25
علاقه شدید به دختر فامیل
بیشتر از یک سال است که به یکی از دختر های فامیل علاقه شدید دارم این علاقه را اول به خودش و بعد از چند ماه به مادرش گفتم,متاسفانه خودش میگه نه ولی من علاقه خیلی شدیدی بهش دارم و تقریبا شرایط لازم را هم دارم خانواده اون راضی هستن اما اون قبول نمیکنه،خیلی دارم اذییت میشم به نظر شما باید چیکار کنم
اين يه عشق يك طرفه است به زور كه نميشه محبت و عشق رو گدايي كرد
خوب عزیزم یک طرفه هیچ موقع فایده نداره دوست داشتن خودت توزندگی ضربه میخوری دقیقت منم مثل شمابودم ولی بعدازاینکه رفتیم سرخونه زندگیمون اونجا به مشکل خوردیمو جداشدیم حالا شماهم خود دانی.دوست خوبت دنیا
ببین عزیزم باید انقدر بهش محبت کنی تا اون هم دوست داشته باشه
سلام اقا محمد ببخشید ذوق زدت کردم اما چون دیدم خیلی ها تو مطالب دیگران پست میزارن ومشاور جوابشون ررو میده منم گفتم با اجازه تو مطلب شما پست خودمو تکرار میکنم(اقا محمد لطفا شما هم نظر بده)
خواهش مندم از اونایی که با پست غیر مرتبطشون جفت پا میان تو حلق ملب بقیه لا اقل یک عدر خواهی بکنند
خوب الان پستمو میزارم:
سلام.
من پسری هستم ۱۶ساله(مهدی) از تهران . من قصد دارم سال بعد برای سال دوم به هنرستان رفته و یکی از بهترین نوابغ رشته ی کامپیوتر شوم .
عموم دو تا دختر داره که یکیشون (سحر)(۲۸ساله)با یک پسر واقعا گُل ازدواج کرده و یکی دیگشون (فاطمه)(۱۴ساله)(من عاشقشم) مجرده.
کل فامیل مذهبی به جز پسر خاله بابام
پسرِ مذهبی فامیل : منم دخترِ مذهبی فامیل : فاطمه
و اما بدبختی من :امسال خانواده ی ما با خانواده عموم رفتیم مشهد خونه عمم (خودشون اونجا نبودن)
وقتی اونجا بودیم متوجه شدم رفتار فاطمه با من تغییر کرده (عاشقم شده) چند مورد از رفتار هاش رو مینویسم ببینید
۱٫ (من آهنگ محسن یگانه خیلی دوست دارم و گوش میدم) هرموقع می رفتیم خونشون وقتی آهنگ میزاشتم میگفت: قطع کن اون اصوات جهنمی و آتشین رو
(تو دلم میگفتم چشم) به خودش میگفتم باشه بعد خاموش میکردم. اما تو مشهد به من گفت : هرچی آهنگ داری برای من بولوتوث کن ( جالب این جاست که به من گفت : اونایی که دوست داریو بگو که منم اونارو بیشتر گوش کنم)
۲٫یک بار (مامان من،بابای من، بابای اون) رفتند حرم (من،اون،مامان اون) موندیم خونه . مامانش داشت نماز میخوند ،من و فاطمه هم نمازمون رو خونده بودیم داشتیم فیلم میدیدیم که متوجه شدم با یک لبخند عاشقانه(با فاصله ی ۳۰ سانت) خیره شده به من . تا نگاش کردم سرشو چرخون سمت تلویزیون . تا دوباره تلویزون را نگاه کردم نگاه کرد به من(از تو آینه ی بالای تلویزیون دیدمش داره بازم منو نگاه می کنه.)
۳٫ قبلا منو با لحن معمولی مایل به خشن منو صدا میزد(مهدی) اما دیگه با لحن دخترونه و با عشوه منو صدا میزد(مهدیییی) البته فقط بحث اسم نبود کلا خیلی از کلمات رو دخترونه و با عشوه میگفت .
۴٫ همه جا خودشو جلوی من ظاهر میکرد و از هر بهانه ای استفاده میکرد تا بتونه بیشتر با من حرف بزنه.
۵٫ هر پیشنهادی میدادم سریع قبول میکرد و برای من بی حوصله و بی وقت نبود.
۶٫ بعد از دو سه روز شروع کرده بود سوالاتی از من میکرد راجب(خودم،تصمیمات آیندم، علایق و تنفراتم،وغیره…)بعدش ی کار میکرد که خودشو بامن متفاهم جلوه بده
(فاطمه جونشم در بیاد دروغ نمیگه اما نمی دونم چی شد برای اینکه خودشو با من متفاهم نشون بده از دروغ استفاده کرد.)
۷٫ تا زمانی که ازم پرسید بزرگ ترین آرزوت چیه . من اول تفره رفتم و گفتم اگه آرزومو بهت بگم دیگه به آرزوم نمیرسم. اما بعد کلی خواهش (منم خنگ) بعد کلی فکر کردن فهمیدم که باید نامه بدم(بد ترین راه) اما نمی دونم چی شد همین که خواستم آخرای شب نامم رو بهش بدم مامانش ما رو دید.(من تونامم فقط نوشته بودم که آرزوم رسیدن به تو هست با چند تا اصتلاح عاشقانه (عزیزم، خوشگلم،جیگرم)
تا اینکه فرداش مامانم اومد نصیحتم کنه ( خب شما بهتر میدونید آدم حاظر همه چیو بگه اما نصیحت راجب عشق نشنوه) منم همه چیو گذاشتم کف دست مادرم.
اونم که بدش نمیومد فاطمه بشه عروسش سرزنشم کرد و گفت: چرا این کارو کردی؟
به هر حال تا فردا شد که قرار بود بر گردیم و دیدم رفتار عمو و زن عموم با من خیلی بد شده
فاطمه هم با بغض و عصبانیت نیگام میکرد حتی بد تر از قبل
(آخه اون همه عشق یکدفه کجا رفت)
وحالا….. بعید می دونم دیگه بعدا اجازه خواستگاری به من بدن
(((یعنی از اون موقع تا همین الان که شما دارید اینو میخونین شبی به من نگذشته که بدون(فکر،گریه،بغض) خوابم ببره .
راستی کل فامیلامون(چه مادری ،چه پدری)همدان زندگی می کنند اما ما تهران .
کمک کنین ، نه اصلا فحش بدین ولی نگین که باید فراموشش کنم.
تورو خدا کمممممممممک .سلام.
من پسری هستم ۱۶ساله(مهدی) از تهران . من قصد دارم سال بعد برای سال دوم به هنرستان رفته و یکی از بهترین نوابغ رشته ی کامپیوتر شوم .
عموم دو تا دختر داره که یکیشون (سحر)(۲۸ساله)با یک پسر واقعا گُل ازدواج کرده و یکی دیگشون (فاطمه)(۱۴ساله)(من عاشقشم) مجرده.
