردی دارید بهم بدین و امکان رفتن پیش مشاورم واسم وجود نداره بخاطر خانوادم به تنها چیزی ک این روزا متوسل شدم دعاست دلم به خدا خوشه ک شاید کمکم کنه
دوست عزیز اشتباه شما در همینجاست خیلی اوقات مشکلات با راه حل های ساده رفع میشن …شما باید در این مدت یاد گرفته باشید که برای اینکه با موضوعی کنار بیایت باید اونو بپذیرید … وقتی مشکلاتی سر راه شماست یا باید حل کنید و یا باید باهاش کنار بیایت این خود زندگی و آرامشه … وگرنه انتظار شنیدن حرف و یا راه حلی خاص و ماورایی از ما انتظار زیادیه چون ما هم با چنین مشکلاتی دست و پنجه نرم کردیم و گاها” تسلیم شدیم و پذیرفتیم و بعد متوجه شدیم قرار بوده در مسیر دیگه به هدفمون برسیم … به هر حال به قول گفته خداوند در و قرآن انسان موجودی عجوله …
دوست عزیز برای فراموش کردن عشق قدیمی شما نیاز به عشق جدید دارید و در حال حاضر بهترین عشق برای شما عشق به خداست تا بتونید انرژی و اعتماد از دست رفته رو بازیابی کنید پس به خدا اعتماد کنید و خودتون رو از این وابستگی رها کنید
سلام علیکم
دوست عزیز شما نباید به خودتون تلقین کنین که فلانه شکست خوردین نمیتونین کسی رو دوست داشته باشین خیلی خسته این و از اینا،ما ادما بر اساس باور و اعتقادات خودمون زندگیمونو میسازیم پس شما هر چقدر واقعا تو بدترین زمان مشکلات خودتونو شاد نشون بدین نه برای دیگران که قضیه سیلی سرخ نگه داشتن بشه نه فقط برای خودتون تا واقعا باور کنین زندگی زیبا تر از اونیه که فکرشم بکنین
شما باید یکی رو تو زندگیتون بیارین تا بتونین با هم این مشکلات رو حل کنین.
وقتی کسی وارد زندگیتون بشه بهش عشق بورزین کل مشکلات رو فراموش میکنین و میگین کاش از اول این کاور میکردم.شما که میگی شرایط مهیا نیتس مگه چه شرایطی دارین؟به خانوادتون بسپارین یک نفر پیدا میشه یا حتما خواستگار هم دارین صحبت کنین به نتیجه رسید عقد کنین فعلا کنار هم باشین و مطمئن باشین وقتی کسی بیاد تو زندگیتون خودکار دست به کار میشین خودتونو جمع میکنین که نگین نمیتونم کسی رو خوشبخت کنم
اینا همش افکار اشتباه شماست شما زندگی رو دارین از بعدی نگاه میکنین که همه جاش به بن بست میخوره
توکل کنین بر خدا و همه چی ور اسون بگیرین به خدا قسم وقتی توکل بر خدا باشه خودش همه چیو حل میکنه
موفق باشین
و من الله التوفیق
مگه می فهمه آخه!!!
سلام من۲۷ سالم هست وفوق دیپلم هستم. دوساله ازدواج کردم بادختری که از بچگی عاشقش بودم منتها این دختر دو ازدواج ناموفق داشت که ازدواج دومش که میخواست زندگیش پایدار باشه بچه دارشدن که بعدش ازهم قهر کردن بعداز دوسال که بچه پیشش بود با امدن من در زنگی بچه روپس داد و طلاق گرفت.پدر ومادر وبرادرم وخواهرم مخالف بود خداییش دختر خوبی هست وقیافه خوبی هم داره ولی از نظر جنسی من که باکره بودم از همون اول خورد تو برجکم.یکسری هم تو مخم رفته بود که دو بار ازدواج کرده بود خداییش صحبتی از بچه وازدواجش نمیزنه رفتارش خوبه.ولی این رابطه باعث شده من خود ارضایی کنم چون اونم زیاد میل نداره ولی هرموقع من بخوام دریغ نمکنه.بعضی موقعه ها فکر میکنم به خاطره این دختر خیلی هارو زیر پا گذاشتم از تهران دور شدم کاری که تو عمرم متنفر بودم ازش نصیبم شد.خیلی موقعیت ها(درس خوندن،تریپ خودم،سفر)محل زندگیم همش ازدستم رفت
دوست عزیز وقتی احساسات بر عقل و منطق غلبه میکنه چنین اتفاقاتی هم خواهد افتاد …
احساس سراب بودن ازدواجی که همیشه آرزوش رو داشتید بسیار سخته و اگر این افکار به سراغتون بیاد فکر نمیکنم زیاد بتونید در این مسیر ادامه بدید
مگر اینکه بتونید در مواردی زندگی خودتون رو تغییر بدید تا بتونید از این سرخوردگی رها بشید
مهم اینه که بایستید و به خودتون نگاه کنید .. به راهی که اومدید و قراره طی کنید … و بعد ببینید میتونید چه تصمیمی بگیرید
و این نقطه مهمی در زندگی شما خواهد بود
چرا اینجا همه اینجورین؟!
