سلام من اسمم علی هست من یه دختر عمویی دارم که آلمان زندگی میکنه اسمش شیوا هس اونم ۱۲ سال از من بزرگتره و من چند وقتی بود که تو ۱۲ سالگیم بهش علاقه مند شدم و بعدش رفت آلمان و من هم کلا دو سال فراموشش کردم اما الان دوباره چند شبه رفتم تو فکرش و نگرانم اونجا شوهر نکنه هرشب از این که ما بهم نمیخوریم و از هم دوریم گریه میکنم دیگه داشت کم کم تبدیل به افسردگی میشد که رفتم و به بابام گفتم اونم منو تایید نکرد و بهم گفت تو به اون نمیخوری اون مثل خواهرته و منم دارم کم کم افسرده میشم اگه میشه کمکم کنید من روزی ۲ ساعت به عکس دختر عموم که گذاشته پروفایلش نگاه میکنم و گریه میکنم ولی امید دارم بالخره یه روزی بهش میرسم