کل فامیل مذهبی به جز پسر خاله بابام
پسرِ مذهبی فامیل : منم دخترِ مذهبی فامیل : فاطمه
و اما بدبختی من :امسال خانواده ی ما با خانواده عموم رفتیم مشهد خونه عمم (خودشون اونجا نبودن)
وقتی اونجا بودیم متوجه شدم رفتار فاطمه با من تغییر کرده (عاشقم شده) چند مورد از رفتار هاش رو مینویسم ببینید
۱٫ (من آهنگ محسن یگانه خیلی دوست دارم و گوش میدم) هرموقع می رفتیم خونشون وقتی آهنگ میزاشتم میگفت: قطع کن اون اصوات جهنمی و آتشین رو
(تو دلم میگفتم چشم) به خودش میگفتم باشه بعد خاموش میکردم. اما تو مشهد به من گفت : هرچی آهنگ داری برای من بولوتوث کن ( جالب این جاست که به من گفت : اونایی که دوست داریو بگو که منم اونارو بیشتر گوش کنم)
۲٫یک بار (مامان من،بابای من، بابای اون) رفتند حرم (من،اون،مامان اون) موندیم خونه . مامانش داشت نماز میخوند ،من و فاطمه هم نمازمون رو خونده بودیم داشتیم فیلم میدیدیم که متوجه شدم با یک لبخند عاشقانه(با فاصله ی ۳۰ سانت) خیره شده به من . تا نگاش کردم سرشو چرخون سمت تلویزیون . تا دوباره تلویزون را نگاه کردم نگاه کرد به من(از تو آینه ی بالای تلویزیون دیدمش داره بازم منو نگاه می کنه.)
۳٫ قبلا منو با لحن معمولی مایل به خشن منو صدا میزد(مهدی) اما دیگه با لحن دخترونه و با عشوه منو صدا میزد(مهدیییی) البته فقط بحث اسم نبود کلا خیلی از کلمات رو دخترونه و با عشوه میگفت .
۴٫ همه جا خودشو جلوی من ظاهر میکرد و از هر بهانه ای استفاده میکرد تا بتونه بیشتر با من حرف بزنه.
۵٫ هر پیشنهادی میدادم سریع قبول میکرد و برای من بی حوصله و بی وقت نبود.
۶٫ بعد از دو سه روز شروع کرده بود سوالاتی از من میکرد راجب(خودم،تصمیمات آیندم، علایق و تنفراتم،وغیره…)بعدش ی کار میکرد که خودشو بامن متفاهم جلوه بده
(فاطمه جونشم در بیاد دروغ نمیگه اما نمی دونم چی شد برای اینکه خودشو با من متفاهم نشون بده از دروغ استفاده کرد.)
۷٫ تا زمانی که ازم پرسید بزرگ ترین آرزوت چیه . من اول تفره رفتم و گفتم اگه آرزومو بهت بگم دیگه به آرزوم نمیرسم. اما بعد کلی خواهش (منم خنگ) بعد کلی فکر کردن فهمیدم که باید نامه بدم(بد ترین راه) اما نمی دونم چی شد همین که خواستم آخرای شب نامم رو بهش بدم مامانش ما رو دید.(من تونامم فقط نوشته بودم که آرزوم رسیدن به تو هست با چند تا اصتلاح عاشقانه (عزیزم، خوشگلم،جیگرم)
تا اینکه فرداش مامانم اومد نصیحتم کنه ( خب شما بهتر میدونید آدم حاظر همه چیو بگه اما نصیحت راجب عشق نشنوه) منم همه چیو گذاشتم کف دست مادرم.
اونم که بدش نمیومد فاطمه بشه عروسش سرزنشم کرد و گفت: چرا این کارو کردی؟
به هر حال تا فردا شد که قرار بود بر گردیم و دیدم رفتار عمو و زن عموم با من خیلی بد شده
فاطمه هم با بغض و عصبانیت نیگام میکرد حتی بد تر از قبل
(آخه اون همه عشق یکدفه کجا رفت)
وحالا….. بعید می دونم دیگه بعدا اجازه خواستگاری به من بدن
(((یعنی از اون موقع تا همین الان که شما دارید اینو میخونین شبی به من نگذشته که بدون(فکر،گریه،بغض) خوابم ببره .
راستی کل فامیلامون(چه مادری ،چه پدری)همدان زندگی می کنند اما ما تهران .
کمک کنین ، نه اصلا فحش بدین ولی نگین که باید فراموشش کنم.
تورو خدا کمممممممممک .سلام.
من پسری هستم ۱۶ساله(مهدی) از تهران . من قصد دارم سال بعد برای سال دوم به هنرستان رفته و یکی از بهترین نوابغ رشته ی کامپیوتر شوم .
عموم دو تا دختر داره که یکیشون (سحر)(۲۸ساله)با یک پسر واقعا گُل ازدواج کرده و یکی دیگشون (فاطمه)(۱۴ساله)(من عاشقشم) مجرده.
کل فامیل مذهبی به جز پسر خاله بابام
پسرِ مذهبی فامیل : منم دخترِ مذهبی فامیل : فاطمه
و اما بدبختی من :امسال خانواده ی ما با خانواده عموم رفتیم مشهد خونه عمم (خودشون اونجا نبودن)
وقتی اونجا بودیم متوجه شدم رفتار فاطمه با من تغییر کرده (عاشقم شده) چند مورد از رفتار هاش رو مینویسم ببینید
۱٫ (من آهنگ محسن یگانه خیلی دوست دارم و گوش میدم) هرموقع می رفتیم خونشون وقتی آهنگ میزاشتم میگفت: قطع کن اون اصوات جهنمی و آتشین رو
(تو دلم میگفتم چشم) به خودش میگفتم باشه بعد خاموش میکردم. اما تو مشهد به من گفت : هرچی آهنگ داری برای من بولوتوث کن ( جالب این جاست که به من گفت : اونایی که دوست داریو بگو که منم اونارو بیشتر گوش کنم)
۲٫یک بار (مامان من،بابای من، بابای اون) رفتند حرم (من،اون،مامان اون) موندیم خونه . مامانش داشت نماز میخوند ،من و فاطمه هم نمازمون رو خونده بودیم داشتیم فیلم میدیدیم که متوجه شدم با یک لبخند عاشقانه(با فاصله ی ۳۰ سانت) خیره شده به من . تا نگاش کردم سرشو چرخون سمت تلویزیون . تا دوباره تلویزون را نگاه کردم نگاه کرد به من(از تو آینه ی بالای تلویزیون دیدمش داره بازم منو نگاه می کنه.)
۳٫ قبلا منو با لحن معمولی مایل به خشن منو صدا میزد(مهدی) اما دیگه با لحن دخترونه و با عشوه منو صدا میزد(مهدیییی) البته فقط بحث اسم نبود کلا خیلی از کلمات رو دخترونه و با عشوه میگفت .