خاک تو سرت!زندگی کن!نابیناها رو ببین که چطوری می خندند
خاک تو سرت
ببخش رک گفتم
حقت بود
من سی و چهر سالمه.برای همه پیش اومده و میاد و شما اولیش نیستی.چرا نمیری پیش روانشناس؟!فلجی؟!خنگی؟!در حال مرگی؟!عقب افتاده ای؟!ماشاالله سالمی.تو نمی خوای زندگی کنی خواهر من.الان سی سال نداری.اشتباه گفتی که سی سال داری.سی سال رو از دست دادی.فکر کن تا فردا زنده ای.همین یه شبو حال کن!زندگی کن!زننننندگی
چه مرگته؟!!!!
باید دارو بخوری مدتی.افسرده شدی.خیلی مشخصه.الان به فکرت تسلط نداری.برو دارو بخور و فکر کن خریته اصلا
خدا نگهدار داغون
شوخی بود آخرش
پس تو چته .انقدر دری وری میگی حال توام خوب نیستا
سلام لطفا جانب احترام را رعایت فرمایید
آقا حمید! شما می فرمایید از بچگی همسرتون رو دوست داشتید. ایشون زیبا هستند. از زندگی قبلیشون حرفی نمی زنند. به لحاظ ارتباط جنسی هم هر وقت که بخواهید در اختیار شما هستند. دیگه چی می خوای پسر؟ اگه کمی سردمزاج هستند ممکنه بخاطر بی تجربگی شما باشه که نمی تونید ایشون رو خوب ارضا کنید (با عرض معذرت) که با افزایش تجربه خیلی بهتر خواهد شد. همینکه که به عشق دوران کودکیت رسیدی باید پرواز کنی. سخت نگیر. سعی کن هر روز خودت رو عاشق تر نشون بدی. همه چیز درست میشه
سلام
من خستم توی زندگی کسیو ندارم دام میخواد خودمو بکشم بمیرم راحت بشم شاید فردا قرص بخورم البته تو خیابون ن توی این خونه
حتی ی نفرم نیس ک دوسم داشته باشه کنارم باشه
آیا مدام این جمله را در ذهن خود تکرار می کنید که کسی شما را دوست ندارد؟ آیا احساس پوچی می کنید ؟ آیا احساس می کنید در این دنیا تنها هستید ?اگر در ذهن خود مدام این جمله را تکرار می کنید : ” من به درد هیچ کاری نمی خورم ، برای همینکسی مرا دوست ندارد ” ، ” چرا کسی مرا دوست ندارد ” آیا مدام خود را با موفقیت های هم سن و سالان تان مقایسه می کنید ؟ آیا می دانید در پس این جمله : ” کسی مرا دوست ندارد ” یک ضعف بزرگ نهفته است در ابتدا خبر از این موضوع می دهد که شما اعتماد به نفس پائینی دارید که با هر برخورد و یا سخنی نا امید می شود . شما هر بار که این جمله را در ذهن خود تکرار می کنید :” او مرا دوست ندارد” یا اینکه ” من برای کسی اهمیت ندارم ” تبعات منفی بسیاری بر روی ذهن شما دارد.
