شکست
با عرض سلام چند وقت پیش،از یه دختر خانمی خوشم میومد ولی خب با توجه به رفتاری که دارم روم نشد برم بهش بگم البته حس میکردم که اون دختر خانم هم بهم یه حسایی داره ولی خب بعدا از طریقی فهمیدم که درست فکر میکردم و باهاشون وارد رابطه دوستی شدم همه چی خوب بود تا اینکه یه شب ایشون اومد گفت که اگه یکی بهم پیشنهاد بده تو ناراحت میشی منم خب چون دوستش داشتم دستپاچه شدم و گفتم خب معلومه آره چون من تو رو دوستت دارمو و میخوامت برا ازدواج که یهو گفت خب الان که زوده برا ازدواج و این حرفا و من فکر نمیکنم هر رابطه ای باید به ازدواج ختم شه منم گفتم حتما داره ناز میکنه و بهش گفتم باشه تا سه چهار سال دیگه دوست میمونیم بعدش ازدواج میکنیم از اون به بعد هی سر یه سری مسائل نظر منو میپرسید
حدود دو هفته ای گذشت که یهو ایشون اومد گفت که منو چندتا از همکلاسیام میخوایم بریم مسافرت کجا کیش بعد همه اونایی که میرفتن دختر و پسر با هم یا نامزد بودن یا دوست فقط این خانم تنها بودو یه آقا پسر دیگه منم ناراحت شدم و گفتم من اختیار تو رو ندارم و نمیتونم برات تعیین تکلیف کنم ولی چون نظر منو خواستی جواب من نه عه راضی نمیشم که خلاصه سفر کنسل شد
یه چند وقت گذشتو یه روز تو چت باهام گفت فلان پسره الان اینجور شده قبلا که اینجوری نبود گفتم یعنی چی گفت اون موقع که باهم دوست بودیم و الان دیگه نیستیم ولی اون نمیدونه گفتم دوستیتون در چه حد بوده گفت نه در اون حد که تو فکر میکنی نه دوستی معمولی که اینجا فکر میکنم واقعا من تندروی کردم منم به خاطر عدم اعتمادم ازش عذر خواهی کردم
یه چند وقت بعد اومد گفت میخوام هفته دیگه ببینمت گفتم ببین من امتحان دارم و باید برم شهر محل تحصیلم شاید نتونم تا سه هفته ببینمت یهو ناراحت شدو گفت برو دوستت دارمات همش دروغ بود برو دیگه نمیخوام باهات حرف بزنم گفتم باشه حتما برنامه ام رو قبل رفتن طوری تنظیم میکنم که ببینمت حتما و رفتم و دیدمش در واقع فکر میکنم اینجا نقطه عطف اشتباهات من بود و براش اینجور برداشت شد که واقعا بهش توجه ندارم
تا هفته بعدش که یه شب ساعت ۸ ونیم به من تو تلگرام پیام داد و من به خاطر مشغله درسیم ساعت ۱۲ جواب دادم بهش و گفت چقدر دیر آنلاین میشی برو سر درست اون واجب تره و از این حرفا ولی من متاسفانه یه حرف بد زدم که قصدم واقعا معنی ظاهریش نبود بهش گفتم تو فکر میکنی من دوستت ندارم خب پس لیاقت با تو بودنم ندارم یهو گفت تو دنبال بهونه ای و منم ناراحت شدم گفتم یعنی چی به جز تو نمیتونم به کس دیگه ای فکر کنم این چه حرفیه قهر کردم یه ذره و اومد عذرخواهی کرد و تموم شد یهو هفته بعدش گفت بیا تمومش کنیم دیگه هر جوری بود به رابطه برش گردوندم ولی بعد دوماه گفت که دیگه تمومش کنیم پیگیر دلیلم شدم گفت تو مذهبی و سنتی هستی چون به ازدواج فکر میکنی من اصلا به ذهنمم خطور نمیکرد این قضیه پنهان کاری چون نمیخای کسی از رابطه مون خبردار بشه یه زمانی بهت علاقه داشتم ولی الان متاسفانه دیگه ندارم برو تموم کات از همه جا بلاکم کرد
منم از لحاظ عاطفی بهش وابسته بودم الان حالم بده با این که حدود دوماه گدشته و هیچ تمرکزی رو درسام ندارم و امتحانای سختی ام دارم
چیکارکنم از این وضعیت دربیام؟آیا میشم همون آدم پرشور و شوخ طبع سابق
خواهش میکنم کمکم کنید
یعنی اگه اونجا که گفتم درس دارم میرفتم میدیمش الان پیشم بود این منو خیلی عذاب میده
میترسم دیگه موردی پیدا نکنم و مجبور باشم تا آخر عمرم مجرد بمونم
سنامونم من ۲۳ اون ۲۰
با سلام خدمت شما دوست عزیز
احساسات شما در این زمینه کاملا قابل درک است.
اول از همه بهتر است بدانید وقتی رابطه ای این گونه پیش می رود و به اتمام می رسد هیچ گاه تمام سهم متوجه یک نفر نیست هر دو طرف در چگونگی روند رابطه و کیفیت آن سهم ونقشی داست اند.
همچنین با توجه به مطالبی که ایشان به عنوان دلایل جدایی مطرح کردند، به نظر می رسد اختلافات بین فردی شما زیاد بوده است و تفاوت زیادی در سطح باورها و توع روابط و سبک زندگی تان داشت اید.