۴٫ همه جا خودشو جلوی من ظاهر میکرد و از هر بهانه ای استفاده میکرد تا بتونه بیشتر با من حرف بزنه.
۵٫ هر پیشنهادی میدادم سریع قبول میکرد و برای من بی حوصله و بی وقت نبود.
۶٫ بعد از دو سه روز شروع کرده بود سوالاتی از من میکرد راجب(خودم،تصمیمات آیندم، علایق و تنفراتم،وغیره…)بعدش ی کار میکرد که خودشو بامن متفاهم جلوه بده
(فاطمه جونشم در بیاد دروغ نمیگه اما نمی دونم چی شد برای اینکه خودشو با من متفاهم نشون بده از دروغ استفاده کرد.)
۷٫ تا زمانی که ازم پرسید بزرگ ترین آرزوت چیه . من اول تفره رفتم و گفتم اگه آرزومو بهت بگم دیگه به آرزوم نمیرسم. اما بعد کلی خواهش (منم خنگ) بعد کلی فکر کردن فهمیدم که باید نامه بدم(بد ترین راه) اما نمی دونم چی شد همین که خواستم آخرای شب نامم رو بهش بدم مامانش ما رو دید.(من تونامم فقط نوشته بودم که آرزوم رسیدن به تو هست با چند تا اصتلاح عاشقانه (عزیزم، خوشگلم،جیگرم)
تا اینکه فرداش مامانم اومد نصیحتم کنه ( خب شما بهتر میدونید آدم حاظر همه چیو بگه اما نصیحت راجب عشق نشنوه) منم همه چیو گذاشتم کف دست مادرم.
اونم که بدش نمیومد فاطمه بشه عروسش سرزنشم کرد و گفت: چرا این کارو کردی؟
به هر حال تا فردا شد که قرار بود بر گردیم و دیدم رفتار عمو و زن عموم با من خیلی بد شده
فاطمه هم با بغض و عصبانیت نیگام میکرد حتی بد تر از قبل
(آخه اون همه عشق یکدفه کجا رفت)
وحالا….. بعید می دونم دیگه بعدا اجازه خواستگاری به من بدن
(((یعنی از اون موقع تا همین الان که شما دارید اینو میخونین شبی به من نگذشته که بدون(فکر،گریه،بغض) خوابم ببره .
راستی کل فامیلامون(چه مادری ،چه پدری)همدان زندگی می کنند اما ما تهران .
کمک کنین ، نه اصلا فحش بدین ولی نگین که باید فراموشش کنم.
تورو خدا کمممممممممک .سلام.
من پسری هستم ۱۶ساله(مهدی) از تهران . من قصد دارم سال بعد برای سال دوم به هنرستان رفته و یکی از بهترین نوابغ رشته ی کامپیوتر شوم .
عموم دو تا دختر داره که یکیشون (سحر)(۲۸ساله)با یک پسر واقعا گُل ازدواج کرده و یکی دیگشون (فاطمه)(۱۴ساله)(من عاشقشم) مجرده.
کل فامیل مذهبی به جز پسر خاله بابام
پسرِ مذهبی فامیل : منم دخترِ مذهبی فامیل : فاطمه
و اما بدبختی من :امسال خانواده ی ما با خانواده عموم رفتیم مشهد خونه عمم (خودشون اونجا نبودن)
وقتی اونجا بودیم متوجه شدم رفتار فاطمه با من تغییر کرده (عاشقم شده) چند مورد از رفتار هاش رو مینویسم ببینید
۱٫ (من آهنگ محسن یگانه خیلی دوست دارم و گوش میدم) هرموقع می رفتیم خونشون وقتی آهنگ میزاشتم میگفت: قطع کن اون اصوات جهنمی و آتشین رو
(تو دلم میگفتم چشم) به خودش میگفتم باشه بعد خاموش میکردم. اما تو مشهد به من گفت : هرچی آهنگ داری برای من بولوتوث کن ( جالب این جاست که به من گفت : اونایی که دوست داریو بگو که منم اونارو بیشتر گوش کنم)
۲٫یک بار (مامان من،بابای من، بابای اون) رفتند حرم (من،اون،مامان اون) موندیم خونه . مامانش داشت نماز میخوند ،من و فاطمه هم نمازمون رو خونده بودیم داشتیم فیلم میدیدیم که متوجه شدم با یک لبخند عاشقانه(با فاصله ی ۳۰ سانت) خیره شده به من . تا نگاش کردم سرشو چرخون سمت تلویزیون . تا دوباره تلویزون را نگاه کردم نگاه کرد به من(از تو آینه ی بالای تلویزیون دیدمش داره بازم منو نگاه می کنه.)
۳٫ قبلا منو با لحن معمولی مایل به خشن منو صدا میزد(مهدی) اما دیگه با لحن دخترونه و با عشوه منو صدا میزد(مهدیییی) البته فقط بحث اسم نبود کلا خیلی از کلمات رو دخترونه و با عشوه میگفت .
۴٫ همه جا خودشو جلوی من ظاهر میکرد و از هر بهانه ای استفاده میکرد تا بتونه بیشتر با من حرف بزنه.
۵٫ هر پیشنهادی میدادم سریع قبول میکرد و برای من بی حوصله و بی وقت نبود.
۶٫ بعد از دو سه روز شروع کرده بود سوالاتی از من میکرد راجب(خودم،تصمیمات آیندم، علایق و تنفراتم،وغیره…)بعدش ی کار میکرد که خودشو بامن متفاهم جلوه بده
(فاطمه جونشم در بیاد دروغ نمیگه اما نمی دونم چی شد برای اینکه خودشو با من متفاهم نشون بده از دروغ استفاده کرد.)
۷٫ تا زمانی که ازم پرسید بزرگ ترین آرزوت چیه . من اول تفره رفتم و گفتم اگه آرزومو بهت بگم دیگه به آرزوم نمیرسم. اما بعد کلی خواهش (منم خنگ) بعد کلی فکر کردن فهمیدم که باید نامه بدم(بد ترین راه) اما نمی دونم چی شد همین که خواستم آخرای شب نامم رو بهش بدم مامانش ما رو دید.(من تونامم فقط نوشته بودم که آرزوم رسیدن به تو هست با چند تا اصتلاح عاشقانه (عزیزم، خوشگلم،جیگرم)
تا اینکه فرداش مامانم اومد نصیحتم کنه ( خب شما بهتر میدونید آدم حاظر همه چیو بگه اما نصیحت راجب عشق نشنوه) منم همه چیو گذاشتم کف دست مادرم.
اونم که بدش نمیومد فاطمه بشه عروسش سرزنشم کرد و گفت: چرا این کارو کردی؟
به هر حال تا فردا شد که قرار بود بر گردیم و دیدم رفتار عمو و زن عموم با من خیلی بد شده
فاطمه هم با بغض و عصبانیت نیگام میکرد حتی بد تر از قبل
(آخه اون همه عشق یکدفه کجا رفت)
وحالا….. بعید می دونم دیگه بعدا اجازه خواستگاری به من بدن
(((یعنی از اون موقع تا همین الان که شما دارید اینو میخونین شبی به من نگذشته که بدون(فکر،گریه،بغض) خوابم ببره .