فراموش نکنید سایرین شما را از روی برخورد ظاهری تان می شناسند ، از حالت روحی ، فکری و ذهنی تان . اگر هنگامی که به شخص دیگری می رسید بگوئید تنها هستم یا اینکه کسی مرا دوست ندارد ، صحبت های شما افکار منفی را به فرد مقابل القا می کند و مطمئن باشید کسانی که با شما در ارتباط هستند به سادگی این موضوع را درک می کنند و با خود می گویند حتما او یک عیبی دارد که کسی او را دوست ندارد و از او دوری می کنند و او هم از شما دوری می کند .
هر شخص اشتباهات و کیفیت های مخصوص به خود را دارد که او را تبدیل به فردی واحد می کند .
چرا خود را باور ندارید ؟ آیا می دانید بسیاری از افرادی که حتی مقام، تحصیلات و یا خیلی از امتیازات شما را ندارند به دلیل اینکه خود باوریشان بالاتر می باشدبه سادگی موفق می شوند.
اگر این موضوع تا این حد برای شما مهم است باید گفت که بزرگترین اشتباه زندگی تان را مرتکب شده اید . زیرا این احساس زجر آور است و اینکه مفید نیستید و کسی شما را دوست ندارد به شدت مخرب استبرای رهایی از این حس باید اعتماد به نفس خود را تقویت کنید .
اگر با کمبود اعتماد به نفس به دلیل شکل ظاهریتان ، شرایط مالی ، خانوادگی و … مواجه هستید ، این موضوع را فراموش کنید .
به باورهای مثبت و افکار سازنده فکر کنید تا اتفاقات خوب برای تان پیش آید و در غیر این صورت نیروهای منفی را جذب می کنید و به همان صورت در زندگی تان بازخورد پیدا می کند . مطمئن باشید هزاران نفر در این دنیا و یا حتی در شهری که شما زندگی می کنید با این مشکلات سر به گریبان هستند فقط به دلیل اینکه خود را باور دارند می توانند با تمام مشکلاتشان کنار بیایند و مشکلات را از سر راه خود بردارند .
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲
منم مثل توام صبر ایوب هم پیشم کم اورده بس بدبختی کشیدم
امروز پس از اندی سال به پالتو خریدم الان مثل سگ پشیمونم دارم از غصه دس می کنم دوستش ندارم دلم می هواد بمیرم اخه دوستم سبیه اونو داره اینقدر گریه کردم
واقعیت اینه که واقعا حرفتون درسته. من دقیق نمیدونم چه اتفاقی افتاده ولی میدونم هر چه آدم بیشتر سختی بکشه اون دنیا اجرش بالاتره.
خودکشی اشتباه محضه حتی بهش فکر هم نکنید.
فک کنید خدا دوستون داره و می خواد ببینه چقدر می تونین تحمل کنید و اون دنیا به قدری قراره بهتون نعمت بده که شما آرزو کنید کاش از این هم سخت تر بود.
منم خودم خیلی سختی کشییدم ولی این طرز فکر درست باعث میشه بدونیم یه کسی بالاسرمونه که دوسمون داره
کل دنیا مگه چند ساله فوقش ۴۰ تا ۵۰ سال از عمرمون مونده باشه.
خدایی که میگه اگه گناهکارا می دونستن من چقدر دوستشون دارم بند بند وجودشون از هم جدا می شد.
پس فقط حرف من اینه بدونین امتحانیه که خدای بالاسر داره نگاهتون میکنه.
سلام.دختری ۱۷ سالم که توزندگیم خیلی سختی کشیم چندوقت پیش از مامانم یه گوشی دیگه پیداکردیم که تو پسر از پسرو پی ام بود داداشم عصبی شد و زدش ولی باز اون شب ازش معذرت خواهی کرد.اشتی کردن وبا هم خوب شدن ول فرداش مامانم رفت پیش خونوادش والانم قهر کرده خوانوادش میگن طلاق.ولی منم نمیخوام نمیخوام ابروم بره نمیخوام بچه طلاق شم نمیخوام….
دوست عزیز در این مرحله باید با فردی قابل اعتماد در خانواده صحبت کنید .
متاسفانه اگر کسی تمایلی به تغییر نداشته باشه .
نمیتونید امیدی به تغییر رفتارش داشت .
در موردی که از مادرتون تعریف کردید هم اگر ایشون تمایلی به تغییر در خودش نشون نده کاری از کسی ساخته نیست .