اگرچه اشاره دقیقی به این که چه مدت یکدیگر را می شناختید و با هم در ارتباط بوده اید نکرده اید اما این موضوع می تواند کاملا طبیعی باشد که افراد با یکدیگر آشنا می شوند مدتی ر با یکدیگر می گذرانند تا یکدیگر را بیشتر بشناسند و ببینند آیا برای یکدیگر مناسب هستند یا خیر و ممکن است پس از دتی به این نتیجه برسند که با یکدیگر تفاوت های اساسی زیادی دارند.
کاملا طبیعی است که چون قطع رابطه از سوی ایشان صورت گرفته است شما احساس طرد شدگی و غم زیادی را اکنون تجربه کنید اما این موضوع بخشی از واقعیت است که ممکن است رخ دهد و تحت کنترل صد در صد شما قرار ندارد.
این درآن را با دوران سوگ از دست دادن یک فرد عزیز در زندگی یکسان می دانند بنابراین هان مراحلی که در دوران سگواری افراد تجربه می کنند و با آن روبرو شده و پشت سر می گذارند در این زمینه هم وجود دارد، احساس خشم، احساس گناه، تلاش برای بازگرداندن و غم و اندوه و در نهایت پذیرش این واقعیت که این رابطه به هرحال هر چقدر هم که بر خلاف میل شما باشد اتفاق افتاده است و شما هم چاره ای جز پذیرفتن و کنار آمدن با آن را ندارید.
بنابراین بهتر است با احساسات ناخوشایند خودتان روبرو شوید و از آن آگاه باشید و بدانید که چاره ای جز پشت سر گذاشتن این دوران ندارید بنابراین بهتر ات به خودتان کمی فرصت بدهید تا با این واقعیت ناراحت کننده کنار بیایید.
خبر خوب این که خیلی از افراد در سرتاسر جهان جدایی و شکست عاطفی را تجربه می نند و گاهی حتی چنین اتفاقی بعد از سال ها رخ می دهد ولی آن ها به هرحال این شرایط را پشت سر می گذارند و دوباره رابطه برقرار می کنند.
به شما توصیه می شود برای این که بتوانید با این واقعیت بهتر روبرو شوید و احساسات ناخوشایند خودتان را بهتر مدیریت کنید تا مانع شما برای حرکت به سمت زندگی دلخواهتان نشود و کارکردهای شما را مختل نکند، از طریق مراجعه به یک روانشناس یا مشاوره در این زمینه کمک حرفه ای دریافت کنید و از راهنمایی های تخصصی دراین راستا بهره مند شده و اقدامات موثرتری در این مسیر انجام دهید.
الان دغدغه ای که دهنمو مشغول کرده اینکه شاید دیگه موردی سر راهم قرار نگیره این منو عذاب میده
سلام وقتتون بخیر باشه
بنده مشاور نیستم ولی تجربه شخصیمو دوست داشتم براتون مطرح کنم.
شماهم به عنوان همنوع بنده، احساساتتون رو کاملا درک میکنم. ولی به جرات میتونم بگم دختری که شما باهاش در ارتباط بودید بسیار رفتار نپخته و بچگانهی داشته، یه بار دیگه خودتون پیامتونو بخونید دلایل شما کاملا منطقی بوده. منم دانشجو هستم با آقای هم در ارتباطم نه تنها وقتی میدونه امتحان دارم منو تشویق به درس خوندن میخونه بلکه مانع درس خوندنم هم نمیشه. خیلی وقتا موقع امتحانات ساعتها باهم تماس نمیگیریم که بتونم تمرکز کامل کنم و به برنامه درسیم برسم تا به موقعه این مبحث رو تموم کنم. از دوستانم مورد مشابه شما رو زیاد شنیده بودم حتی به تازگی یکی از دوستهای نزدیکم به همین سبک با آقای مشابه با پانتر شما آشنا شده بود و سه چهار ترم تحصیلی رو با معدل ۱۳ ۱۴ در دانشگاه دولتی گذروند پس از قطع این رابطه تصمیم گرفت معدلشو بکشه بالا الان پشیمونه چرا اون چند ترم بخاطر تماسهای بی وقت با این آقا نمره کمی گرفته، یه وقتایی وابستگی زیاد باعث میشه نتونیم نه بگیم، من خودمم وقتی نوجوان بودم یا شاید خیلی بچهتر یه رابطه خیلی سمی داشتم طرف شکاک شدید بود یه روز صبح میرفتم دانشگاه فحش بهم میداد ولی خداروشکر مجازی بود بدون دیدن هم تموم شد و رفت. اما اینکه میگید میترسید دیگه کسی نیاد من خودم باور دارم به وقتش آدمی که مناسبه میاد. تو رابطه فعلیم خیلی احساس شادی و خوشبختی میکنم. مطمئنم شما هم یه روزی با یه خانومی آشنا میشید که بعدا پشیمون میشید چرا وقتتون احساستون رو پای کسی گذاشتید که همیشه باهاش در عذاب بودید. و فقط از روی وابستگی موندید. من پیشنهاد میکنم تو نوت گوشی یا یه دفترچه برای کسی که تو خیالتون دوست دارید باهاش آشنا بشید بنویسید این کار از وارد شدن به رابطههای سمی جلوگیری میکنه. من شخصیت تو نوشتهها رو همسر خطاب کرده بودم، بعد از یک سال تنهایی وقتی وارد رابطه شدم، شخصیت اون نوشتهها رو با شخصیت پانترم بررسی کردم دیدم چقدر شبیه هم اند انگار همونی بود که منتظرش بودم. پس هیچ وقت ناامید نباشید که خدا ناامیدی رو دوست نداره.
در پناه حق