راستی کل فامیلامون(چه مادری ،چه پدری)همدان زندگی می کنند اما ما تهران .
کمک کنین ، نه اصلا فحش بدین ولی نگین که باید فراموشش کنم.
تورو خدا کمممممممممک .سلام.
من پسری هستم ۱۶ساله(مهدی) از تهران . من قصد دارم سال بعد برای سال دوم به هنرستان رفته و یکی از بهترین نوابغ رشته ی کامپیوتر شوم .
عموم دو تا دختر داره که یکیشون (سحر)(۲۸ساله)با یک پسر واقعا گُل ازدواج کرده و یکی دیگشون (فاطمه)(۱۴ساله)(من عاشقشم) مجرده.
کل فامیل مذهبی به جز پسر خاله بابام
پسرِ مذهبی فامیل : منم دخترِ مذهبی فامیل : فاطمه
و اما بدبختی من :امسال خانواده ی ما با خانواده عموم رفتیم مشهد خونه عمم (خودشون اونجا نبودن)
وقتی اونجا بودیم متوجه شدم رفتار فاطمه با من تغییر کرده (عاشقم شده) چند مورد از رفتار هاش رو مینویسم ببینید
۱٫ (من آهنگ محسن یگانه خیلی دوست دارم و گوش میدم) هرموقع می رفتیم خونشون وقتی آهنگ میزاشتم میگفت: قطع کن اون اصوات جهنمی و آتشین رو
(تو دلم میگفتم چشم) به خودش میگفتم باشه بعد خاموش میکردم. اما تو مشهد به من گفت : هرچی آهنگ داری برای من بولوتوث کن ( جالب این جاست که به من گفت : اونایی که دوست داریو بگو که منم اونارو بیشتر گوش کنم)
۲٫یک بار (مامان من،بابای من، بابای اون) رفتند حرم (من،اون،مامان اون) موندیم خونه . مامانش داشت نماز میخوند ،من و فاطمه هم نمازمون رو خونده بودیم داشتیم فیلم میدیدیم که متوجه شدم با یک لبخند عاشقانه(با فاصله ی ۳۰ سانت) خیره شده به من . تا نگاش کردم سرشو چرخون سمت تلویزیون . تا دوباره تلویزون را نگاه کردم نگاه کرد به من(از تو آینه ی بالای تلویزیون دیدمش داره بازم منو نگاه می کنه.)
۳٫ قبلا منو با لحن معمولی مایل به خشن منو صدا میزد(مهدی) اما دیگه با لحن دخترونه و با عشوه منو صدا میزد(مهدیییی) البته فقط بحث اسم نبود کلا خیلی از کلمات رو دخترونه و با عشوه میگفت .
۴٫ همه جا خودشو جلوی من ظاهر میکرد و از هر بهانه ای استفاده میکرد تا بتونه بیشتر با من حرف بزنه.
۵٫ هر پیشنهادی میدادم سریع قبول میکرد و برای من بی حوصله و بی وقت نبود.
۶٫ بعد از دو سه روز شروع کرده بود سوالاتی از من میکرد راجب(خودم،تصمیمات آیندم، علایق و تنفراتم،وغیره…)بعدش ی کار میکرد که خودشو بامن متفاهم جلوه بده
(فاطمه جونشم در بیاد دروغ نمیگه اما نمی دونم چی شد برای اینکه خودشو با من متفاهم نشون بده از دروغ استفاده کرد.)
۷٫ تا زمانی که ازم پرسید بزرگ ترین آرزوت چیه . من اول تفره رفتم و گفتم اگه آرزومو بهت بگم دیگه به آرزوم نمیرسم. اما بعد کلی خواهش (منم خنگ) بعد کلی فکر کردن فهمیدم که باید نامه بدم(بد ترین راه) اما نمی دونم چی شد همین که خواستم آخرای شب نامم رو بهش بدم مامانش ما رو دید.(من تونامم فقط نوشته بودم که آرزوم رسیدن به تو هست با چند تا اصتلاح عاشقانه (عزیزم، خوشگلم،جیگرم)
تا اینکه فرداش مامانم اومد نصیحتم کنه ( خب شما بهتر میدونید آدم حاظر همه چیو بگه اما نصیحت راجب عشق نشنوه) منم همه چیو گذاشتم کف دست مادرم.
اونم که بدش نمیومد فاطمه بشه عروسش سرزنشم کرد و گفت: چرا این کارو کردی؟
به هر حال تا فردا شد که قرار بود بر گردیم و دیدم رفتار عمو و زن عموم با من خیلی بد شده
فاطمه هم با بغض و عصبانیت نیگام میکرد حتی بد تر از قبل
(آخه اون همه عشق یکدفه کجا رفت)
وحالا….. بعید می دونم دیگه بعدا اجازه خواستگاری به من بدن
(((یعنی از اون موقع تا همین الان که شما دارید اینو میخونین شبی به من نگذشته که بدون(فکر،گریه،بغض) خوابم ببره .
راستی کل فامیلامون(چه مادری ،چه پدری)همدان زندگی می کنند اما ما تهران .
کمک کنین ، نه اصلا فحش بدین ولی نگین که باید فراموشش کنم.
تورو خدا کمممممممممک .سلام.
من پسری هستم ۱۶ساله(مهدی) از تهران . من قصد دارم سال بعد برای سال دوم به هنرستان رفته و یکی از بهترین نوابغ رشته ی کامپیوتر شوم .
عموم دو تا دختر داره که یکیشون (سحر)(۲۸ساله)با یک پسر واقعا گُل ازدواج کرده و یکی دیگشون (فاطمه)(۱۴ساله)(من عاشقشم) مجرده.
کل فامیل مذهبی به جز پسر خاله بابام
پسرِ مذهبی فامیل : منم دخترِ مذهبی فامیل : فاطمه
و اما بدبختی من :امسال خانواده ی ما با خانواده عموم رفتیم مشهد خونه عمم (خودشون اونجا نبودن)
وقتی اونجا بودیم متوجه شدم رفتار فاطمه با من تغییر کرده (عاشقم شده) چند مورد از رفتار هاش رو مینویسم ببینید
۱٫ (من آهنگ محسن یگانه خیلی دوست دارم و گوش میدم) هرموقع می رفتیم خونشون وقتی آهنگ میزاشتم میگفت: قطع کن اون اصوات جهنمی و آتشین رو
(تو دلم میگفتم چشم) به خودش میگفتم باشه بعد خاموش میکردم. اما تو مشهد به من گفت : هرچی آهنگ داری برای من بولوتوث کن ( جالب این جاست که به من گفت : اونایی که دوست داریو بگو که منم اونارو بیشتر گوش کنم)
۲٫یک بار (مامان من،بابای من، بابای اون) رفتند حرم (من،اون،مامان اون) موندیم خونه . مامانش داشت نماز میخوند ،من و فاطمه هم نمازمون رو خونده بودیم داشتیم فیلم میدیدیم که متوجه شدم با یک لبخند عاشقانه(با فاصله ی ۳۰ سانت) خیره شده به من . تا نگاش کردم سرشو چرخون سمت تلویزیون . تا دوباره تلویزون را نگاه کردم نگاه کرد به من(از تو آینه ی بالای تلویزیون دیدمش داره بازم منو نگاه می کنه.)