به همین خاطر بهتره اجازه بدید با کم شدن از تب و تاب این موضوع .
از طریق وساطت بزرگان و یاافراد قابل اعتماد این مشکل حل و فصل بشه .
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
دفتر شریعتی:
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
سلام دخترم ۱۹ سالمه امسال کنکور دارم ولی ارادمو از دست دادم خسته ام دلم میخواد بمیرم احساس بی ارزشی دارم ادمی نیستم که احساساتمو بروز بدم و به خاطره همین حالم بدتر از دیروزه از ادمای که دوسشون داشتم ضربه خوردم بهم پشت کردن حتی وقتی به خاطرشون سعی کردم تغییر کنم انگار هیچکس منو نمیفهمه همه تلاشم بی فایدس به فکر خودکشی ام نباشم خیلی بهتره دلم میخواد بمیرم که هم خودم راحت بشم هم بقیه
با سلام خدمت شما دوست عزیز
احساسات شما قابل درک می باشد اما اطلاعات بیان شده توسط شما محدود می باشد.
۱٫ منظور شما از افرادی که به شما ضربه زدند چه کسانی می باشد؟
۲٫ ضربه ای که به شما وارد شده است در چه زمینه ای بوده است؟
۳٫ چند مدت است دلتان می خواهد بمیرد و افکار خودکشی دارید؟
دقت کنید که به نظر می رسد شما دچار افسردگی شده اید و با توجه به اینکه عملکرد شما دچار مشکل شده است و همچنین افکار مرگ برای شما وجود دارد نیاز است به صورت حضوری به روانشناس مراجعه داشته باشید تا افکار و مشکلات شما مورد بررسی دقیق قرار گیرد و در این مسیر به بهبود عملکرد شما برای درس خواندن و دیگر کارها و اهدافتان کمک شود.
دقت کنید که شخصیت شا به اندازه دیگران ارزش دارد و نیاز است که اطرافیان شما را با ویژگی های مخصوص به خودتان شما را شناسایی کنند اینکه شما بخواهید بخاطر دیگران شخصیت اصلی خود را تغییر بدهید باعث می شود که عزت نفس شما زیر سوال برود و اعتماد به نفس لازم را نداشته باشید و این موضوع می تواند با احساسات ناخوشایندی برای شما همراه باشد .
بهتر است ویژگی های مثبت و منفی خود را بپذیرید و سعی کنید در رسیدن به شرایط بهتر در تصیح رفتارهای خودتان بکوشید نه بخاطر مورد تایید قرار گرفتن از سمت دیگران چون این موضوع دوام زیادی نخواهد آورد.
داشتن برنامه مشخص برای درس خواندن می تواند در بهبود شرایط درسی به شما کمک کننده باشد .اما نیاز است افکارتان نیز مورد بررسی دقیق قرار گیرد.
درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۷۹۰
شاد باشید
سلام من با مردی متاهل دوست بودمو عکسامو براش میفرستادم درضمن اقوام نزدیک بودیم زنش همه چیو فهمید وابروم رفت ازاون روز دنیا برام جهنمه همه چی بزام بی ارزش شده دیگه نمیتونم زندگی کنم فقط به فکر خودکشی ام چون زنش منو میشناخت ابروم رفته نمیدونم چکارکنم
با سلام خدمت شما دوست عزیز
دقت کنید که وارد شدن به یک رابطه دونفر می تواند برای شما مشکلات زیادی ایجاد کند ایشان متاهل بوده اند و این رفتار شما آسیب های زیادی می تواند برای شما به همراه دشاته باشد بهتر است سعی کنید آرامش خودتان را حفظ کنید تا بتوانید تصمیم گیری بهتری داشته باشید.
۱٫ چند سال دارید؟
۲٫ دلیل شما زا یان ارتباط چه بوده است؟
۳٫ جز همسر ایشان چه افراد دیگری از این رابطه باخبر هستند؟
۴٫ واکنش خود یان آقا و همسرشان نسبت به شما چگونه بوده است؟
۵٫ چند مدت از این ماجرا می گذرد؟
سلام دوستان
من ۱۸سالمه حدود۸ماه با شخصی که دو سال از من بزرگتره دوست بودم یه روز داشتم از باشگاه اومدم بیرون گفتم گوشیمو چک کنم ببینم که ایا علیرضا بهم پیام داده یا نه دیدم حدود۹تا پیام داده که منو تو بهم نمیخوریم اینده ای نداریم بهتره وابسته نشیم خداحافظ من اولش نفهمیدم چی نوشته یبار دیگه خوندم کاملا رفتم تو شوک از باشگاه تا خونه راه زیادی بود حدودا۷کیلومتر انقدر حالم بد بود همشو پیاده رفتم حتی یه قطره اشک هم از چشمام نیومدحدود یک ماه گذشته بود با قضیه کنار اومده بودم ولی همچنان دوسش داشتم شب ساعت ۱بود که بهم پیام داد گفت پشیمونه مادرش فهمیده و مجبورش کرده که این کارو بکنه ازم یه شانس دوبتره خواست بعد از یک روز فکر کردن گفتم که قبوله همه چی رو به فراموشی سپردم با هم خوب بودیم تا هفته پیش مادرش موی من رو هم تو ماشین و هم روی لباسش پیدا میکنه (مادرش یه معاونه و بشدت با ایمانه) به علیرضا میگه ازت راصی نیستم و گریه میکنه بهش گفته که باید دور منو خط بکشه و بعدش هم رن بگیره حدود ۲روز بود علی اصلا حال روحیش خوب نبود من اینو تازه امشب فهمیدم،هم من علیرضا رو دوست دارم هم علیرضا منو ولی خب علیرضا پسریه که رو حرف خانوادش حرف نمیزنه ولی سر این موضوع مخالفت کرده ،مادرش.گفته عاقت میکنم شیرمو حلالت نمیکنم.
از اینکه بخوام کنار یکی دیگه ببینمش دارم دیونه میشم حتی تصمیممو گرفتم اگه بره میکشم خودمو بلکه یکی دیگه رو کنارش نبینم،حالم داره از خودمو زندگیم بهم میخوره از این همه نامردی دنیا مگه گناهم چیه که اینجوری داره سرم میاره؟
با سلام خدمت شما دوست عزیز
دقت کند که این روابط اط نظر خانواده ها مورد تایید نمی باشد و ممکن است دیدگاه اشتباهی را در مورد شما ایجاد کند روابط در سن شما بیشتر بر پایه هیجان می باشد .
بهتر است سعی کنید که در این مورد در کنار احترام به احساساتتان به این موضوعات دقت بیشتری کنید چون این آقا اگر شرایط ازدواج را دارند خودشان در این مورد بهتر است تصمیم گیری کنند و بعد شما در پروسه خواستگاری می توانید در این مورد تصمیم گیری کنید.
سعی کنید در آرامش به ایشان بیان کنید که هدفشان از این رابطه چیست و شما نیز سعی کنید به خودتان فرصت تصمیم گیری بدهید .
داشتن افکار خودکشی نشان دهنده مشکلات روحی و واکنش های هیجانی در شما می باشد که بهتر است به صورت حضوری به روانشناس مراجعه داشته باشید.