۳٫ قبلا منو با لحن معمولی مایل به خشن منو صدا میزد(مهدی) اما دیگه با لحن دخترونه و با عشوه منو صدا میزد(مهدیییی) البته فقط بحث اسم نبود کلا خیلی از کلمات رو دخترونه و با عشوه میگفت .
۴٫ همه جا خودشو جلوی من ظاهر میکرد و از هر بهانه ای استفاده میکرد تا بتونه بیشتر با من حرف بزنه.
۵٫ هر پیشنهادی میدادم سریع قبول میکرد و برای من بی حوصله و بی وقت نبود.
۶٫ بعد از دو سه روز شروع کرده بود سوالاتی از من میکرد راجب(خودم،تصمیمات آیندم، علایق و تنفراتم،وغیره…)بعدش ی کار میکرد که خودشو بامن متفاهم جلوه بده
(فاطمه جونشم در بیاد دروغ نمیگه اما نمی دونم چی شد برای اینکه خودشو با من متفاهم نشون بده از دروغ استفاده کرد.)
۷٫ تا زمانی که ازم پرسید بزرگ ترین آرزوت چیه . من اول تفره رفتم و گفتم اگه آرزومو بهت بگم دیگه به آرزوم نمیرسم. اما بعد کلی خواهش (منم خنگ) بعد کلی فکر کردن فهمیدم که باید نامه بدم(بد ترین راه) اما نمی دونم چی شد همین که خواستم آخرای شب نامم رو بهش بدم مامانش ما رو دید.(من تونامم فقط نوشته بودم که آرزوم رسیدن به تو هست با چند تا اصتلاح عاشقانه (عزیزم، خوشگلم،جیگرم)
تا اینکه فرداش مامانم اومد نصیحتم کنه ( خب شما بهتر میدونید آدم حاظر همه چیو بگه اما نصیحت راجب عشق نشنوه) منم همه چیو گذاشتم کف دست مادرم.
اونم که بدش نمیومد فاطمه بشه عروسش سرزنشم کرد و گفت: چرا این کارو کردی؟
به هر حال تا فردا شد که قرار بود بر گردیم و دیدم رفتار عمو و زن عموم با من خیلی بد شده
فاطمه هم با بغض و عصبانیت نیگام میکرد حتی بد تر از قبل
(آخه اون همه عشق یکدفه کجا رفت)
وحالا….. بعید می دونم دیگه بعدا اجازه خواستگاری به من بدن
(((یعنی از اون موقع تا همین الان که شما دارید اینو میخونین شبی به من نگذشته که بدون(فکر،گریه،بغض) خوابم ببره .
راستی کل فامیلامون(چه مادری ،چه پدری)همدان زندگی می کنند اما ما تهران .
کمک کنین ، نه اصلا فحش بدین ولی نگین که باید فراموشش کنم.
تورو خدا کمممممممممک .
داداش منم شرایط تو رو دارم یعنی شرایطمون همشششششش کاملااااااا شبیه همه
یعنی بخدا مو نمی زنه هم سنم مث توهه و هم سن عشقم و همه موارد دیگر به غیر از اینکه پسر خاله پدرم هم مذهبی هست
و اینو بگم که مطمن باش با ایم جیزایی که گفتی بهش می رسی . الان سنت کمه بهت اخم می کنن ولی مطمن باش تو دلشون شاید خوشحال باشن حتی دختره هم
ولی واسه من اصن دختره نمی فهمونه بهم که اره یا نه یا اصن هیچی که به بیش از حد خجالتی بودن من بر میگردده
سلام دقیقا مث مال منه فقط من اسمم علی مادرش خبرداره بدبیرا زیاد بهم گفته اما خودش میدونه نمیتونه کاری کنه گوشیش گرفته هرچند بهم پیام میدیم هرروز هم جلو راهشونم کاری نداره دیگه
سلام دوست عزیز. شرایطت مثل منه… ولی با این تفاوت که ما اصلا حزف و… نمیزنیم یعنی از هم خجالت میکشیم. ولی سر یک موضوعی توی فضای مجازی فهمیدیم به هم علاقه داریم… رابطمون قطعه… خیلی از دوست هام مشورت گرفتم. تنها کاری که به نظرم ددرسه صبره… شما نگران نباش. عمو و زن عمو تون حق دارن… همونطوری که اگه عمه ی خودم بفهمه شاید دیگه محل بهم نزاره. رفتار کسی که ببش علاقه داری به خاطر اینه که مامان و باباش متوجه این موضوع شدن. بهش حق بده چون سنش کمه و نمیخواسته که خانوادش مطلع بشن. مثل خود من. علاقش هنوز نسبت به شما هست و بدون حتی شاید به خاطر شما گریه و… هم میکنه و توی سختیه. تنها کاری که میکنید مراقب باشید علاقتون پاک بمونه. بهترین کاری که خودم هم دارم انجام میدم و با اینکه سخته… قطع تمام ارتباطات چه مجازی چه واقعی… حتی زیاد با هم حرف نزنید…. اینجوری بهتره. عقلانیش اینه که…در زندگی آینده عشق و علاقه ای که نسبت به هم دارید بیشتر است اگر الان رابطه داشته باشین… یکجورایی در زندگی اینده سرد میشین و شاید کمتر بشه اون عشق و هیجانات و…. .
همانطوری که تویی دین وارد شده اگر عاشق شدید عفت پیشه کنید و…..