سلام
من یه دختر بیستو چند ساله هستم…
زندگیم به دو بخش تقسیم میشه
بخش اولش یه دختر خیلی خوب که تو فامیل و مدرسه و دانشگاه بت بودم برای همه…کاملا مومن در حد نماز شبو از این جور کارا…شاگرد اول …و همیشه تو هر کاری دست میذاشتم توش بهترین بودم…پدر مادرم بهم افتخار میکردن و حتی بهم میگفتن که من از بقیه بچه هاشون بهترم…
در حدی خوبو خفن بودم که دفترچه خاطرات ۱۳ سالگیمو میخونم خودم متعجب میشم از فهم و شعورو عقاید بزرگتر از سنم…
همه چی خوب بودتقریبا تامشکلات خانوادگی ای که همیشه داشتیم به اوج خودش رسید و سر یه سری موضوعات خودمو باختم و بعد یک دوسال از روی سادگی و پناه و از اینجور چیزا یه تجربه تلخی رو تجربه کردم…
از روی دلسوزی و برای نگه داشتن شخصی تو زندگیم خودمو تا حدودی در اختیارش گذاشتم
و از فردای اون روز عذاب وجدان لعنتیم شروع شد …خودم همون فرداش باهاش کات کردم… و از اون روز هر کاری کردم تا یادم بره چه گندی تو زندگیم زدم…
کاملا یه مدت مثل روانی ها بودم…برام سخت بود که خیلی راحت خودمو تحقیر کردم و رو همه تفکراتم پا گذاشتم…
همش مشغول آهنگ گوش دادن بودم که یه وقت با خودم تنها نشمو سرزنش و سرکوفت نکنم خودمو…هر نوع آهنگی حتی مبتذل…هر فیلمی…که از خودم دور شم فقط…دیگه حالم از خودم بهم میخورد…حتی رفتم مواد گرفتم ولی نتونستم بکشم…همش بیرونو این ور اونور…این جریان ۵ سالی طول کشید…تازه الان دارم کم کم باهاش کنار میام…اصلا نمیتونستم حتی یه بوسه یا بغل تو فیلمو ببینم…ولی الان باهاش راحت شدم و دوباره این گندو زدم که اجازه دادم پسری لمسم کنه..هر از چند گاهی هم با یه کاری که نمیتونم بگم و خجالت میکشم آرامش میگیرم…
ولی…تازه الان دارم به خودم میام…فهمیدم که کاملا خودمو برای همه خراب کردم…
تو خونه ازم یه افسردهای که مغزش آکبنده و نا امیده و کفر میگه و به درد نخور نام برده میشه…
سه روزم از اتاقم نیام بیرون کسی نمیاد بگه چمه…
کاملا اعتماد بنفسمو از دست دادم…دیگه خودمم ارزشی برای خودم قائل نیستم…این چند ماه اخیر انقد خودمو تو اتاقم حبس کردم حتی نمیتونم برم مغازه یه بستنی بگیرم…
کلی ایده برای کار دارم هدف دارم و میخوام دوباره خوب باشم میدونم مثل قبل نمیشم ولی خب باز حداقل خودمو پیدا کنم ولی هر دفعه که شروع میکنم یه ضربه کوچیک یه حرف کوچیک دوباره منو به این حال برمیگردونه و بیشتر تو گناه غرق میشم…
تو این ۶ سال همه جوره اومدم به خودم کمک کنم ولی نشد…الان فقط یه گوشنم تو اتاقم افتادم که هیچ ارزشی نداره …
کلی کتاب روانشناسی خوندم که بتونم به خودم کمک کنم هر بارم که انگیزه برای خودم درست میکنم باز برمیگردم به الانم…میدونم چمه میدونم چی شدم ولی انگاری تنبلی این افسزدگی با بی اعتماد به نفسی زیاذم جلو منو گرفتن تا شروع کنم خودمو پیدا کنم…
حتی نمیتونم برم سرکار…
با اینکه استعداد دارم و همه استادام خفن میدونستن منو ولی حتی نمیتونم کار خودمو راه بندازم…
خسته شدم از این ساکن بودنم با اینکه انرژیم خیلی زیاده ولی انگار مبحوسش کردم….
حتی تو خوشیامم آرزو مرگ میکنم…فقط هنوز به عواقب خودکشی اعتقاد دارم که با این اوضاعی که دارم کم کم اون اعتقادم از بین میره و یه نون خور کمتر میشه…
با سلام خدمت شما دوست عزیز
دقت کنید که شم مسیر اشتباه و خطا را به نظر می رسد از سن پایین برای خودتان بسته اید و این می تواند برای شما با آسیب های زیادی همراه باشد چون هر انسانی احتمال اشتباه دارد و این اشتباهات در سنین نوجوانی که بیشتر رفتارها بر پایه هیجان و خیالپردازی و با ریسک بالا می باشد بیشتر است اما نیاز است که شما بدانید ۶ سال پیش احتمالا شما در دروان نوجوانی بوده اید که گرایش به جنس مخالف و رفتارهای هیجانی در آن کاملا طبیعی می باشد بوده اید و سرزنش کردن خودتان بخاط این رفتارها کمکی به بهبود شرایط زندگی و حالت روحی شما نمی کند.
بهتر است سعی کنید از سرزنش کردن خودتان خوداری کنید و با توجه به علایمی که بیان کردید احتمال افسردگی برای شما وجود دارد بهتر است چند جلسه مشاوره را دریافت کنید تا از نظر روحی در شرایط بهتری قرار بگیرید و بتوانید عملکرد بهتری را تجربه کنید.
درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
کسی هست
سلام می توانید سوالتان را در هیمن قسمت ارسال کنید
من واقعا دلم می خواهد بمیرم از این زندگی نکبت بار خسته ام ۵۵ سالمه مادرم تازگی مرده هنوز سالش نشده پدرم افسردگی آلزایمر و بیماری ریوی داره دیگه نمی تونه راه بره خواهر و برادرم سر زندگیشونن و من برای نگهداری بابام اومدم عاشق بابامم ولی اینجوری می بینمش حالم خراب می شه شوهرم چند وقت پیش عاشق دختر عموش شد که به سرانجاممی نرسید حالا از من خواسته که برگردم سر زندگیم نه دلم می خواد پیش اون برم نه هیچ جای دیگه فثط دلم می خواد بمیرم
می فهمم که حال شما خیلی بد است. شما در شرایط بسیار سختی قرار دارید و احساس می کنید که دیگر نمی توانید تحمل کنید. این احساسات کاملاً طبیعی هستند.
از دست دادن مادر و دیدن پدرتان در این وضعیت بسیار دشوار است. همچنین مسئولیت مراقبت از پدرتان به تنهایی می تواند بسیار سنگین باشد.
می خواهم به شما اطمینان دهم که شما تنها نیستید. بسیاری از افراد در شرایط مشابهی قرار دارند.
اگر در فکر خودکشی هستید، لطفاً با یک متخصص بهداشت روان تماس بگیرید. آنها می توانند به شما کمک کنند تا با این احساسات کنار بیایید و راه حل هایی برای شرایط خود پیدا کنید.
در اینجا چند منبع برای کمک به شما آورده شده است: اورژانس ۱۲۳
سلام من یه دختر سی ساله هستم که از نظر تحصیلات و ادب و آرومی و خانومی ووو تمام صفات خوبی که اطرافیان بهم نصبت میدن کم ندارم، استعداد هنری دارم، استعداد علمی در تحصیل، استعداد ورزش و موسیقی، اما تو هیچکدوم عالی نیستم و در یکی از رشته های ورزشی تا ۱۲ سال تلاش کردم اما هیچوقت نشد که به اوج برسم یا حتی مربی بشم، تحصیلاتم به دردم نمیخوره چون کار مرتبط باهاش نیست، حتی منشی ام نمیتونم بشم چون با آدما زیاد حال نمیکنم، الان بیکارم و مجرد، چرا؟ چون بچگی سختی داشتم، از ۲۴ ساعت روز ما ۲۴ ساعت استرس داشتیم و دعوا از جانب پدرم و خونواده بی نهایت عجیبش، حتی تو کوچه بازی میکردم تا صدایی میومد فک میکردم دعوای مامان باباس و بیشتر وقتا هم درست فک میکردم دعواشون بود، مادرم تحقیر و توهین میشد هر روز روزی هزار بار، پدرم زنده بود اما انگار مرده و هزار ساله نیست، که اگر مرده بود من اینجور نابود نمیشدم اما زنده بود و هر روز هزار بار مارو میکشت، سر سفره غذا ظروف و میشکست و هنوزم گاهی همینطورهستش، تا حدی که بدون رژیم ۱۰ کیلو کم کرده بودم، چون از سفرع غذا اصلا از غذا حالم به هم میخورد، من نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم، همیشه خشمگین و عصبی ام، یه جرقه کوچیک نیتونه من و شعله ور کنه در صورتی که یه ادم عادی و نرمال به راحتی از کنارش رد میشه، من حتی از آدما هم خوشم نمیاد و اجتماع برام جذابیت نداره، نه میتونم ادمی و راه بدم تو زندگیم ( چون حتی یه کلمه صحبت کردن برای من حکم سینه خیز رفتن رو شیشه خورده داره) نه میتونم برم سر کاری چون کسی استخدامم نمیکنه میدونی چرا؟ چون انقدر خونواده حس بی ارزشی و پوچی و استرس و آشوب و ….