دوست عزیز به یک مشاوره هم مراجعه کن و کمک بگیر خیلی تاثیر داره…. اتفاقا شرایطتت تا حدودی راحت تره. خانوادت مطلع هستند و میتونی کمک بگیری. اگه سرزنشت کردند نگران نباش به مرور زمان درست میشه. یا زهرا
داداش میدونی چیه خیلی خوشبحالتون شده حداقل باعشقتون یه بارو که حرف زدین ولی من چی چهار ساله عین یه اسکرت تادممدرسه میرم دنبالشو میرم جوری که حتی حس نمیکنه کسی دمبالشه چه کنم دخترعمه منه مییرسم بهش بگم به باباش بگه همه بفهمن فامیلای بی جنبه ایی دارم که مسخرم میکنن ومن میمونمو یه تیکه شیشه ویه دست پراز خط الانشم دستم حال روز خوبی نداره ولی چه کنم عشق برای من تبدیل شه به رویایی که فقط درخواب حقیقت داره
سلام,منم۱۷سالمه ودارم برای کنکور۹۷اماده میشم,فشار درسی خیلی زیاده ولی من معدلم خیلی خوب شد(۱۹/۷۰)البته به این خاطر میگم که سه ماه مدرسه ام بدجور گذشت و افسردگی شدید گرفته بودم طوری که اصن نمیتونستم تو کلاس بمونم الانم شش ماهه از بیماریم میگذره و خداراشکر خوب شدم و بایدتادوسال دارو مصرف کنم,حالا میرم سرغ اصل مطلب,من چهارسال پیش اخرین ملاقاتم با دختر مورد علاقم بود تا قبل از عید که رفتیم خونشون,اون۶ماه از من کوچیک تره,از نظر افکار وخانوادگی به هم خیلی میخوریم,ایشون نوه ی عموی بابام هستن و ارتباط خیلی کمی باهم داریم ولی مادرامون همدیگر را میبینن,ایشون از لحاظ قد چندسانتی متری از من بلندتره(مترم نذاشتم ببینم چقدر:/)منم سعی کردم اصن مریضیم را بهشون نگم چون یجور ضعف میبینم,من نسبت بهشون احساس ارامش خاصی دارم حتی وقتی بهش فکر میکنم,نگید به خاطر سنه چون اول این حس مال۴سال پیشه ولی اینقدر قوی نبود طوری که دیگه دیوونم کرده همچنین این حس را نسبت به هیچ دختری نداشتم با اینکه شرایط برقرار بوده,از ایشون توجهاتی دیدم,البته شاید من به این نظر گرفتم شایدم…….از لحاظ ظاهری که ایرادی نداره,از لحاظ غرور خیلی به اندازه است و این خیلی خوبه و من با دخترای خیلی مغرور اصن حرفم نمیزنم,من ادم منطقی هستم و ایشونم همینطور,همچنین میخاستن که از رشته تجربی انصراف بدن و برن تربیت بدنی(منم رشته ریاضی هست)و من راضیشون کردم که اگه فقط بهدخاطر یکم سخت بودنشه ادامه بدن و اینکارم کردن و یک هفته بعد از طرف مادرشون پیغام دادن که ممنون بابت کمکتون چون حتی پدرومادرشونم نتونستن قانعش کنن,مادرشم خیلی ازمن خوشش اومد بعد از اینکه چندسال ندیده بودم وهمینطور از مامانم شنیده بودم که بچگی خیلی دوستم داشته,اومد لپم را کشیدوگفت چرا دختر نشدی و فقط یک رژ لب کم داری(اخه من از بچگی لپم سرخ میشه)وگفت ایشالا که دامادم بشی(البته دو خواهر هستن که ۷سال از من کوچیکترن اون یکیشون)من عشقی که نسبت بهشون دارم را همینطوری نمیگم چون بیش از۳۰مقاله وکلی پرسش در فضای مجازی خوندم وحس میکنم که هوس نیست,اخر بارم که میخاستم برم بیرون از خونشون نگاه کردم تو چشماش اما اون روش را برگردوند,با اینکه وقتی من نگاش نمیکردم زیاد و یواشکی میدیدم که نگام میکنه,این لحظه اخر خیلی خورد تویه ذوقم ونمیدونم بخاطر چی بود(خجالت,تنفر یا….)از لحاظ درسیم خوبه و هردو خرخونیم(البته به قول دوستام)به نظرتون بهش بفهمونم یا نه,اصن درسته عشقم یا به قول بعضیا دهنم بو شیر میده,ایا به قول فامیل تو دانشگاه پر از این چیزهاست(که من اصن خوشم نمیاد از این افکار و مدرسمونم جلوی مدرسه ی دبیرستان دخترونه هم هست)از نگاه اخرش میترسم که بهش بگم و اصن دیگه باهام هم حرف نزنه:/کمکم کنید,خاهشا مذهبی هم جواب ندید
چنین عشقی در این سن جز استرس و نگرانی و عقب ماندگی درسی چیزی نداره … بهتره با خودتون رو رواست باشید یا میخوایت درس بخونید یا خودتون رو درگیر مسایل عاطفی کنید
بهتره از این دیالوگ های پوچ در این سن دوری کنید چون چیزی برای تکیه دادن ندارن
از این به بعد این خواست شماست که چه تصمیمی در زندگیتون بگیرید
از عوارض عشق هاي دوران بلوغ، رد و بدل شدن قول و قرار ازدواج بين دختر و پسر است.برخي از نوجوانان تحت تاثير هيجانات روحي دوران بلوغ، نسبت به هم متعهد شده و قول ازدواج مي دهند; اما در اکثر موارد پس از چند سال و با تعديل هيجانات روحي، به اين نتيجه مي رسند که تصميم غلطي گرفته اند ; اما به دليل قولي که به هم داده اند ، قادر به جدايي نبوده و مجبور به ازدواج مي شوند. اين احساس تعهد در دختران بيشتر ديده مي شود. در اين حالت، آنها فکر مي کنند که در صورت پايان رابطه، اگر طرف مقابل دچار مشکلي شود ، مسئوليتش با آنهاست و دچار عذاب وجدان مي شوند.
روان شناسان معتقدند که “بي تجربگي و سادگي نوجوانان در روابط اجتماعي، مشکلاتي در زندگي آينده آنها ايجاد مي کند”. مدارک دوستي هاي دوران نوجواني، عکس، نوشته و هدايايي که بين دختر و پسر رد و بدل مي شود، به عنوان تهديدي براي زندگي آينده آنها مطرح است. برخي از نوجوانان با دوست خود عکس مي گيرند و عکس هاي خانوادگي رد و بدل مي کنند. اين عکس ها مورد سو» استفاده قرار گرفته و پس از جدايي، وسيله باج خواهي يکي از طرفين (معمولا پسران) مي شود. بسياري از پسران و دختراني که تجربه اين دوستي ها را دارند ، پس از ازدواج خود همواره دغدغه و نگراني فاش شدن روابط گذشته خود را دارند.
در اين دوره، نوجوان براي حفظ اين ارتباط تلاش مي کند و حاضر است هر هزينه اي براي ادامه رابطه بپردازد. آنها مصر به ادامه ارتباط و حتي ازدواج هستند. در اين حالت، قطع رابطه به افسردگي شديد منجر شده و نوجوان بي حوصله مي شود، ميل به زندگي ندارد و در مواردي نيز دست به خودکشي مي زند. بدبيني نسبت به همسر آينده و احساس خيانت، از ديگر عوارض دوستي هاي دوران نوجواني است. افرادي که در دوران نوجواني روابطي با جنس مخالف داشته اند، پس از ازدواج به همسر خود شک دارند. حتي اگر دختر و پسر پس از دوستي با هم ازدواج کنند ، نسبت به هم اطمينان لازم را ندارند و همواره ظن به خيانت دارند. آنها فکر مي کنند کسي که حاضر به دوستي با آنها شده ممکن است با ديگران نيز رابطه برقرار کند.