بهم دادن که نمیتونم درست حرف بزنم خجالتی شدم، حتی بابام صدای من و هم مسخره میکرد که موجب شد سالها تو جمع صحبت نکنم، الانم داخل خونه کارای خونه رو انجام میدم ( با اینکه این تصورم از آینده خودم نبود، من از کار خونه انجام دادن خوشم نمیاد دارم فرسوده میشم) درامدی ندارم و هر روز سرکوفت بابت بیکاری و بی مصرفی از همون پدر میشنوم، من خسته م، پاره پوره ام، بیخودی گریه و بغض دارم، دوستی ندارم، جایی نمیرم چون پول ندارم، اما خیلی زیبام و مهربون، زیباییم استعدادم دیگه داره از بین میره و موندم و کلی حسرت و آدمی هستم که قرار نبود این بشم، من حالم هیچوقت خوب نمیشه، سلول های مغزم بهم میگن که داغون شدن صدای قلبم و میشنوم که بهم میگه دیگه درش تخته شده، من خیلی مهربون و اروم بودم، بخدا راست میگم
سلام منم ۱۹سالمه و تو زندگیم خیلیییییی عذاب کشیدم حتی خودکشی هم کردم اما نجات پیدا کردم الانم روز خوش ندارم و خستم از این دنیا آرزوم مرگه و هیچ میلی به ازدواج ندارم از ازدواج فراری ام یا باید فرار کنم یا اینکه بمیرم و تموم شه زندگیم
سلام.
درک میکنم که احساس میکنید خسته از زندگی هستید و آرزوی مرگ دارید. این احساسات کاملاً طبیعی هستند، به خصوص اگر در گذشته تجربههای سختی داشتهاید.
مهم است که به یاد داشته باشید که شما تنها نیستید. بسیاری از افراد در زندگی خود احساسات مشابهی را تجربه میکنند. اگر احساس میکنید که نمیتوانید با این احساسات کنار بیایید، مهم است که به دنبال کمک باشید.
در اینجا چند نکته برای کمک به شما در مقابله با احساسات خود وجود دارد:
با کسی در مورد احساسات خود صحبت کنید. این میتواند یک دوست، یک عضو خانواده، یک درمانگر، یا حتی یک غریبه باشد. صحبت کردن در مورد احساسات خود میتواند به شما کمک کند تا آنها را بهتر درک کنید و احساسات خود را پردازش کنید.
از فعالیتهایی که لذت میبرید لذت ببرید. کارهایی را انجام دهید که شما را خوشحال میکنند و باعث میشوند احساس خوبی داشته باشید. این میتواند شامل فعالیتهای جسمی، فعالیتهای خلاقانه، یا صرف وقت با عزیزان باشد.
مراقبه یا مدیتیشن را امتحان کنید. مراقبه و مدیتیشن میتوانند به شما کمک کنند تا ذهن خود را آرام کنید و از استرس و اضطراب خلاص شوید.
به دنبال کمک حرفهای باشید. اگر احساس میکنید که نمیتوانید با احساسات خود کنار بیایید، با یک درمانگر یا روانشناس صحبت کنید. یک درمانگر میتواند به شما کمک کند تا علت احساسات خود را دریابید و راههای سالمی برای مقابله با آنها پیدا کنید.
در مورد ازدواج نیز، مهم است که به یاد داشته باشید که این یک تصمیم شخصی است. اگر احساس میکنید که آماده ازدواج نیستید، نیازی نیست که این کار را انجام دهید. شما میتوانید در آینده تصمیم بگیرید که آیا میخواهید ازدواج کنید یا خیر.
در اینجا چند نکته برای کمک به شما در تصمیمگیری در مورد ازدواج وجود دارد:
با خودتان صادق باشید. به این فکر کنید که آیا واقعاً میخواهید ازدواج کنید یا خیر.
در مورد انتظارات خود از ازدواج فکر کنید. چه چیزی از یک ازدواج میخواهید؟
با شریک زندگی خود در مورد انتظارات خود صحبت کنید. مطمئن شوید که شما و شریک زندگیتان در مورد انتظارات خود از ازدواج توافق دارید.
در نهایت، تصمیم اینکه آیا بخواهید ازدواج کنید یا خیر، یک تصمیم شخصی است. هیچ پاسخ درست یا غلطی وجود ندارد. مهم است که تصمیمی بگیرید که برای شما بهترین است.