افسردگي و خودکشي
افسردگي پس از جدايي و احتمال خودکشي، از ديگر عوارض چنين دوستي هايي است. پس از ايجاد دوستي، به دليل ارتباط مستمر، نوعي حالت وابستگي بين طرفين ايجاد مي شود. در اين دوره، نوجوان براي حفظ اين ارتباط تلاش مي کند و حاضر است هر هزينه اي براي ادامه رابطه بپردازد. آنها مصر به ادامه ارتباط و حتي ازدواج هستند. در اين حالت، قطع رابطه به افسردگي شديد منجر شده و نوجوان بي حوصله مي شود، ميل به زندگي ندارد و در مواردي نيز دست به خودکشي مي زند. در اين شرايط خانواده ها بايد نسبت به شرايط آگاه باشند و تعادل برقرار کنند. برخي از خانواده ها با ايجاد محدوديت بيش از حد و جداسازي فرزندان خود و برخي نيز با دادن آزادي هاي بي حساب و بي منطق به نوجوانان، دچار رفتارهاي افراطي مي شوند.
اما اگر نوجوان احساس کند که مي تواند براساس معيارها و ضوابط، رابطه اي منطقي با جنس مخالف برقرار کند، دچار عوارض شايع اين روابط نمي شود. گذشته از بي کفايتي و ناآگاهي والدين، شرايط محيطي، تناقضات اجتماعي، افراط و تفريط در مناسبات اجتماعي، به هم ريختگي اوضاع فرهنگي و عدم الگوسازي مناسب براي جوانان در کنار عوارض طبيعي دوران نوجواني، شرايط را براي ايجاد ناهنجاري هاي اجتماعي مهيا کرده و موجب ايجاد مشکلات عاطفي و رواني براي نوجوانان شده است. برخي مطبوعات با بزرگ نمايي حوادث و ناهنجاري هاي اجتماعي، باعث نگراني خانواده ها مي شوند و فضايي نامناسب و آلوده را در ذهن والدين شکل مي دهند.
در اين صورت والدين براي جلوگيري از انحراف فرزندان، اقدام به محدود سازي آنها کرده و به طور افراطي آنها را از جامعه جدا مي کنند. هميشه اين احتمال وجود دارد که نوجوانان عاشق شوند; اما صرف “دل ستاني” مشکل اين پديده نيست بلکه مشکل اصلي از ناآگاهي والدين و فرزندان از چگونگي ايجاد اين روابط و حد آن ناشي مي شود. در جامعه پيچيده امروز، نمي توان به طور سنتي جوانان را با هم آشنا کرد و بايد به نقش اجتماع در اين زمينه توجه شود. دانشگاه، محيط کار، مناسبات اجتماعي و رفت و آمدهاي خانوادگي، بسترهاي ايجاد ارتباط بين دو جنس مخالف را ايجاد مي کند.
با خلاقيت يابي و هدايت نوجوانان به مسير مناسب، مي توان زمينه شکوفايي استعدادها و ارضاي نيازهاي رواني آنها را ايجاد کرد. با توجه به اينکه نوجوانان در اين سنين، نياز به جلب محبت و ابراز وجود دارند، با خلاقيت يابي و هدايت نوجوانان به مسير مناسب، مي توان زمينه شکوفايي استعدادها و ارضاي نيازهاي رواني آنها را ايجاد کرد. انگيزه سازي، ايجاد خلاقيت و الگوسازي مناسب، نقش مهمي در سرگرم سازي نوجوانان و کاهش ميزان دوستي هاي افراطي در بين آنها دارد.
من یه دختر ۱۵ هستم سه سالی عاشق پسر داییم شدم خیلی با هم جور بودیم من فک می کردم که عشق یه طرفس تا این که یه روز بهم پیشنهاد ازدواج داد. تو بازی کلش دو ماه باهاش حرف می زدم تا اینکه مامانم همه چیرو فهمید و خیلی بهم حرف زد و خیلی با پسر داییم بد رفتاری می کنه. پسر داییم یا همون شاهرخ همه چیرو به باباش گفت و باباش خیلی هم خوش حال شد و کمکش هم کرد داییم منو خیلی دوس داره و به شاهرخ قول داده منو براش بگیره من حالم خیلی بده مامانم گفت که دیگه نمی ریم خونه داییم لطفا کمکم کنید
بهتره تا در این سن هستید وارد چنین روابطی نشید چون نتیجه اش همینی هست که الان احساس میکنید … افسردگی و استرس
از طرفی وقتی دایی شما قراره در این مورد کاری انجام بده دیگه نیازی به این نگرانی نیست … مگر رفتار شما و شاهرخ طوری باشه که خانواده ها شمارو مناسب ازدواج بدونن
در ضمن شما به بلوغ عاطفی نرسید و ممکنه بین ۲۱ سالگی و ۲۵ سالگی نظرتون با امروز بسیار تفاوت داشته باشه و شاهرخ و مناسب ازدواج با خودتون ندونید پس صبور باشید
سلام من ترانه ام مرتبه تلفنی با پسر داییم شاهرخ حرف می زنم خیلی حالم خوب می شه یعنی از این رو به اون رو می شم . چند روز پیش بیرون از خونه قرار گذاشتیم و با هم حرف زدیم . خیلی زود دلم براش تنگ می شه . اونم می گه منم همینجوریم . من خیلی استرس دارم نمی دونم چمه . شاهرخ خیلی اعتماد به نفس داره اصلا نمی ترسه . ولی من همش می ترسم یه چیزی بشه مامانم یه چیزی بگه . شاهرخ خیلی اروم می کنه . کلا آدم شوخیه . همیشه سعی می کنه منو بخندونه و ارومم کنه. می شه بگید به نظرتون ما به هم می رسیم یا نه؟
رسیدن مهم نیست ..مهم ادامه چنین روابطیه که چطور خواهد بود ؟ آیا ایشون شرایط ازدواج کردن رو داره …؟ کار و شغل مناسب و استقلال مالی داره ؟
به این مسایل فکر کنید نه به اینکه شمارو میخندونه چون زندگی مشترک با چیزی که امروز تجربه میکنید تفاوت زیادی داره
میدونید عشق چیزی نیست که بتونی درش صبور باشی ن خودم عاشقم و عاشق دختر عمم هستم و حاظرم براش بمیرم و تا به حال بهش نگفتم ولی با رفتارم بهش گفتم و تازه دیروز به زن عموم گفتم وخیلی دیر به دیر میبینمش اون یه سال از من کوچیک تره بزارید راستشو بگم جرات ندارم بهش بگم میترسم بگه…… و من یه کاری کنم که بعدا پشیممون بشم وو شرایطم مناسبه برای بهش گفتن هر وقت که هم دیگه رو میبینیم تو یه اتاق تنهایی یا درس میخونیم یا باهم میحرفیم ووقی که من در باره یه دختر حرف میزنم اون حسادت میکنه و فک میکنم اونم منو دوس داره و میخوام بهش بکم ….من یه دختری رو دوس دارم و چون تو یه دختری کمکم کن تا بهش بگمم یه راهی جلو پام بزارید تا چطوری بهش بگم
منم عاشق دخترعموم هستم ۲ سال از من کوچیکتره من که خیلی دوسش دارم اونم فکر کنم اینطوری باشه چند روزی که ندیدمش دارم دیوونه میشم
k1ng: دوست عزیز شرایط ازدواج رو سریعتر مهیا کنید .
تا بتونید ردخواستتون رو به راحتی بیان کنید .
اگرم ایشون رو فقط برای دوستی میخوایت .
که این حس شما با دیدن شخص دیگه ای هم میتونه تغییر کنه .
سلام من عاشق پسر عمم شدم اون ۱۷ سالشه ومن ۳ سال کوچیکتر روم نمیشه بهش بگم دوسش دارم یانه و درضمن میگم پسر باید به دختر بگه نه دختر به پسر نمیدونم اون دوستم داره یانه ؟ چیکارکنم میترسم نگم و دیرشه وازدستش بدم از طرفی میترسم بگم وقبول نکنه ولی یه احساس خیلی دوری بهم میگه اونم یه جورایی دوسم داره بعضی از کاراش معلومه اما نمیدونم از نظر یه دختر بهش بگم بد نیس؟ لطفا راهنمایی کنید
و از طرفی مامان بابام خیلی با ازدواج فامیلی موافق نیستن و خیلی روابط صمیمی با فامیل در میون نیست ولی از نظر همه چی مثل همیم ولی میگم نگم چون هردو نسبتا مذهبی هستیم شاید بدش بیاد بهش بگم میشه راهنمایی کنید؟
سلام علی هستم ۱۴ سالمه خیلی بد جور عاشق دختر عمه ۱۵ ساله ام شدم نمیدونم چیکارکنم اگه به خودش بگم میترسم خانواده بفهمن شر بشه ترخدا اگه مشاوری اینو خوند جواب بده واقعا احتیاج دارم نصیحت بشم یا راه حلی بشنوم که بدستش بیارم طرفمو ترخدا کمکم کنید
سلام به شما آقا علی
احساسی که دارید قابل احترام هست اما در هرصورت هردوی شما در اول نوجوانی هستید و خب اگر بخواهید از زمان فعلی وارد ارتباط شوید و یا ذهنتان را درگیر اینکه چگونه این خانم را بدست بیاورید و وارد ارتباط شوید خب بی شک تمرکز شما از موضوعات مهم دیگر کاهش می یابد.
بهتر است هم به خودتان و هم این خانم زمان بیشتری بدهید در آینده رد شرایط سنی و رشدی بهتر می توانید زمانی که شرایط یک رابطه جدی را داشتید در این مسیر اگر بازهم این علاقه وجود داشت در این مورد اقدام کنید و در مورد احساسات خود صحبت کنید در این حالت حتی خانواده ها نیز مخالفتی نخواهند داشت.
من عاشق دختر داییم هستم ولی نمیدونم چجوری بهش پیشنهاد بدم میترسم داییم اینا بفهمن
سلام به شما دوست عزیز
در این مورد اطلاعات بیشتری در اختیار ما قرار بدهید تا باهم بیشتر صحبت کنیم.
۱٫هریک از شما چندسال دارید؟
۲٫ هدف شما از این ارتباط چیست؟
۳٫این روابط دوستی در خانواده شما مورد پذیرش می باشد؟
۴٫ معیارهای شما برای انتخاب این خانم چه ویژگی هایی است؟
سلام من محمد هستم من دختر عمم رو دوست دارم نمی دونم چطور بهش بگم دوستت دارم و قبلا دست همو گرفتیم و آن از من هم می پرسید می خای با کی ازدواج کنی من می گفتم خودش آن هم همینطور حالا نمی دونم هنوز دوستم داره یا نه و یه جورایی از مادرم پرسیدم گفتم مثلا اگر من با دختر عمم ازدواج کنم اشکال نداره گفت کمی ما قبلا ما همو دوست داشتیم الان ما رفتیم جای دیگه بخاطر همین نمی توانم بهش چیزی بگم و یه چیزی میگه آن هم دوستم داره نمی دونم من۱۱ سالمه دختر عمم ۱۲ سالشه ما از کلاس ۳ همو دوست داشتیم آلان رو نمی دونم اما کم محلی هم نمی کنه رابطه بینمون خوبه لطفاً بگید چطور بهش بگم دوستت دارم
سلام محمد جان،
اول از همه خوشحالم که میشنوم دختر عمت رو دوست داری. این که از کودکی با هم بزرگ شدید و رابطه خوبی دارید، اتفاق مثبتی است.
در مورد اینکه چطور بهش بگی دوستش داری، چند راه وجود داره. یکی این که مستقیم بهش بگی. میتونی این کار رو در یک موقعیت خصوصی و آرام انجام بدی. مثلاً وقتی با هم تنها هستید، بهش بگی که دوستش داری و میخوای باهاش باشی.
راه دیگه اینه که بهش نشون بدی که دوستش داری. میتونی با کارهایی مثل محبت کردن، هدیه دادن، و وقت گذاشتن برایش، بهش نشون بدی که چقدر براش اهمیت داری.
البته قبل از هر کاری، بهتره مطمئن بشی که دختر عمت هم تو رو دوست داره. با توجه به اینکه قبلاً دست همو گرفته بودید و از هم میپرسیدید که میخواید با کی ازدواج کنید، احتمال اینکه هنوزم همدیگه رو دوست داشته باشید زیاده. اما برای اطمینان بیشتر، میتونی بهش نشانههایی بدین که بهش علاقه داری. مثلاً میتونی باهاش بیشتر صحبت کنی، بهش لبخند بزنی، یا بهش کمک کنی. اگر دیدی که او هم با این رفتارها از تو استقبال میکنه، یعنی احتمالاً هنوز هم بهت علاقه داره.
در مورد نگرانیهات در مورد مخالفت خانوادهها، باید بگم که این نگرانیها بیجا نیست. ازدواج با دختر عمو یا پسر عمو در برخی فرهنگها مرسوم نیست. اما اگر خانوادههاتون به هم علاقه داشته باشن و با ازدواج شما موافق باشن، میتونید با خیال راحت زندگی مشترک خودتون رو شروع کنید.
در نهایت، مهمترین چیز اینه که صادق و روراست باشی. اگر واقعاً دختر عمت رو دوست داری، باید بهش بگی. حتی اگر جواب مثبت نگرفتی، حداقل از این بابت که صادق بودی، احساس رضایت میکنی.
امیدوارم موفق باشی و دختر عمت هم بهت علاقه داشته باشه.
با آرزوی موفقیت برایت،